حکیمه زعیمباشی
این روزها کرمان حال و هوای متفاوتی دارد، شهر شلوغ است و زائران از شهرهای و کشورهای مختلف به کرمان میآیند تا در کنار مزار فرمانده جبهه مقاومت از حجم دو سال دلتنگیهایشان بکاهند و تجدید پیمان کنند با راه و منش این مرد بزرگ.
با دوست خبرنگارم قرار گذاشتهایم به گلزار شهدا برویم. ماشین را نرسیده به گنبد جبلیه پارک میکنیم و وارد مسیر پیادهروی میشویم. هر چند سعی کردهایم ساعت خلوتی را انتخاب کنیم، اما باز هم شلوغ است، مثل روزهای اول شهادت حاج قاسم. دو سال از آن روزهای تلخ گذشته اما داغ حاج قاسم سرد نشده که هیچ، سنگینتر و سختتر هم شده است. بوی اسپند و کندر و باران را حتی از زیر ماسک هم میتوان حس کرد.
در این مسیر همیشه گلفروشان میایستند. حتی قبل از شهادت حاج قاسم هم بودند، اما از زمانی که حاج قاسم شهید شده هم تعدادشان بیشتر شده، هم مردم بیشتر تحولیشان میگیرند. به دوست خبرنگارم میگویم: «حاج قاسم هوای گل فروشها را هم داشته است.» اولین گلفروش را که میبینیم نرگس میخریم و بوی نرگس هم به تمام رایحههای معطر آنجا اضافه میشود.
موکبها و صدای مداحیهای ایرانی و عربی مرا به یاد مشایه و مسیر پیادهروی اربعین میاندازد. ناخودآگاه دنبال عمودها میگردم. پیادهروی اربعینی که دو سال از آن محروم هستم، حالا مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان در دومین سالگرد فرمانده شهید حاج قاسم سلیمانی تداعیکننده آن است.
برخی از موکبها هنوز برپا نشدهاند و یا نیمه فعال به نظر میرسند از یکی از موکبداران علت را میپرسیم و میگوید: «به علت بارندگی مجبور شدهاند جمع کنند اما با تمهیدات بیشتری که در نظر گرفتهاند کارشان را بزودی دوباره شروع خواهند کرد.» سمت چپ مسیر، هیچ موکبی نیست و تنها چند جوان و نوجوان روی زمین نشستهاند و کفشهای زائران گلزار شهدا را تمیز میکنند و واکس میزنند.
یکی از موکبها که نامش «القائد الشهید ابومهدی المهندس» است و جلوی آن پرچم آمریکا و رژیم صهیونیستی روی زمینانداخته شده است، توجه مان را جلب میکند. خادمان موکب دو جوان هستند، یکی چفیه عراقی پوشیده است. نامش را میپرسیم و میگوییم از حال و هوای اینجا بگوید. با هیجان میگوید: «مردم خیلی حاج قاسم را دوست دارند، این مسیر از روزی که آمدهایم خالی از زائر نبوده است. حتی نیمهشبها هم همین جمعیتی که الان میبینید را خواهید دید.»
دلم نمیخواهد از هیچ موکبی بدون توجه بگذرم اما بیشتر از همه دنبال موکب بچههای فاطمیون هستم. موکبی که سال 98 بعد از شهادت حاج قاسم، از اولین موکبهایی بود که به زائران گلزار شهدای کرمان خدمترسانی میکرد و حتی تا یک هفته بعد از مراسم خاکسپاری شهید سلیمانی هم برپا بود.
بعد از میدان، پیدایش میکنم. همان جای قبلش است، جایی که سال 98 بود. ادب، اخلاص و مهربانی را در تک تک موکبداران میتوان دید اما در بچههای فاطمیون بیشتر نمایان است. با یکی از آنها صحبت میکنیم. دوست خبرنگارم میپرسد: «میشود خودتان را معرفی کنید؟» میگوید: «گمنام هستم.» دلم میخواهد تصویرشان را ثبت کنم با مهربانی دستش را بالا میبرد به این معنی که اجازه ندارم. بقیه سؤالهایمان را با ادب و با روی خوش جواب میدهد در جواب سؤالی که چرا اینجایید؟ میگوید:« وظیفه مان است.» و آخرش که خداحافظی میکنیم میگوید: «ما تا به حال با هیچکس مصاحبه نکردهایم و میخندد.» این حرفش مرا به این فکر میاندازد که چرا؟! یعنی این همه محبت بچههای فاطمیون به چشم کسی نیامده یا ما آدمهای خاصی هستیم که فقط با ما مصاحبه کردهاند. قطعاً ما که خاص نیستیم پس....
به ورودی گلزار میرسیم همه در صف ایستادهاند که وارد گلزار شوند. خانم جوانی میآید و عربی حرف میزند. میگوید از لبنان آمده با دو دخترش که گل نرگس در دست دارند و چادر لبنانی و چفیه پوشیدهاند. زوار اجازه میدهند جلو بروند و بدون صف وارد گلزار شوند. میهمان هستند و باید حرمتشان حفظ شود، هر چند که زوار دیگر هم میهمان هستند و از شهرهای مختلف به کرمان آمدهاند اما خودشان را در برابر زوار خارجی میزبان میدانند.
وارد گلزار میشویم جمعیت زیاد است و همه با شور و اشتیاق نگاهشان سمت مزار حاج قاسم است. همه ساکتاند و به چشمهایشان که نگاه میکنیم غم دلتنگی را همراه با اشک میبینیم. اینجا نیاز نیست با کسی حرف بزنی یا از کسی سؤال بپرسی همه نگاهها به سمت حاج قاسم است. از راه دور و نزدیک آمدهاند اینجا که تجدید عهد کنند با قهرمان مقاومت اسلامی. شاید زبانها و لهجههایمان فرق کند اما همه به حرمت هدفی مقدس اینجا هستیم و آن هم ایستادگی تا آخرین نفش در برابر ظلم و بیعدالتی است. همه دلتنگیم و اینجا کنار مزار کسی ایستادهایم که بخاطر این هدف مقدس و برای آرامش و امنیت ما زندگی اش را وقف کرد و عاقبت بخیر شد.
در بلندگوی گلزار اعلام میکنند خانمی به نام کبری جعفریان که از مشهد پای پیاده به کرمان آمده، امروز بعد از 25 روز رسیده است و مصاحبه با او شروع میشود همه گوشی به دست این صحنه را ثبت میکنند. خبرنگار میپرسد حاج قاسم را دیده بودی و او داستان آشنایاش را میگوید: « یک سال برای پیادهروی اربعین تنها به عراق رفته بودم 5 روز سامرا ماندم و وقتی میخواستم برای زیارت سید محمد به بلد بروم هیچ وسیله نقلیهای پیدا نمیکردم. ناامید شده بودم که یکنفر آمد و گفت کجا میروی خواهر و بعد از آنکه ماجرا را گفتم مرا به سمت ماشینی هدایت کرد و سوار که شدم با حرفهایی که بین من و یکی از سرنشینان ماشین ردو بدل شد متوجه شدم که او حاج قاسم است.»
خانم جعفریان با همان کولهپشتی که اربعین به کربلا میرود این بار به کرمان آمده بود. کرمان این روزها عجیب شبیه کربلا شده است. در گلزار شهدای کرمان عطر کربلا پیچیده است. از گلزار که خارج میشویم به دوست خبرنگارم میگویم همه دلتنگی اربعینم را امروز، این مسیر شست و برد. هیچ بعید نیست این مسیر هم مانند مسیر پیادهروی اربعین در مناسبات عصر ظهور نقشآفرین باشد.