*** آیتالله مصباح یزدی(ره): قیــــام کربلا مرهون صلح امام حسن(ع) ۱۴۰۱/۰۱/۲۶
قیــــام کربلا مرهون صلح امام حسن(ع)
۱۴۰۱/۰۱/۲۶
بسم الله الرحمن الرحیم
در نوشتار حاضر که بخشی از سخنرانی آيتالله مصباحيزدي(ره) در دفتر رهبر انقلاب در قم به تاریخ1 /5 / 92، است زمینههای بهوجود آمدن صلح امام حسن(ع) و آثار و برکات این اقدام امام(ع) تشریح شده است.
* * *
از یک منظر میتوان امام حسن(ع) را مظلومترين شخصيت در خاندان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) دانست؛ یکی از مظلومیتهای آن حضرت این است که ما شیعیان، آنگونه که باید و شاید با زندگی ایشان آشنا نيستیم، تحلیلی از کارهای برجسته ایشان نداریم و بهدنبال پاسخي براي اتهاماتی که دشمنان به ایشان زدهاند، نبودهايم؛ حتي طي چهارده قرن گذشته از صدر اسلام تاكنون، مورخان شيعه آنگونه که باید به حوادث زمان امام حسن و آنچه موجب صلح آن حضرت با معاویه شد و آثار این صلح نپرداختهاند. حدود هفتاد سال پیش یکی از علمای بزرگ نجف به نام شیخ راضی آلیاسین کتابی متقن، زیبا و اديبانه درباره صلح امام حسن نوشت كه مستند به منابع اهل تسنن است و تحلیلهای دقیق و دلنشیني در اين كتاب ارائه كرده است. اين كتاب توسط رهبر معظم انقلاب به زباني شيوا به فارسيترجمه شده و يكي از نخستین آثار قلمی ایشان است كه در عنفوان جوانیشان به انجام رسيده است. مطالعه این کتاب را به همه علاقمندان، بهويژه جوانان توصيه ميكنم.
صلح امام حسن(ع)، ضامن بقای اسلام
ما زماني میتوانیم تصویر روشن و قابل قبولی از زندگی امام حسن و داستان صلح ایشان داشته باشیم که از شرايط سیاسی، نظامی و دینی آن زمان آگاهي داشته باشیم؛ در اين صورت ميفهمیم راهی که ایشان انتخاب کردند بهترین گزینه ممکن برای حفظ اسلام و تشیع و بقای دين بهصورت صحیح براي نسلهای آینده بود. بطور قطع میتوان گفت اگر صلح امام حسن نبود، زمینهای برای شهادت سیدالشهدا با این برکات عظيم فراهم نمیشد و بنیامیه آنچنان اسلام را وارونه جلوه میدادند و اهلبیت را برخلاف واقعيت معرفی میکردند که امروز من و شما هيچ شناختی نسبت به اسلام صحیح و اهلبیت نداشتیم. به یک معنا امروز بقای اسلام صحیح و تشیع مرهون تدبیر و رفتار حکیمانه و صبورانه امام حسن(ع) است. البته همه ما معتقدیم که ائمه اطهار نور واحد بودند و هر يك در موقعيت خود كاري را انجام دادند كه هر يك از ائمه ديگر هم بودند، همانگونه رفتار ميكردند. اختلاف رفتار آنها ناشي از اختلاف سلیقه و برداشت و تشخیص نيست. هر يك از آن بزگواران حقيقت را به خوبي ميشناختند، وظیفهشان را به درستي تشخيص ميدادند و در انجام آن به هیچ نحو کوتاهی نميکردند. البته شرایط زمان رفتار خاصی را ایجاب میکرد كه غير از آن به ضرر اسلام بود. حتی گاهی در زمان واحد دو شخصیت بزرگ عالم اسلام دو وظیفه مختلف داشتند. همچنان که بعد از رحلت پیغمبر اکرم(ص) ، فاطمه زهرا(س) رفتاری با متصدیان خلافت داشتند که امیرالمؤمنین آنگونه رفتار نميكردند.
سه دستگی مسلمانان در صدر اسلام
چنان که میدانید مسلمانها از همان زمان پیغمبر اکرم هم یکدست و در يك سطح از ايمان نبودند. بطور کلی میتوان مسلمانان را به سه دسته تقسيم كرد: گروهي مسلمانان مخلص و پاکي بودند که هیچ غل و غشی در آنها نبود و آماده بودند هرچه پیغمبر اکرم دستور بدهد، عمل کنند؛ چنین افرادی در زمان جنگ، با تمام توانشان به جهاد میپرداختند؛ و اگر خودشان تجهيزات لازم براي شركت در جهاد را نداشتند، از پیامبر درخواست ميكردند سلاحي در اختيارشان قرار دهد و اگر آن حضرت نيز نميتوانست تجهيزاتي در اختيارشان بگذارد، بهخاطر محروميت از شركت در جهاد محزون شده و اشك از ديدگانشان جاري ميشد؛ كساني كه در حقشان این آیه نازل شد: ایرادی نیست بر آنها که وقتی نزد تو آمدند که آنان را بر مرکبی (برای جهاد) سوار کنی، گفتی: «مرکبی که شما را بر آن سوار کنم، ندارم!» (از نزد تو) بازگشتند در حالی که چشمانشان از اندوه اشکبار بود؛ زیرا چیزی نداشتند که در راه خدا انفاق کنند (و با آن به میدان بروند).(1) در نقطه مقابل اين گروه منافقینی بودند كه در جماعات مسلمانان حضور داشتند و برای حفظ جان و مال و مقامشان تظاهر به اسلام میکردند؛ اما در دل اعتقادی به اسلام نداشتند. این منافقین هنگام جنگ گاهی با سپاه همراه ميشدند، اما براي تضعيف روحيه مسلمانان به دوستانشان میگفتند: اگر ما به مدینه برگرديم، مهاجران پابرهنهاي كه از مكه به شهر ما آمدهاند و به ما فخر ميفروشند را از مدینه بیرون میکنیم.(2) گروه دیگر افراد ضعیفالایماني بودند كه بیاعتقاد به خدا و دین نبودند، اما منافعشان بيش از دين برايشان اهميت داشت؛ افرادي خاكستري كه تا زماني كه منافعشان اقتضا میکرد، با مسلمانان بودند و محافظهكارانه در جنگ هم شرکت میکردند؛ اما اهل فداکاری و جانفشاني نبودند؛ كساني كه حتي براي نماز هم شوق واشتياق فراواني نداشتند.(3) چنين اختلافي هميشه در جوامع مختلف وجود داشته و در تنگناها هر كس باطن خود را نشان ميدهد.
بعد از رحلت پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) امتحان بزرگی برای جامعه اسلامي پیش آمد؛ مسئله بیعت با امیرالمؤمنین یا با شخص ديگري که بهعنوان خلیفه پیامبر مطرح بود. سرانجامِ داستان سقیفه بنی ساعده، بيعت اكثريت مسلمانان با پدر زنِ بزرگ پیغمبر شد؛ با اين بهانه كه او هم بزرگتر از بقيه است؛ هم سابقهاش در اسلام بيشتر است؛ هم تجربه زیادي دارد. از همان جا در ذهن مردم دو نوع برداشت نسبت به مسئله جانشینی پیامبر پدید آمد؛ برداشت اول اين بود كه پیغمبر اكرم برای هدایت و راهنمایی انسانها به سوی کمال، سعادت و قرب انسان به خدا مبعوث شده و تشکیل جامعه اسلامی گامی در همین مسير است. رئیس اين جامعه را هم خدا تعیین کرده است؛ همان که پیغمبر هفتاد روز پیش از وفاتش به فرمان خدا او را بر سر دست بلند کرد و گفت: این جانشین من است. همو كه رسول گرامي اسلام در طول بیست و سه سال رسالتش بارها او را بهعنوان جانشین خود معرفی کرده بود. اين افراد كه كساني مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند، نگاهشان به مسئله خلافت این بود که جانشیني پیغمبر در همه شئون از جمله هدایت مردم، ترویج معنویات و نزدیک کردن انسانها به خداست و ریاست، ابزاری است براي رسيدن به اين هدف بزرگ.
نگاه دوم به مسئله خلافت این بود که بعد از رحلت پيامبر، نبوت و رسالت، هرچه بود، تمام شد؛ بعد از آن، مسئله اصلي، ریاست بر مردم و مدیریت جامعه و اداره امور آن است؛ مردم نيازمند رئیسی هستند که احتياجات جامعه را برطرف کند و اختلافات را برطرف سازد؛ در ديدگاه اين گروه خليفه رئیس دنیای مردم بود؛ بر همين اساس گاهی از خلافت به رياسهًْ العامه ياد ميكردند.
در چنين شرايطي مردم به همان سه گروهي كه در ابتدا گفته شد، تقسيم شدند؛ گروه اندكي كه خلافت را جانشيني پيامبر در همه شئون میدانستند؛ گروه دیگری كه اصلاً به دین معتقد نبودند؛ و اکثریت مردم كه دين را تا جايي كه موافق منافعشان بود، قبول داشتند و بهويژه زماني كه بزرگان قومشان راهی را انتخاب میکردند، آنها هم به سادگی تبعیت میکردند.
خلافت طي بیست و پنج سال چنين مسيري را پيمود؛ کسی ریاست داشت كه بتواند جامعه را مدیریت کند و مردم هم او را قبول داشته باشند. اما بعد از بیست و پنج سال بنا به دلایل مختلف مردم سراغ علی(ع) آمدند؛ در حالي كه هنوز تعداد زيادي از اصحاب بدر و گروه دیگری از ارادتمندان به اهلبیت و شخص امیرالمؤمنین در ميان ايشان بودند كه به ولایت آن حضرت اعتقاد داشتند و خلافت را جايگاهي الهی و جانشیني پیامبر برای هدایت انسانها میدانستند. اكثر مردم هم كه رفتارهای بعضی از خلفا و زيانها و نابسامانيهاي ناشي از آن را در اجتماع ديده بودند، آمادگی پذيرش حکومت علی(ع) و تبعیت از آن حضرت را داشتند.
وضعیت شام در زمان به خلافت رسیدن امام علی(ع)
ولی در گوشه دیگری از کشورهای اسلامی وضع به گونه دیگری بود. خلیفه دوم معاویه را كه فردي باهوش و سيّاس بود به شام فرستاده بود تا حكومت مركزي از خطر دسيسهچيني از ناحيه او در امان باشد و او را به حال خود رها كرده بود كه هرگونه صلاح ميداند، حكومت كند. اهالي شام هم مردماني ساده بودند كه كسي از اصحاب پیامبر را نديده و نمیشناختند و اگر کسی خود را بهعنوان خویشاوند پیغمبر معرفی میکرد، بخصوص اگر نماینده خلیفه بود، حرفش را از دل و جان میپذیرفتند. از همينرو معاويه طي مدت بیست سال با فراست و زیرکی، آنچنان زمینه فرهنگی را در شام ایجاد کرده بود که مردم آنجا کاملاًً مطیع او بودند؛ معاويه هر گروهی از مردم را به شيوهای راضی نگه داشته بود، تا هرچه او دستور میدهد بیچون و چرا عمل کنند. اين وضعيت شام در زمان امیرالمؤمنین(ع) بود؛ گويا کشوري دیگر، با ایدئولوژی دیگری متفاوت با وضع مدینه و احکام و ارزشهای حاکم بر آن!
اولين مشكل امیرالمؤمنین در ابتداي خلافت، وجود بخشی در عالم اسلام بود که از اسلام بیخبر بودند و تحت ریاست و مدیریت کسی قرار داشتند که در دل علاقهای به اسلام نداشت. لذا ایشان چارهای جز جنگيدن با معاویه نداشت. در جنگ صفین عده زیادی از اصحاب بدر و ديگر دوستداران اهلبیت و نيز تعداد زيادي از كساني كه از حکومت خلیفه سوم سرخورده شده بودند و به جمع ياران علی پيوسته بودند، شهيد شدند؛ كساني مثل عمار كه حجتی علیه معاویه بودند و باعث میشدند امیرالمؤمنین بتواند به جنگ با معاويه ادامه دهد.
غربت امام حسن(ع) و زمینههای صلح با معاویه
اما این شرایط در زمان امام حسن تغییر کرد. دیگر نه بدریون بودند؛ نه كسي مثل عمار بود؛ نه ياران مخلصي كه سالها برای اسلام جنگیده و فداکاری کرده بودند؛ امام حسن(ع) با نسل جوانی مواجه بود كه اموال و غنايم حاصل از پیروزیهای مسلمانان را در اختيار داشت و تدريجاً روحیه رفاهطلبی و دنیازدگی در بسیاری از افراد قشر خاکستری جامعه رواج پیدا کرده بود و از همينرو علاقهای به جنگ و جهاد نداشتند و از جنگ خسته شده بودند. امام حسن در چنين شرايطي به خلافت رسیدند. معاویه هم با شیطنت، خواص سپاه آن حضرت را خریده بود و کار به جايي رسیده بود که بسیاری از نزدیکان امام حسن دیگر دلخوشی از آن حضرت نداشتند؛ حتي گروهي از ايشان رسما به همراه فرماندهشان به سپاه معاویه ملحق شدند. كار به جايي رسيد كه كساني از ياران امام مجتبي حاضر شدند آن حضرت را ترور کنند! عدهاي از کسانی هم که علاقمند به جنگ با معاویه بودند، اعتراض داشتند که چرا امام حسن کوتاه میآید؟ اما ایشان اسراری از درون اصحاب خودش و رفتارهایشان میدانست که آنها نمیدانستند.
سرانجام، زماني كه امام حسن حاضر شدند با معاویه بجنگند، چهار هزار سرباز، در مقابل حداقل شصت هزار سرباز معاویه در اختيار داشتند. در اين ميان توطئههاي معاويه چنان آن حضرت را در غربت فرو برده بود كه معاويه به خود جرأت ميداد براي آن حضرت پيام بفرستد كه «فَاحْذَرْ أَنْ تَكُونَ مَنِيَّتُكَ عَلَى يَدَيْ رِعَاعِ النَّاس؛(4) بترس از اینکه افرادي پست و بيهويت تو را به قتل برسانند!»
در چنين شرايطي امام حسن(ع) بر سر دو راهي قرار گرفت: جنگي را شروع کند كه در آن خودش و اصحابش بيثمر به شهادت ميرسند و فاتحه دستگاه تشيع خوانده میشود. چون معاویه همانگونه كه توانست لعن بر علي را بهعنوان يك فريضه در میان همه مسلمانان رواج دهد، ميتوانست لعن بر امام حسن راترويج دهد و در مدت كوتاهي فاتحه اهلبیت خوانده شود. مگر در نتيجه تبليغات معاويه در شام، مردم از شنيدن خبر شهادت امیرالمؤمنین در مسجد کوفه و در حال نماز تعجب نكردند و نگفتند مگر علی نماز هم میخواند؟! معاويه ميتوانست با ادامه چنین فتنهاي اسلام اصيل را از بين ببرد و آنچه خودش ميخواست را به جاي اسلام معرفي كند. راه ديگري كه پيش روي امام حسن قرار داشت، اين بود كه با خون دل، دندان روی جگر بگذارد، و ملامت دوست و دشمن را بشنود، تا زمینهاي را فراهم کند و مردم به حدي از رشد فكري و فرهنگي برسند كه بنیامیه را بشناسند و بفهمند اینها مسلمان واقعی و ملتزم به احکام اسلام نیستند.
بقای اسلام، مرهون تدبیرهای امام حسن(ع)
امام حسن(ع) با توجه به شرايط فكري و فرهنگي جامعه و دغلبازي و حيلهگري دشمن، راه دوم را در پيش گرفت. آن حضرت صلحنامه را بهصورتی تنظیم کرد که از همان روز اول عقد صلحنامه، معاویه شروع به مخالفت و نقض عهد کرد و از همين جا رسوايي معاويه و بنياميه آغاز شد؛ چون هر عاقلی میفهمید نقض عقد کار درستي نیست. كار معاویه به جایی رسید که در نخيله سخنرانی کرد و گفت: ای اهل عراق! من با شما نجنگیدم که شما را وادار به نماز و روزه کنم؛ من براي وادار كردن شما به حج با شما نجنگیدم؛ من با شما جنگیدم تا بر شما ریاست کنم! جنگ من با شما براي ریاست بود. لذا من از امروز به قراردادی که با حسن بستم، ملتزم نيستم. بعد هم صلحنامه را پاره كرد و زير پا انداخت.
اين رفتارهاي معاويه و عهدشكنيهاي او موجب شد مردم تدريجا از خواب غفلت بيدار شوند و بفهمند بنياميه چگونه كساني هستند. امام حسن از ابتدا معاويه را ميشناخت و میدانست سرانجام كار او چه خواهد شد؛ اما بايد به مردم بفهماند که سر و کار شما با چنین کسی است؛ كسي كه به تصور شما یکی از اصحاب پیغمبر است. تدبیر امام حسن این بود که مردم بنياميه را بشناسند و همين امر موجب شد كه زمينه براي قیام سیدالشهدا(ع) فراهم شود. اگر مردم بنیامیه را نشناخته بودند، شهادت سیدالشهدا هم تروری ميشد مثل بسياري از موارد مشابه كه بينتيجه ماند. صلح امام حسن زمینهاي شد براي اينکه مردم بنياميه را بشناسند و پس از قيام امام حسين و شهادت آن حضرت تدريجاً بیدار شوند و به مخالفت با بنیامیه بپردازند. در این میان اصل تشیع محفوظ ماند و فرصتی پیدا شد که ائمه بتوانند فرهنگ اسلام و عقاید تشیع را در میان مردم رواج دهند.
پس بقای اسلام مرهون تدبیر امام حسن است؛ و به گفته مرحوم شیخ راضی آلیاسین داستان کربلا قبل از اینکه حسینی باشد، حسنی است. امام حسن بود که زمینه کربلا را فراهم کرد. داستان كربلا در صورتي اثربخش بود و جای خودش را باز میکرد که مردم این شناخت را پیدا کرده و از خواب غفلت بیدار شده باشند. در غير اين صورت میگفتند يزيد که جانشین پیغمبر است؛ مثل خلیفه اول و دوم و سوم. مگر نه اينکه معاويه با تبليغات خود بالاترین واجبات را تبعيت از کسي معرفي كرده بود كه مردم با او بیعت کردهاند؟ اما زماني كه خود پيمانش با امام حسن را نقض کرد، مردم فهمیدند همه این حرفها بازی براي فريب آنها بوده است.
حال، آيا بايد چنین کسی که با این تدبیر بقای اسلام مرهون اوست، در جامعه ما ناشناخته باشد؟ ما نباید غفلت کنیم از اينکه در كنار امام حسين(ع)، امام مظلوم دیگری هم داریم که حق او ناشناخته مانده است و در هر فرصت سعي كنيم نسبت به آن حضرت ادای وظیفه کنیم.
اما درسی که ما از زندگي امام حسن ميگیریم الگوبرداری از صبر آن حضرت است. آن حضرت يكي از بارزترین الگوهای صبر است. صبر و تحمل امام مجتبي در برابر خون دلهایی كه خورد و دشنامها و ناسزاهايي كه شنيد،آدمي را مبهوت ميكند.
ضرورت مبارزه با آفت بیبصیرتی در جامعه
درس ديگر ما از زندگي آن حضرت این است که بزرگترین آفت جامعه اسلامی ضعف شناخت است؛ سطح فرهنگ مردم آن زمان و توان تشخیصشان بسيار ضعیف بود؛ به فرمایش رهبر معظم انقلاب آنها بصیرت نداشتند؛ تا جايي كه به راحتی با جعل يك حدیث و يا یک رفتار مزورانه فریب میخوردند و به كساني مثل خاندان پیغمبر اعتراض میکردند که چرا شما ایجاد اختلاف کردید؟ مگر نه اينکه امروز هم كسي مثل سيد قطب در كتاب تفسيرش به نام فی ظلال القرآن، شيعه را از اولین کسانی معرفي ميكند كه بذر اختلاف را در جامعه اسلامی افشاندند؟ به عقيده آنها مسلمانان، همه تابع خلیفه اول و دوم بودند، اما شيعه با طرح مسئله امامت علي بين مسلمانان ايجاد شكاف كردند! اين ثمره تبليغات شیاطین و وارونه جلوه دادن امر است.
همه این بلاهایی که از ابتدا تاكنون بر سر مسلمانان آمد بهخاطر بیبصیرتی خواص و سطح پایین فرهنگ جامعه بوده است. اگر ما بخواهیم به اين گرفتاريها مبتلا نشویم، باید سعی کنیم با این آفت مبارزه کنیم. هرچه حقایق بیشتر روشن شود، سطح فهم مردم بالا برود، قدرت قضاوتشان بیشتر شود و بهتر بتوانند تشخیص دهند، كمتر به اين مصائب دچار ميشويم. اصرار رهبر معظم انقلاب برای برگزاريتریبونهای آزاد براي همين است که كساني كه شبهات و سؤالاتي دارند، آنها را مطرح کنند تا شبههها در دلها نهفته نماند. این، درسي مهم و مسئلهاي بسیار کلیدی برای برنامهریزی در حال و آینده برای پیشرفت اسلام و فراهم شدن زمینه برای ظهور ولیعصر(عج) است.
مسئله دیگر اینكه بسیاری از انحرافات سادهانديشان زمان ائمه(ع) ناشي از خوشبینی بیجا نسبت به بعضی افراد بود که اسم و عنوانی كسب كرده بودند. اخلاق اسلامی اقتضا ميكند انسان نسبت به دیگران بدگویی نکند، سوءظن نداشته باشد، غیبت و بدگویی نکند؛ اما شیاطین از این زمینهها سوءاستفاده کردند. آنها ابتدا مناقب دروغیني براي برخي افراد درست کردند و آن را ترویج دادند و بعد به بهانه جلوگيري از اهانت به برادر مسلمان و صحابي پیامبر مانع انتقاد از ايشان شدند. حتي امروز عده زیادی از علمای بزرگ اهل تسنن معتقدند که تمام اصحاب پیغمبر در حکم معصومند. مستند آنها هم حديثي جعلي است كه پيامبر فرمود: اصحابی کالنجوم بايّهم اقتدیتم اهتدیتم! اصحاب من مثل ستارگان هستند و به هر کدام از آنها اقتدا کنید، هدایت میشوید!
این فرهنگ عوامفریبانه و شیطانی کمابیش در جامعه شیعه هم نفوذ پیدا کرده و کسانی از روی خوشبینی و علاقه شخصی مورد احترام قرار ميگيرند و مردم تصور میکنند که او بتی است! مگر كسي كه روزی خدمتی کرده، آدم بزرگی بوده و يا در جنگ شرکت کرده، تا ابد مصون از خطا و اشتباه است؟ مگر بعضي از کسانی که امام حسین را در کربلا شهید کردند، روزی در رکاب علی با معاویه نمیجنگیدند؟! شمر بن ذيالجوشن یکی از اصحاب علی بود که در جنگ صفین در رکاب علی با معاویه میجنگید؛ پس چون از اصحاب علی بود، ما هم همیشه به او احترام بگذاريم!
انسان باید بصیرت داشته باشد؛ اشخاص را بسنجد؛ آدم خوب ممكن است روزي بد شود؛ همچنان که آدم بد هم ممكن است خوب شود. بر همين اساس امام خمینی فرمود: ملاک، وضع فعلی افراد است. دليلي وجود ندارد كه کسی كه سالها به اسلام خدمت کرده، تا ابد مقدس باشد؛ نه عقل این مطلب را تأیید میکند، نه نقل و نه سیره پیامبر و اهلبیت(ع) .
ـــــــــــــ
1. توبه، 92.
2. منافقون، 8.
3. توبه، 54.
4. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 32.