جواد سلیمانی
سخنان ابوموسي دو پيامد منفي بهدنبال داشت. اولين و مهمترين پيامد منفیاش اين بود كه مسلمانان ديدند سياست نظامي اميرمؤمنان(ع) حتي از سوي فرماندار مورد تأييدش شبهه شرعي دارد. دومين پيامد منفياش اين بود كه از شمشيرزنان بسيار زياد و كارآمدي كه در كوفه ميزيستند تنها عده اندكي به ياري علي(ع) آمدند.
علي(ع) اين پيامدهاي ناگوار را به جان خريد تا روزي مالك و کوفیان، خود به نفاق ابوموسي پي ببرند. طبق گزارش ابناثير حضرت براي دومينبار خودِ مالك اشتر را به كوفه فرستاد تا ابوموسي را به اعزام نيرو وادار نمايد. به نظر ميرسد حضرت ميخواست به مالك بفهماند افراد منافق و چند چهرهاي مانند ابوموسي، كساني نيستند كه به دوستان خود هم وفا كنند؛ آنها در صورتي كه منافع خويش را در يك حكومت تأمين نبينند، از خيانت کردن به كساني كه به كمك آنها به پست و مقام رسيدهاند باكي ندارند؛ حضرت به مالك فرمودند: «شما طرف مشورت ما در مورد ابوموسي و در هر كاري بودهاي، با ابن عباس برو كاري را كه خراب كردهاي آباد كن.»1
ولي رفتن مالك نيز هيچ ثمري نبخشيد و ابوموسي در حضور او برخاست و مردم را از رفتن به جنگ برحذر داشت.
اميرمؤمنان(ع) پس از اين خيانت ابوموسي اشعري وي را عزل و قرظهبنكعب انصاري را به جايش نصب فرمود و در حكم عزل ابوموسي نوشت: «اين اولين روزي نبود كه شما به ما خيانت كردهاي، تو پيش از اين نيز نسبت به ما بديها روا داشتهاي.»2
و با اين جملات به ابوموسي فهماند هرگز فريب او را نخورده و اگر چند روزي در زمان خلافتش فرمانداري وي را تحمل نموده، بنابر مصالحي بوده است.
اما اين داستان غمانگيز عبرتهايي را ميتواند به دنبال داشته باشد:
نخست آنكه عدم دقت و نگاههاي خوشباورانه و اعتمادهاي بيجا، وقتي از لايههاي زيرين نظام اسلامي به لايههاي بالاي نظام سرايت كند و بزرگان و شخصيتهاي كليدي نظام اسلامي، زمينه تحويل پستهاي كليدي به افراد منافق را فراهم آورند، تبعات زيانبار آن به مراتب بيش از ضعف بصيرت و آگاهي عامه مردم و لايههاي زيرين نظام است.
دوم آنكه بيدار كردن خواص به مراتب سختتر و خسارتبارتر از ساير اقشار است.
اگر به جاي جناب مالك شخص ديگري از حضرت تقاضاي ابقاي ابوموسي را ميكرد، بيترديد حضرت به تقاضاي او ترتيب اثر نميداد، ولي از كنار تقاضاي مالك نميتوانست بياهميت بگذرد؛ چرا كه دلسردي مالك، شخصيتي كه معاويه او را يكي از دو بازوي اميرمؤمنان(ع) ميخواند،3 ميتوانست آثار زيانبارتري براي مصالح حكومت اسلامي داشته باشد؛ زيانهايي كه به مراتب افزونتر از خيانت ابوموسي و ترديد
كوفيان بود.
عبرت سوم اين ماجرا اين است كه چهبسا عزل و نصب برخي از كارگزاران ناصالح در يد قدرت حاكم اسلامي قرار نداشته و حاكم اسلامي عليرغم ميل خويش، از باب دفع افسد به فاسد و جلوگیری از دلسردی یاران یا شورش برخی از مردم موظف به تحمل برخي از كارگزارانش
باشد.
بنابراين منتقدان حكومت اسلامي تا زماني كه وجود مقتضي عزل يك كارگزار خاطي براي آنان احراز نگرديد، شايسته نيست زبان به اعتراض گشوده و سياستهاي حاكم را زير سؤال ببرند؛ چرا كه در اين صورت نه تنها خدمتي روا نداشته، بلكه به كليت نظام ضربه
زدهاند.
پانوشتها:
1- ابناثير، الكامل، همان، ج 2، ص 327.
2- فما هذا أوّل يومنا منك، و أنّ لك فينا لهنات و هنيات(مسعودي، مروجالذهب، دارالفکر، ج 2، ص 368).
3- ثقفي، همان، ص 169.