از کودکی با قرآن مانوس است و آیههای کتاب آسمانی در عمق جانش نفوذ کرده. باایمان و مخلص است و زندگی طلبگی ساده را به رفاه دنیای پرزرق و برق ترجیح میدهد. دغدغه تربیت قرآنی فرزندان این مرز و بوم، برایش شب و روز نگذاشته است، آنقدر که میگوید: اگر بتوانم یک شاگرد پرورش دهم، برای باقیات الصالحات من کافی است. تلاوتهای حاج حسن دانش آنقدر زیبا و دلنشین است که دل هر مومنی را به لرزه در میآورد و در مسابقات قرآنی همچون نگینی میدرخشد. تا جایی پیش میرود که پاداش تلاوتهای خاضعانه و زیبایش را دریافت میکند و راهی سرزمین وحی میشود و در لباس سفید احرام، در مقدسترین نقطه کره خاکی، مظلومانه به شهادت میرسد. به پاس زحمات این معلم بزرگ قرآن راهی منزل شهید در شهر دارالعباده، یزد شدیم تا فاطمه باباییزاده، همسر صبور حاج حسن، برایمان از او بگوید...
سید محمد مشکوهًْ الممالک
دغدغه تربیت فرزندان قرآنی، قبل از ازدواج
همسر خواهرم واسطه ازدواج من و حاج حسن بودند. ظهر یک روز در ماه رمضان بود که به خواستگاری من آمدند. بعد از دو روز عازم کشور فرانسه برای فعالیتهای تبلیغی شدند. بعد از حدود یک ماه از سفر برگشتند و ادامه مراسم خواستگاری برگزار شد. زمانی که به خواستگاری آمدند در رابطه باتربیت فرزند و اینکه فرزند باید همیشه به روز باشد و باید آنها را با توجه به نیاز جامعه پرورش دهیم، صحبتهایی با هم داشتیم. این موضوع برای حاج حسن اهمیت داشت، البته دغدغه من نیز همین بود و به همین دلیل هم موافق صحبتهایشان بودم. حاج حسن در زمان خواستگاری گفت چون شغل من آموزش قرآن است، ممکن است به سفرهای زیاد طولانی داخلی و خارجی بروم. وقتی که شرایطشان را گفتند، چون من هم این دغدغه را داشتم که همیشه باید در خدمت جامعه باشیم و فرزندان قرآنی در سطح کشور پرورش دهیم، شرایط ایشان را پذیرفتم. ۱۹ آبان سال ۱۳۸۷ مصادف با میلاد امام رضا علیهالسلام عقد کردیم و چهاردهم تیرماه 1388 در زیر یک سقف، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و تا 2 مهرماه ۱۳۹۴ حدود ۷ سال زندگی مشترک داشتیم. الان هم صاحب دو فرزند دختر به نامهای عارفه و مائده هستیم.
شهریه پربرکت
حاج حسن تحصیلات حوزوی داشتند، کارشان فقط مربیگری قرآن بود و بدون دریافت هزینه آموزش میدادند. حاج حسن شهریهای دریافت میکردند که ما با همان زندگی را میگذراندیم. خیلی کم بود؛ اما برکت داشت. حتی گاهی که برخی از طلبهها که با مشکل مالی مواجه میشدند، از حاج حسن طلب قرض میکردند و او با وجود اینکه خودش مشکل داشت، به آنها کمک میکرد.
شهادت، جایزه تلاوت زیبای قرآن
حاج حسن از همان دوران دبستان در مسابقات همیشه رتبه اول را داشتند. بعدها در طیف سنی نوجوانان در مسابقات بینالمللی عربستان مقام دوم را کسب میکنند که جایزه این مسابقه سفر حج تمتع بود. ایشان در سن ۱۶ سالگی حاجی میشوند. بعد از آن بهصورت پیدرپی در مسابقات مختلفی شرکت کردند. در سال ۹۲ بار دیگر در مسابقات اوقاف مقام دوم را کسب کردند که به دنبال آن به مسابقات بینالمللی تونس اعزام شدند و مقام اول را در این مسابقات کسب کردند. سال ۹۴ در مسابقه بینالمللی که در ایران برگزار شد، شرکت کرده و مقام اول را به دست آوردند. جایزه این مقام از طرف بعثه رهبری، همان سفر حج بود که حادثه منا در آن اتفاق افتاد و در آنجا به شهادت رسیدند. ۲ حجتمتع و 2 حج عمره رفتند.
فارغ از قیل و قال دنیا بود
حاج حسن باایمان و مخلص بود و ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی بارز و بسیار خوبی داشتند؛ اما از میان این ویژگیها، چند ویژگی شاخص داشتند. مثلا بیاعتنایی به مال دنیا در حاج حسن باعث میشد به هیچ عنوان زیر دین و قرض دیگران نرود. با وجود اینکه منزل مسکونیمان را با توجه به سلیقه و نگاه خودمان ساخته بودیم؛ اما حاج حسن برای پرداخت بدهی، خانه را فروخت و بدهیهایی را که داشتیم پرداخت کرد و باقیمانده آن را یک زمین خرید. پس از آن یک خانه مستأجری تهیه کردیم و در آن مستقر شدیم. خلوصنیت و بیآلایشی نیز یکی دیگر از ویژگیهای برتر ایشان بود. بدون تکبر و مهربان بودند و خودشان را در اختیار دیگران و محبین قرآن و اهلبیت علیهمالسلام قرار میدادند. به هر جا که دعوت میشد بدون چشمداشت مالی سفر را میپذیرفت. با وجود اینکه یک چهره بینالمللی بود، دعوت روستاها و اماکن دورافتاده را بدون هیچ چشمداشتی قبول میکرد. بهاباد یکی از شهرهای یزد است که اهالی ایشان را برای قرائت دعوت کرده بودند. آنجا امکانات گرمایشی مناسبی نداشت، حتی پتو نداشتند و شهید قالی را دور خودش پیچیده و خوابیده بود. او آنقدر ساده و بیآلایش بود و به این مسائل توجهی نداشت. خوشپوش و خوشبو و خوشرو بودند. سطح سنی دیگران برای ایشان تفاوتی نداشت و با همه به یک شکل برخورد میکرد.
حاج حسن با خوشرویی با همه برخورد میکرد. در سلام کردن به شاگردانش پیشقدم بود.به دلیل مسافرتهای زیادی که داشت کمتر میتوانست در جمع خانوادگی و دیدوبازدیدها حاضر شود. شاید در یک ماه، ۱۵ روز را در سفر بود و بعد از آنکه برمیگشت، آنقدر مشغله کار و تدریس داشت که کمتر فرصت میشد به دیدار اقوام برود. من همیشه تنها میرفتم، اما کم و بیش در جلسات خانوادگی حضور داشت و همه بهخاطر خوشرویی و اخلاق خوبش او را دوست داشتند. شوخطبع بود. مثلا یک روز که به خانه مادربزرگشان رفته بودیم، میخواستند شام بیاورند. گفتند از ظهر ماش پلو و کوکو داریم، کدومشو بیاریم؟ حاج حسن پاسخ داد: همه رو بیارید، میخوریم.
سایه خطر در سفرها با او همراه بود
حاج حسن سفرهای خارجی زیادی داشتند. در سفرهای خارجی بهخاطر وهابیت و جریاناتی که در آنجا آنها را تهدید میکردند، سایه خطر او رادنبال میکرد، گرچه نامحسوس بود. گاهی به شوخی به حاج حسن میگفتم: الهی شهید بشید. حاج حسن میخندید. حقیقت این است که حاج حسن بهخاطر خلوص نیت در انجام واجبات و خدماتی که به مردم داشت، توانست در خانه خدا و با لباس سفید احرام به مقام شهادت نائل شود. حاج حسن بنده مقرب خداوند بود. او بهدنبال خدمت به کشور خود بود. به همین دلیل هم خداوند چنین مرگی را برایش در نظر گرفت.
تربیت شاگردان قرآنی
ایشان شاگردان زیادی را پرورش دادند که از ۴ سال تا ۵۰ سال سن داشتند و همه بهصورت تلفیقی در کلاسهايشان شرکت میکردند. همه حاج حسن را دوست داشتند. وقتی که کلاسهای ایشان در مکتب الغدیر در منزل آقای شیررضا تشکیل میشد، بعد از دو ساعت در مکتب را میبستند و میرفتند. اما حاج حسن تا نیمههای شب در کوچه با بچهها و شاگردانش صحبت میکرد و مسائل آموزشی را انتقال میدادند. بیشتر اوقات من همراه ایشان بودم و در ماشین مینشستم و میدیدم به شاگردانشآموزش میدهد و این چیزی جز پاکی ایشان نشان نمیدهد، اینکه خلوص نیت داشت و هدفش این بود که شاگردانش به دور از مسائل مادی و زمان، چیزی یاد بگیرند.
قاریانی که الان کار میکنند و میخواهند راه ایشان را ادامه دهند، باید بدون دغدغه مالی و دنیوی راه شهید را ادامه دهند تا بتوانند شاگردان خوبی پرورش دهند. حاج حسن میتوانست بعد از کسب رتبه به تهران برود و با هر تلاوت 500 هزار تومان دریافت کند؛ اما برای اینکه در پرورش شاگردان و کلاسهایش وقفه ایجاد نشود، به تهران نرفت. همیشه میگفت: اگر بتوانم یک شاگرد پرورش دهم برای باقیات الصالحات من کافی است. قرآن در اینجا غریب مانده است. فقط بحث قرائت آن مطرح است و دم زدن از قرآن؛ اما عمل به آن در بین همه ضعیف شده است.
آخرین تلاوت قبل از پرواز
حاج حسن در مسابقات بینالمللی ایران مقام اول را کسب کرده بود و جایزه این مسابقه اعزام به حج تمتع از طرف بعثه مقام معظم رهبری بود. روزی که قرار بود عربستان برود و برای سفر حج آماده میشد، برای تلاوت به شهرستان تفت دعوت شد. او با تمام مشغلههایی که داشت؛ این دعوت را پذیرفت. تقریبا یک ساعت و نیم تا پروازشان باقی مانده بود؛ اما این تلاوت را انجام داد و بعد من حاج حسن را به فرودگاه رساندم. لحظه خداحافظی، دو فرزندم در ماشین خواب بودند؛ حاج حسن آنها را بوسید و خداحافظی کرد. آن زمان، مائده ۴ سال و عارفه ۵ سال و ۲ ماه داشت.
هر روز با ما تماس میگرفت. در آخرین تماسی که گرفتند در حال مشرف شدن به منا بودند. ساعت نه و نیم شب بود که حاج حسن با ما تماس گرفتند و خداحافظی کردند. به بچهها توصیه کردند که مراقب مادرتان باشید و به حرفش گوش دهید. برای رفتن عجله داشتند. عازم منا شدند و بعد از آن دیگر هیچ تماسی با ما نداشتند.
آخرین دیدار
روز عید قربان بود که اخبار از رخ دادن این حادثه در منا خبر میداد. حاج حسن مفقود بود. به واسطه دعای مردم پیکر ایشان پیدا شد، البته 10 روز طول کشید تا جنازه ایشان در یک سردخانه در جده پیدا شود. بعد از شهادت هم ۱۲ روز طول کشید تا پیکر حاج حسن را به یزد آوردند.
سازمان حج و زیارت به ما اعلام کرد پیکر شهید را برمیگردانند و ما از این موضوع بسیار خوشحال بودیم. من به سازمان حج و زیارت گفتم وقتی که پیکر ایشان برگردد من حتما میخواهم صورت ایشان را ببینم، اما سازمان حج و زیارت اعلام کرده بود بهخاطر آفتاب زیادی که در منا بوده و آن شرایطی که وجود آمده و میکروب و اتفاقاتی که برای جنازه رخ داده است، امکان دیدن صورتشان وجود ندارد. من باز هم تأکید کردم که این تنها درخواستم است. ساعت ۹ شب پیکر شهید به یزد رسید و ایشان را برای تشخیص دیانای بردند. من و مادرشان هم رفتیم. اولین نفری که وارد اتاق شد، من بودم. پیکر حاج حسن آنجا بود. من شروع به درد دل با ایشان کردم. پیکر به شدت ورم کرده و سیاه و کبود شده بود. اصلا قابل شناسایی نبود. من از طریق آثاری که از یک تصادف در بدنشان مانده بود، تشخیص دادم که پیکر حاج حسن است. چون برای روحیه فرزندانم مناسب نبود،ترجیح دادم که آنها را به دیدار پدرشان نبرم. برای من دیدن شهید در آن شرایط خیلی سخت بود؛ بنابراین به مادر شهید هم که بعد از من میخواست پیکر را ببیند، اجازه ندادم. چرا که نمیخواستم آخرین چیزی که از حاج حسن در ذهنش وجود دارد، پاک شود و اینگونه در ذهن مادرش باقی بماند. درک میکردم که او مادر است و قطعاً برایش بسیار سخت است. صبح روز بعد پیکر شهید را با تشریفات، از فرودگاه برای خاکسپاری به امامزاده جعفر(ع) یزد بردند.
اقتدار رهبری در بازگرداندن اجساد شهدا
دولت عربستان بعد از این اتفاق همکاری خوبی با هلالاحمر جمهوری اسلامی ایران نداشت و اجازه ورود آنها را نداد؛ اما بعد از سخنرانی و خط و نشانهایی که رهبری کشیدند، اجساد را به ایران فرستادند.
جنایت آلسعود در آن برهه بسیار سنگین بود و بیتفاوتی مسئولین نسبت به این موضوع چند برابر شرایط را سختتر کرده بود. این مسئله باید برای سیاستمداران و دولتمردان ما از چند جهت درس عبرت باشد. اول اینکه وقتی آنها از رهنمودهای عالمانه رهبری که جایگاه جانشینی حضرت ولیعصر (عج) را دارند سرپیچی میکنند، دشمن این ضعف ایمان را به خوبی درک کند، به ما حمله میکند. دوم دوری از ارزشهایی که امام راحل میفرمودند، نتیجهای جز سیاهرویی ندارد. دشمن خوب میداند کسی که در جایگاه جانشینی حضرت ولیعصر (عج) قرار دارد، حرفش الهی است، خشم و غضب او الهی و قاطع و به دور از بازیهای سیاسی است.
دوری از ارزشهایی که امام راحل فرمودند، نتیجهای جز ذلت و سیاهرویی در تاریخ ندارد. دشمن میداند کسی که در جایگاه جانشینی حضرت ولیعصر باشد، خشم و غضبش الهی، قاطع و حتمی خواهد بود و به دور از بازیهای سیاسی است و هرچه صلاح امت اسلامی باشد، به آن عمل میکند. به همین دلیل بعد از ایراد سخنرانیهای رهبر، سراسیمه مسئولین حج را که حتی از مسئولین سیاسی ما و در حد مسئولین بالا رتبه سیاسی نبودند، پذیرفتند و اجساد را برگرداندند. در صورتی که به دلیل جریان نفوذ ضدانقلاب، عدهای به دنبال ساده نشان دادن این حادثه و به دنبال القاء بیکفایتی آلسعود در این حادثه شدند.
مسئولین تاکنون علت این حادثه را به ما اعلام نکردهاند. مقام معظم رهبری در جمع خانوادههای شهدای منا اشاره فرمودند که یک تیم حقیقتیاب برای بررسی علت این حادثه تشکیل شود و یاد شهدا نباید فراموش شود. اما هنوز دلیل را به ما اعلام نکردهاند.
دیدار با رهبری؛ تسلی خاطر بازماندگان فاجعه منا
همسرم پیرو مقام معظم رهبری بودند و همیشه میگفتند علت مشکلات کشور ما این است که برخی از دولتمردان به سخنان رهبری گوش نمیدهند و از ایشان اطاعت نمیکنند. ما به همراه دیگر خانوادههای شهدای منا با حضرت آقا دیدار داشتیم که این دیدار ما را به آرامش رساند و سبب تسلی خاطر ما بود. هرچند حرف ایشان حرف ما بود. ایشان در سخنرانیشان گفتند که باید یک تیم حقیقتیاب برای بررسی علت وقوع حادثه منا تشکیل شود. فرمودند: یاد و خاطره شهدای منا هرگز نباید فراموش شود. نوع صحبتهای ایشان برای ما عزتبخش بود. ایشان مانند یک پدر دلسوز، با صحبتهایشان باعث تسلی خاطر ما شدند.
خیلی دوست دارم یک دیدار خصوصی هم با رهبر داشته باشم. از رهبر معظم انقلاب میخواهم برای ما دعا کنند که ما بتوانیم راه شهدا را ادامه دهیم و اینکه مرگ ما نیز به شهادت باشد و عاقبت بخیر شویم.
حاج حسن با شهادتش به ما عزت داد
من قبل از اینکه حاج حسن به مکه برود خواب میدیدم که ایشان را از دست میدهم و همیشه نگران بودم. این نگرانی را به ایشان ابراز میکردم که در پاسخ میگفتند وابسته به دنیا، همسر و فرزند نباشید، اگر اینگونه باشد هیچگاه اضطراب نخواهید داشت. همیشه اینگونه به من آرامش میدادند و در نهایت نیز این اتفاق افتاد و اگر یکبار دیگر با حاج حسن آقا روبهرو شوم، برای ایشان بهخاطر نائل شدن به مقام شهادت ابراز خوشحالی و برای خودم ابراز تأسف میکنم. میگویم اگر صد سال دیگر نیز میگذشت من میخواستم نحوه مرگ شما شهادت باشد. شهادت، عاقبت به خیری است. از ایشان میخواهم شفیع من در آن دنیا باشند.
حاج حسن میتوانست با مرگ طبیعی نیز از این دنیا برود؛ اما به شهادت رسید. من دوری از ایشان را به این واسطه که میدانم در بهترین شرایط و بهترین جا به شهادت رسید، تحمل میکنم. همین که ایشان به خودش و به ما عزت داد، برای من کافی است و مرا آرام میکند. میدانم که باتربیت خوب فرزندانش، حاج حسن میتواند شفیع من در آن دنیا باشد و دست من و فرزندانش را بگیرد.
چارهای جز صبوری و توکل به خدا نداشتم
من تلاش کردم بعد از شهادت همسرم، فضای خانه را شاد و پرانرژی نگه دارم و بچهها را به جاهای تفریحی ببرم. من به کسی اجازه نمیدادم که در حضور فرزندانم ابراز ناراحتی کنند. قبل از چهلم حاج حسن، برای آرامش فرزندانم به خانه شخصی خودم رفتم. بهخاطر اینکه دیگران نسبت به آنها ترحم نکنند و بچهها دچار لطمه روحی نشوند. خیلی سخت بود، شرایط را تحمل کردم؛ اما باید با آنچه که خداوند برای من مقدر کرده بود، کنار میآمدم و زندگی را میگذراندم. چرا که فرزندانم بعد از خدا جز من کسی را نداشتند. مجبور بودم بهگونهای رفتار کنم که فقدان پدرشان را متوجه نشوند.
فقدان پدر
زمانی که در تلویزیون یا جایی در رابطه با شهید صحبت شود و یا اذان حاج حسن از تلویزیون پخش شود، دخترانم در خود فرو میروند. آنها درونگرا هستند و نسبت به فقدان پدر خیلی واکنشی نشان نمیدهند. تنها زمانی که عارفه در حین رفتن به مدرسه، دوستانش را میدید که پدرشان آنها را همراهی میکنند، به من گفت من هم دوست داشتم پدرم مرا به مدرسه میبرد. آنها احساس فقدان میکنند، اما با صحبتهای من روحیه میگیرند و الحمدلله تا به حال مشکلی برای آنها پیش نیامده است. وقتی یک کودک در یک فضای قرآنی زندگی کند، طبیعتاًً رفتار و منش او نیز قرآنی میشود. همین مسئله نیز در آرامش آنها تأثیر بسزایی داشته است. فرزندان من صوت بسیار زیبایی دارند و وقتی که میبینم صوتشان آنقدر دلنشین است و تلاوت میکنند، یاد پدرشان میافتم. علاقه آنها به قرآن و قرآنآموزی، برای من بسیار حائز اهمیت است. چرا که از این طریق میتوانند راه پدرشان را ادامه دهند.
باید از شهید گفت و شنید
برای زنده نگه داشتن یاد ایشان به برنامههایی که به این منظور برگزار میشود و ما برای شرکت در آن دعوت میشویم میروم تا یادشان گرامی بماند. تنها وظیفه ما شرکت در مراسمهایی است که برای آنها برگزار میشود تا یاد و خاطره شهدا را زنده نگه داریم. همچنین اگر بخواهند در مورد ایشان مصاحبهای داشته باشند همکاری میکنم. همین که بچهها بدانند پدری داشتند که پیرو رهبری بوده است و فرد مفیدی برای جامعه بوده، کافی است.