۲۰۷ - گفتگو با فرزند شهید فرجالله نوری: از دیدار با امام در نجف تا شهادت در خرمشــهر ۱۴۰۱/۰۳/۰۷
گفتگو با فرزند شهید فرجالله نوری:
از دیدار با امام در نجف تا شهادت در خرمشــهر
۱۴۰۱/۰۳/۰۷
سید محمد مشکوهًْالممالک
خانوادهای مذهبی از او انسانی مقید ساخت. با روحانیون حشر و نشر داشت و دل در گرو مکتب دین و قرآن گذاشت. عشق به اهل بیت علیهمالسلام و ولی فقیه زمانش، او را تا نجف میکشاند. تمامی خطرها را به جان خرید و با امام در تبعید دیدار و بیعت کرد؛ بیعتی از عمق جان که ناشی از خلوص ایمان بود. همین ایمان بود که شهید فرج الله نوری را با وجود چند فرزند کوچک به جبهه کشاند و شهد شیرین شهادت را نصیبش کرد.
و حال مسعود نوری، فرزند شهید، برایمان از پدر میگوید. پدری که در اخلاق و اعتقاد الگوی او است...
مسعود نوری فرزند شهید فرج الله هستم. پدرم در سال1307در شهرستان خرمآباد در خانوادهاي مذهبي به دنیا آمد. او دو برادر و یک خواهر کوچکتر از خودش داشت. پدرش به كار كشاورزي اشتغال داشت و از این راه زندگي خود را تامين میکرد. او در سن 15 سالگي پدرش را از دست داد و از آن به بعد مسئوليت سنگين اداره امور خانواده را به عهده گرفت و برای تامین معیشت خانواده به كسب شغل آزاد مشغول شد. كارش ايجاب مي کرد كه با مناطق گوناگون استان و خارج از آن ارتباط داشته باشد. در این مراودات بهخاطر داشتن سجاياي خوب اخلاقي و عشق و علاقه به مردم، خيلي زود مورد اعتماد و احترام آنان قرار گرفت.
سال 61، در سن 54 سالگی در جریان آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس شهید شد. سه برادر و سه خواهر هستیم و زیرسایه پر از مهر و محبت مادر زندگی میکنیم.
دیدار با امام خمینی(ره) در نجف
پدر اعتقادات مذهبی قوی داشت. از نوجوانی در مساجد حضور مییافت و در نمازهاي جماعت و جمعه شركت ميكرد. به زيارت اماكن مقدسه مذهبي علاقه ويژهاي داشت و چندين مرتبه به زيارت قبر مطهر حضرت امام رضا(ع) رفته بود. قبل از انقلاب شرایط برای بیان و تبلیغ عقاید مذهبی دشوار و آزادیهای مذهبی محدود بود لیکن پدر فعالیتهای مذهبی خودش را داشت و در مساجد و تکایا مراسم مذهبی حضور پیدا میکرد و باتوجه به این محدودیتها تحت تاثیر مراجع تقلید به وظایف دینی خود عمل میکرد.
سال 56 پدر به همراه مادرم برای زیارت سالار شهیدان امام حسین علیهالسلام عازم کربلا شدند و سپس برای زیارت مولی الموحدین
علی علیهالسلام و همچنین دیدار با آیتالله خمینی رهسپار نجف شدند و با وجود خفقان سیاسی حاکم بر کشورمان و شرایطی که هرکس ریسک این خطر را نمیکرد؛ به دیدار ایشان رفت و از رهنمودهای ایشان برای تبلیغات دینی و سیاسی، استفاده کرد. خیلیها میگفتند به خاطر این کارتان ساواک شما را دستگیر میکند؛ اما این ریسک را کردند. او مجذوب امام بود و اعتقادات مذهبی بالایی داشت. پدر با روحانیون ارتباط زیادی داشت، یکی از روحانیون بزرگ شهر دوست صمیمی پدرم بود که جلسات زیادی با هم داشتند. آنها قبل از انقلاب با هم فعالیت میکردند. ایشان با امام در ارتباط بود و به پدرم آدرس امام را داده بودند چون این فضا برایشان آماده شده بود، خیلی دوست داشت خدمت امام برسد.
مادر و برادرم تعریف میکردند زمانی که رفته بود آنجا همه صحبتهای پدر درباره رفتار و کلام امام به طرفدارانش بود. من آن زمان خیلی کوچک بودم. پدر رساله امام را با امضای ایشان گرفته بود و این امضا برایش خیلی ارزشمند بود و به تمام فامیل که عرق مذهبی زیادی داشتند و ولایتمدار بودند نشان داد. وقتی آن دوست روحانی پدرم، رساله را دیده بود، به ایشان گفته بود که مراقب باش که اگر ساواک این رساله را ببیند، شما را دستگیر میکنند.
پدر رفت و پسر ماند
او فعالیتهای انقلابی زیادی داشت. زمان انقلاب وارد بسیج نیروهای مردمی انقلابی شد. آنها علیه گارد شاهنشاهی مبارزه میکردند و مردم را به تظاهرات و راهپیمایی علیه رژیم پهلوی تشویق میکردند. بعد از پیروزی انقلاب، پدر عضو بسیج سپاه پاسداران شد. سال 58 که جنگ تحمیلی آغاز شد، او به جبهه رفت. در حمله بستان یک ترکش خورد و مجروح شد. اقوام خیلی اصرار میکردند که شما چند فرزند دارید و بچهها کوچک هستند، بمانید. اما او به هیچ عنوان این حرفها را نمیپذیرفت. اعتقاد راسخ و ایمانش مانع از این نمیشد که به خاطر ما بماند. پدر در چندین عملیات شرکت کرد. در آزادسازی بستان بود. برای شرکت در عملیات طریق القدس مدت زیادی در جزیره مینو بود، وقتی عملیات تمام شد، برگشت. پدر در عملیات فتح المبين در منطقه شوش نیز شركت کرد و در آن عملیات به وسيله تركش خمپاره زخمي شد. بعد از استراحت کوتاهی برای شرکت در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر به جبهه برگشت. آن زمان ما با هم ثبتنام کردیم. من 15 سالم بود. خیلی ماجراجو بودم و اعتقادات پدر را هم داشتم.
حدود سه ماه دورههای مختلف آشنایی با ابزار جنگی را گذراندم، نوجوان بودم و اطلاعات کافی در این زمینه نداشتم. قرار شد ما را اعزام کنند. من خودم را آماده کرده بودم که، نامم را حذف کردند. پدرم رفته بود با فرمانده سپاه منطقه صحبت کرده بود که اجازه ندهید فرزندم بیاید. هر چه تلاش کردم که آنها را راضی کنم، قبول نکردند و من را نبردند. نمیدانم پدر کی رفت و سفارش کرد که مرا نبرند. گویا فقط میخواست من با ادوات نظامی آشنا شوم. خیلی دوست داشتم بروم؛ اما نشد. جرئت و جسارت زیادی داشتم.
بند پوتینهایش را بستم و رفت...
آخرین تصویری که از پدر به خاطر دارم در اردیبهشت سال 61 و زمانی بود که میخواست سوار اتوبوس شود؛ من بند پوتینهایش را بستم و رفت. حدود یک ماه قبل از آزادسازی خرمشهر و عملیات بیت المقدس بود. گردان باید برای عملیات آماده میشد. ما آن زمان در خرمآباد بودیم. از طرف سپاه برای آزادسازی خرمشهر به مناطق جنگی اعزام شدند. پدر من در معرکه شهید شد. دوستانش میگفتند در آخرین مراحل آزادسازی خرمشهر بود که در اثر اصابت گلوله یا ترکش به قلبش شهید شد. بخش زیادی از گردان 200 نفره آنها شهید شدند. یعنی از 240 نفر، حدود 180 نفر به شهادت رسیدند. در ابتدا وضعیت پدر مشخص نبود، برای همین هم عمو و برادرم برای یافتن او به منطقه رفتند. میگفتند پدر یا شهید شده و یا اسیر چون برنگشته بود. آنها که رفتند متوجه شهادت پدر شدند.
پشت انقلاب را خالی نکنید
شغل پدرم آزاد بود. پدر ریشه مذهبی داشت و اجدادش مذهبی بودند. در نظافت بسیار دقت میکرد. بسیار به لباسش توجه میکرد. برای مسجد رفتن حتما خودش را آراسته میکرد. با روحانیون دوستی چندین ساله داشت و در جلساتشان شرکت میکرد. میگفت من باید دینم را به امام، انقلاب و مردم ادا کنم. اصلا مادیات برایش اهمیتی نداشت. حتی در روزنامه آن زمان تصویر بزرگی از پدرم را چاپ کرده بودند که داشت سر رزمندگان را اصلاح میکرد. پدر خیلی به فرزندانش علاقه داشت. من چهارمین فرزند بودم. میگفت ممکن است من دیگر برنگردم. توصیه میکرد که حتما این راه را ادامه بدهید و سعی کنید اعتقاداتتان به انقلاب قوی باشد. به هیچ عنوان پشت انقلاب را خالی نکنید. جذبه بالایی در فامیل داشت و حرفش را خیلی قبول داشتند. به او اعتقاد داشتند. امین همه بود. لذا چون همه او را قبول داشتند مادر هم مانع کارهایش نمیشد.
مقید به خمس و زکات
او خودش را وقف جامعه و انقلاب کرده بود. منطقه خوش آب و هوایی داشتیم که به آن میدان 22 بهمن میگویند. پدر آنجا 15 هزار متر زمین داشت و میگفت باید برای خمس 300 مترش را به فلان روحانی بدهم. چند سال بعد از شهادت پدر، پسر آن روحانی آمد منزل ما و گفت پدر شما 300 متر زمین بابت خمس به پدر من داده و ما میخواهیم آن را به شما برگردانیم. برادرم از این قضیه خیلی ناراحت شد و گفت پدرم خودش خواسته که این زمین را بدهد.
تلاش برای سر و سامان دادن اقوام
پدرم برادرانش را خیلی تشویق میکرد که ازدواج کنند و سر و سامان بگیرند. فامیل را به خانه دار شدن تشویق میکرد، اگر هم توان خرید نداشتند به آنها کمک میکرد زمین و خانه بخرند. صله رحم را به جا میآورد. به اقوام و به ویژه به برادران و خواهرانش خیلی کمک میکرد.
در قدیم فامیل همه دور هم زندگی میکردند. او هم سعی میکرد به همه کمک کند. وضع مالی خوبی داشت و کار در خرید و فروش زمین بود. کارهای بازرگانی هم انجام میداد. اگر نیازی احساس میکرد، کمک میکرد. خیلیها به واسطه کمک پدر خانهدار شدند. بعد از شهادتش خیلیها میگفتند او باعث شد ما خانه دار شویم.
رزمندهها آن زمان خیلی از هم پشتیبانی میکردند. همرزمان پدر نیز از شجاعت او تعریف میکردند. میگفتند خیلی هوای رزمندههای جوانتر را داشت. آنها را از لحاظ روانی آماده میکرده که ترسی نداشته باشند. نصیحت میکرد.
توصیههای پدرانه
خیلی تاکید داشت هوای بچههای کوچک را داشته باشید، اعتقاداتتان را به نظام قویتر کنید؛ چون ما داریم در این راه کار میکنیم. به اقوام کمک کنید. در مراسمات مذهبی شرکت کنید و سعی کنید از برگزاری مراسمها غفلت نکنید. خانوادههای شهدا و جانبازان و تمام رزمندههایی که زحمت کشیدند، پشتوانه این انقلاب هستند. نمیشود اینها را نادیده بگیریم، شما عضوی از این انقلاب و جامعه هستید. روی این قضیه تاکید میکرد که پشتیبانی از نظام را کنار نگذارید.
زمان شهادت پدرم برادر و دو خواهرم خیلی کوچک بودند؛ اما به یاد دارم که پدر خیلی دوست داشت بچهها روی پای خودشان بایستند و به کسی متکی نباشند.
کوهی استوار به نام پدر
یادم هست که من کوچک بودم و پدرم ما را برای زیارت امام رضا علیهالسلام به مشهد برد. من خیلی شیطنت و اذیت میکردم. من گم شدم. پدر خیلی ناراحت بود وگریه میکرد که چطور این بچه را پیدا کنم. تا اینکه در نهایت من را پیدا کردند.
او خیلی هوای بچهها را داشت. من را هم خیلی دوست داشت. به ویژه اینکه مدتی هم در دوران آموزشی با هم بودیم. این مسئله باعث شده بود بیشتر به هم نزدیک شویم. من همیشه احساس میکردم پدرم حامی من است. مثلا میگفتند که باید رزم شبانه برگزار کنیم. پدر اجازه نمیداد مشکلی برای من پیش بیاید. من این را میفهمیدم. یک بار قرار بود شبانه به نیروهای فرضی عراقی پاتک بزنیم. حدود 15 کیلومتر راه رفتیم و من واقعا توانم را از دست داده بودم. پدر گفت بیا پشت من. به این ترتیب چند صد متری استراحت کردم. خیلی به من کمک میکرد. این حمایت نه تنها از من؛ بلکه از بسیاری از جوانها بود.
من خیلی از اسلحه میترسیدم. یک ژ-3 به من دادند و گفتند تیراندازی کن. اولین باری بود که تیراندازی میکردم. این اسلحه هم خیلی تکان میخورد. آقایی بود که معاون سپاه منطقه و دوست صمیمی پدرم بود. گفت: شما بیا پشت خاکریز بایست یا چند تا سینه خیز برو. من آمدم سینه خیز بروم، او پشت سر من ایستاده بود و چند تا گلوله اطرافم شلیک کرد. من شوکه شدم؛ اما ترسم از بین رفت. گفت: این کار برای این بود که دیگر از گلوله نترسی.
ارثیه پدری؛ زندگی سالم
من خصلت مردانگی و انقلابی بودن را از پدرم آموختم. اعتقادات دینی و مذهبی را از ایشان گرفتم. خاطراتی که از مسجد رفتن دارم پر از درس است. اخوتی که پدرم نسبت به دیگران داشت، کمک به دیگران، انسانیت و رفتار حمایتگر، اعتقادات مذهبی و صله رحم از جمله خصوصیاتی است که از پدر به ما به ارث رسیده. حتی نوهها این خصلتها را دارند. بچهها همیشه یاد و خاطره پدربزرگ را زنده نگه میدارند. سالهای سال است که شبهای جمعه یک مراسم کوچک برگزار میکنیم و این مسئله باعث میشود همیشه یاد و خاطرش برای ما و فرزندانمان زنده بماند. ما به پدرم افتخار میکنیم که همیشه سالم زندگی کرد و هیچگاه در زندگی انحراف نداشت. اینها برای ما ارزشمند است.
روزهای سخت تنهایی
پدرم به مادرم گفته بود که ممکن است روزی بروم و برنگردم. مادرم به این موضوع علم داشت. مادرم مدتهای زیادی عزادار پدرم بود. شرایط با چند فرزند کوچک، برای مادر خیلی سخت بود. پدرم همه کارهای معیشتی و حمایتی خانه را به عهده داشت. با این حال، مادرم در این سالها همه تلاشش را کرد که جای خالی پدرم را پر کند. او همیشه یاد پدر را برای ما زنده نگه داشته. هنوز هم خاطرات پدر را برایمان مرور میکند. مثلا در مورد اخلاق و رفتار و منش پدر صحبت میکند. از مهماننوازی او میگوید، از احترامی که به دیگران میگذاشت، از مسافرت کربلا و نجف میگوید. خیلی اوقات بوده که به مشکل برخوردیم و به این فکر کردیم که اگر پدر بود مشکلاتمان کمتر بود و او راحتتر مسائل را حل میکرد. بنیاد شهید خیلی از ما حمایت میکرد. اکثر دوستان پدر در سپاه و بسیج بودند و آنها هم از ما حمایت و سرکشی میکردند و همیشه در کنارمان بودند. همین الان هم اگر مشکلی داشته باشیم خیلی کمکمان میکنند.
استقلال و سرفرازی ایران حاصل خون شهداست
اعتقادات دینی پدر خیلی قوی بود و همین مسئله باعث شد این مسیر را برود. نشده بود که یک بار نماز پدر قضا شود. او خیلی دوست داشت در انقلاب سهمی داشته باشد. پیروزی انقلاب برای همه پیروزی است. از اینکه فرزند چنین مردی هستم احساس غرور دارم و در عین حال دلتنگ او هستم. قضیه شهادت پدر هم همانند واقعه عاشورا بود. بچهها در کودکی پدر را از دست دادند. خواهرها و برادر کوچکم هیچ خاطرهای از پدر ندارند؛ تا جایی که برادر کوچکم فکر میکرد برادر بزرگم پدرمان است.
با همه دلتنگیام، اگر پدرم را ببینم به او میگویم که شما راه درستی را رفتید، راهی که باعث شد انقلاب کاملتر و بهتر شود. ولایتمداری و شرایط خوبی از لحاظ دینی و مذهبی ایجاد شود. میگویم شما باعث شدید که ما الان در منطقه حرفی برای گفتن داشته باشیم. ایران قبل از انقلاب مستعمره آمریکا بود؛ اما الان یک کشور مستقل است. کشوری که مسلمان است و میتواند انقلابش را به سایر کشورها صادر کند. اینها جزو افتخارات کشور است.
وصيت نامه شهيد
با درود بر رهبر كبير انقلاب اسلامي خدمت مادر معظم، همسر، فرزندان، خواهران و برادران عزيز گرامي سلام عرض مي نمايم. پيام گرم و عاطفانه مرا كه از فرسنگها راه دور با قلبي آكنده از مهر و محبت از سرزميني مقدس، سرزمين خون و پيام، دشت آزادگان و آزاد مردان و عاشقان الله كربلاي ايران مي فرستم بپذيريد. باري عزيزان و سروران گرامي اكنون كه استكبار جهاني با تمامي قدرتهاي شيطاني جهان دست بهدست هم داده و در صفي واحد بناي نابودي اين انقلاب رهائي بخش اسلامي را دارند، انقلابي كه ميرود تا با رهبري پيامبر گونه امام عزيز بناهاي ظلم و بيداد ابر كفرهاي جهاني را ويران سازد و پرچم پرافتخار و با شكوه اسلام را در تمامي كره زمين به اهتزاز درآورد و محرومين و مستضعفين جهان را از زير يوغ بندگي و بردگي اين جانيان تاريخ نجات داده و به سلطه ظالمانه و جابرانه آنان كه چون زالو خون ملتهاي محروم را ميكند پايان دهد. من هم بهعنوان يك مسلمان احساس وظيفه مي كنم كه با اين اقيانوس عظيم امت اسلامي بپيوندم امتي كه مي رود تا نداي حقپرستانه قولوا لا اله الا الله تفلحوي پيامبر را به گوش جهانيان برساند، باشد تا با نثار خون خود توانسته باشم دين خود را به انقلاب اسلامي و خداي متعال ادا نمايم و شما عزيزان را توصيه مي كنم به صبر و شكيبائي آنچنان كه خدا صابرين را دوست دارد و زينب وار حامل پيام خونين شهيدان باشيد و زبان و روحيه شما چون شمشير مالك اشتر باشد كه بر فرق منافقين و مخالفين اسلام فرود آورد. در خاتمه براي همه شما آرزوي موفقيت از خداي بزرگ را مينمايم.
انا الله و انا اليه راجعون