اخلاص حاج قاســم از فرماندهی نیرو تا غلامی والدین
۱۴۰۱/۱۰/۳۰
سعید علامیان
فرزندان سردار سلیمانی، هر یک میتوانستند توی کشور از جایگاه پدرشان استفاده کنند. پسر بزرگ سردار سلیمانی، توی پلیس + 10 کار میکند و نیاز داشت پدرش کمکش کند. پسر دیگرش، شیرینیفروشی دارد. بقیه فرزندان و دامادهایش، همین وضعیت را دارند. با موقعیتی که سردار سلیمانی داشت، میتوانست داماد پولدار داشته باشد؛ اصلاً در وادی این مباحث نبود. بچههایش گاهی در وضع سخت اقتصادی بودند. هیچوقت نگفت پسر حاجقاسم شیرینی بفروشد؟ پسر حاجقاسم توی پلیس + 10 کار کند؟ اگر یک اشاره به هر وزیر میکرد، میتوانست شغلی مناسب برایشان فراهم کند. هیچوقت نخواست از نام و مقامش استفاده شخصی کند. میخواست بچههایش سالم باشند و روی پای خودشان بایستند.
بسیاری از مردم، حتی بعد از شهادتش نمیدانند حاجقاسم چند فرزند دارد. حالا زینب را به خاطر سخنرانیهای بعد از شهادت پدرش میشناسند؛ وگرنه قبل از شهادت حاجقاسم، کسی زینب را خیلی نمیشناخت. مقام معظم رهبری هم که پس از شهادتش به خانه حاجقاسم تشریف بردند، به خانمش فرمودند: حاج قاسم، خوب زندگی کرد. شما هم با او خوب زندگی کردید.1
خدمت به پدر و مادر، در زندگی حاجقاسم پررنگ بود. حاجقاسم در روستای «قنات ملک» در رابُر کرمان به دنیا آمد؛ روستایی کوهستانی که بیشتر اهالیاش به دامداری مشغولاند. روستا تا کرمان، دو ساعت راه است. حاجقاسمی که شاید یکدهم عمرش کنار خانوادهاش نبوده، حتی زمانی که دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همه مشغله کاری که داشت، ماهی یک بار میرفت کرمان، و از آنجا خودش را به قنات ملک میرساند. پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازده و نیم شب، از تهران به کرمان میرفت و جمعهشب یا با پرواز پنج صبح شنبه برمیگشت تا هفت صبح سر کارش باشد. رفتوآمد از کرمان به روستا، چهار ساعت زمان میبرد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه این سختی را به خودش میخرید تا به پدر و مادرش سر بزند. آنجا هم که میرفت، در خدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را میبوسید.
آنجا دیگر فرمانده نیرو نبود؛ قاسمِ خانه بابا بود. خودش را غلام پدر و مادرش میدانست.
گاهی پدر و مادرش را به مشهد میبرد. آنجا هم در خدمت پدر و مادرش بود. آنها اواخر ویلچری بودند. اجازه نمیداد کسی پدر و مادرش را به حرم ببرد. یک بار ویلچر پدر یا مادرش را میبرد؛ برمیگشت ویلچر دوم را میبرد. سردار سلیمانی در سوریه بود که مادرش به رحمت خدا رفت. حاجقاسم، چند ماه درگیر عملیاتی در سوریه بود؛ اگر برای کاری به تهران میآمد، کارش را انجام میداد و سریع برمیگشت. یک بار از دمشق آمد فرودگاه امام؛ توی فرودگاه، جلسه برای پیگیری کارها گذاشت و برگشت؛ حتی به خانه نرفت. وسط عملیات خبر دادند مادر سردار سلیمانی از دنیا رفته است.2 به ایشان گفته بودند مادرتان ناخوش است. سردار قاآنی به من گفت سردار دارد از دمشق میآید. ـ گاهی به استقبالش میرفتم. رابطهام با او، رابطه مسئول نمایندگی و فرمانده نیرو نبود؛ رابطه عاطفی بود. همیشه به چشم فرماندهام، دوست و رفیق به او نگاه میکردم. ـ با سردار قاآنی رفتیم فرودگاه امام به استقبالش. میدانستیم چه عشقی به مادر و پدرش دارد و مخصوصاً مرگ مادر چقدر برایش سخت است. وقتی آمد، رفتیم توی یک اتاق نشستیم. قرار بود من خبر را بدهم.
آرامآرام مقدمهچینی کردم و خبر رحلت مادرش را دادم. انگار خودش از حال من متوجه شده بود مادرش مرحوم شده؛ چون شنیده بود مادرش مریض است، آمادگی داشت. با سردار قاآنی از اتاق بیرون رفتیم و تنهایش گذاشتیم. مدتی توی اتاق ماند و گریه کرد. بعد هم به طرف فرودگاه مهرآباد حرکت کردیم تا به پرواز کرمان برسیم. گفت: این بار آخر، مادرم میگفت نرو؛ دو روز پیش من بمان. باورم نمیشد که دیدار آخرمان است.
پیش مادرش، مثل یک غلام بود. پس از درگذشت مادرش، باز هم مرتب به روستا سر مزار مادرش میرفت. حالا که پدرش تنها شده بود، بیشتر تر و خشکش میکرد. بعد هم که پدرش از دنیا رفت، همچنان قنات ملک را فراموش نکرد؛ هم به مزار پدر و مادرش میرفت، هم به مردم روستا و بعضی اقوامش که در آنجا زندگی میکردند، توجه داشت. به فقرای روستا کمک میکرد. حتی به فکر مسائل فرهنگی روستا بود. وقتی به نیروی قدس رفتم، اولین درخواستی که از من کرد، این بود که «روستای ما، مسجد دارد؛ روحانی ندارد. یک روحانی پیدا کن به آنجا برود.»
پانوشتها:
1. از متن سخنان ایشان: «حاجقاسم، خدا رحمتش کند؛ خوب زندگی کرد. شما هم با او خوب زندگی کردید؛ شما هم صبر کردید؛ همراهی کردید؛ مشکلات را تحمّل کردید؛ خود شما، فرزندانتان، پسرها، دخترها، مشکلات را تحمّل کردید؛ اینها همهاش پیش خدای متعال اجر دارد. بالاخره از این مرحله و از این نشئه باید عبور کرد؛ [او] به بهترین وجه عبور کرد.»
2. آن روز، هجدهم شهریور 1392 بود. آقای شیرازی در تقویم آن روز نوشته است: «درگذشت مادر سردار سلیمانی. استقبال از سردار سلیمانی در فرودگاه امام، و بدرقه در فرودگاه مهرآباد. خبر مرگ مادر را من به ایشان دادم.»