۱۳ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی - حضور در گروههای مبارز از ندای اسلام تا گروه میثم ۱۴۰۲/۱۰/۲۲
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۱۳
حضور در گروههای مبارز از ندای اسلام تا گروه میثم
۱۴۰۲/۱۰/۲۲

ندای اسلام
عدهای از افراد با عنوان «ندای اسلام» هم بودند که اعلامیه چاپ میکردند. آنها را قبل از انقلاب گرفتند. اسامی آنها را دقیق به یاد ندارم، ولی یادم هست که به نام ندای اسلام از روی فجر اسلام تکثیر و پخش میکردند. ما در اینجا یک تشکیلات تکثیری درست کرده بودیم و فجر هرچه اعلامیه میداد، ما از روی آن کپی میگرفتیم و اگر اغراق نباشد، دههزار تا بیستهزار تا از روی آن میزدیم. هزینۀ این کار بهعهدۀ من و بهرامیان بود. چون نمیخواستیم کسی از کارمان سر دربیاورد و کاملاً مخفی بود. مشکل دیگری هم که داشتیم، این بود که نمیخواستیم آقای دربندی و دیگران هم بفهمند.
آقای دربندی خودشان این دستگاه را گذاشته بودند که یکسری کارها را برای دانشگاه تکثیر کنند. ما یواشکی آن را برمیداشتیم و تکثیر میکردیم. البته اواسط کار به آقای دربندی گفتم که ما داریم این کار را میکنیم و اعلامیههای امام را میزنیم. گفت اگر اعلامیۀ امام را میزنید، طوری نیست. من میگفتم تنها راه رهایی جنگ مسلحانه است، ولی اینها میگفتند بهترین راه، راه فرهنگی و قلم است.
وقتی که ندای اسلام را گرفتند، ما با همان مهر برنجی که درست کرده بودیم، مجدداً به اسم ندای اسلام هم اعلامیه زدیم. ساواک آنها را گرفته بود، ولی ما قاطی اعلامیههایمان، به اسم ندای اسلام هم اعلامیه زدیم و توزیع کردیم. من کار زرگری را کنار گذاشته بودم و گرم انقلاب و شور انقلاب بودم و شب و روزم صرف تکثیر اعلامیه و این حرفها شد.
گروه میثم
سال 54 یا 55 بود که از طریق آقای دربندی با جلسۀ حاج آقا مجتبی تهرانی آشنا شدم و از آن طریق هم با تعدادی از آدمهای دیگر آشنا شدم. آنجا بود که با آقای داود احمدی1 بیشتر آشنا شدم، چون بیشترین اعلامیه را ایشان از ما میگرفت.
یک روز رفته بود اعلامیهها را در کورهپزی بسوزاند که خودش هم سوخته بود. یک روز به من گفت «میآیی یک گروه تشکیل بدهیم؟» پرسیدم «چطور؟ کجا؟» گفت «من در کارهای نظامی وارد هستم، تو هم که در کار تخریب وارد هستی، یکی دو نفر دیگر را هم میشناسم. پنج نفر بشویم و یک گروه تشکیل بدهیم؛ برای آیندۀ انقلاب خوب است.»2
آمدیم و جلسهای گذاشتیم. ایشان دکتری را آورد که بعداً به منافقین پیوست و اعدام شد. سیدحسن هم بود که الان در اداره [اطلاعات] کار میکند. یک نفر دیگر هم بود که الان حضور ذهن ندارم که اسمش چه بود.
آقای احمدی گفت که من میتوانم یک کلت گیر بیاورم که به اطراف کرج برویم و تمرین کنیم. ما هم گفتیم که میتوانیم یک مقدار دینامیت و فتیله و چاشنی تهیه کنیم. به آقای خندان هم که تراشکار بود، گفتیم چیزهای استوانهای شبیه نمکدان درست کند و درپوشی روی آن میگذاشتیم که آمادۀ انفجار شود.
یکی دو بار در بیابانهای کرج این مواد انفجاری را در لاستیکهای کهنۀ کنار جاده میانداختیم که صدایش خیلی بلند نباشد. ما دو سه باری به اطراف کرج رفتیم و تمرین کردیم و گروهمان شکل گرفت. اسم گروه، «میثم» بود. آقای احمدی فعالیتش زیادتر بود، چون با فجر هم کار میکرد.
البته هیچکدام از بچههای فجر نمیدانستند که ما این گروه را تشکیل دادهایم. این گروه را از آنها مخفی نگه داشته بودیم.
پانوشتها:
1- از اعضای گروه فجر اسلام.
2- ما آن روزها فکر میکردیم حداقل بیست سال طول میکشد تا انقلاب به پیروزی برسد. تصور پیروزی انقلاب را به این زودی نمیکردیم. آدم وقتی چنین تصوری نکند، صد درصد بهصورت مخفیانه کار میکند [راوی].