۱۲۰ - نگاهی به سیره حکمرانی امیرالمؤمنین(ع): بر کرانه رفتار علوی ۱۴۰۲/۱۱/۰۲
نگاهی به سیره حکمرانی امیرالمؤمنین(ع):
بر کرانه رفتار علوی
۱۴۰۲/۱۱/۰۲
پس از واقعه عظیم غدیر خم و انتصاب على(ع) به مقام پیشوایی مسلمانان بعد از پیامبر اکرم(ص)، سرفصل تازه و نوینی در سیره امیرالمؤمنین(ع) باز شد بهنام سیره حکومتی و رفتار سیاسی ایشان در مقام حاکم و مدیر جامعه اسلامی. اگرچه مسلمانانی که در راه بازگشت از حجهًْالوداع، در کنار برکه غدیر، شاهد آن بودند که پیامبر گرامی اسلام(ص)، علی(ع) را به فرمان الهی به عنوان جانشین و امام و رهبر جامعه اسلامی پس از خود معرفی کرد و آنان فوج فوج با على بیعت کردند، ليكن بلافاصله پس از رحلت جانسوز رسول رحمت و مهربانی، گروهی از آنها بر عهد و پیمان خود نمانده و با سنگاندازی در اجرائی شدن این فرمان و انتصاب الهی و بهپا کردن غائله سقیفه، سالها على(ع) را خانهنشین و حق ایشان را غصب و جامعه و مسلمانان را از هدایت و رهبری ایشان محروم کردند. اما چه در این سالهای طولانی زمامداری خلفای سهگانه و چه آنگاه که پس از کشته شدن خلیفه مقتول، با درخواست عامه مردم، علی(ع) در دورهای کوتاه، عملا عنان زمامداری جامعه را بهدست گرفت، سیره و منش آن حضرت سرشار از لطایف نغز، رهنمودهای ارزشمند و نکات کاربردی و ممتازی در زمینه چگونگی مدیریت جامعه است، به گونهای که الگو و نمونهای عملی و کامل به بشریت معرفی کرده است. اگر سیره حکومتی علی(ع) و به عنوان مهمترین و ارزشمندترین یادگار ماندگار غدیر دانسته شود. سخنی به گزاف گفته نشده است و آشنایی هر چه بیشتر با این میراث باارزش و تبیین دقیقتر و علمی آن، وظیفهای همگانی است. بیان کامل ویژگیهای روش علی(ع) در نحوه اداره جامعه بهویژه با محوریت «عدالت همهگیر» و تبیین سیره آن بزرگوار در اداره جامعه کاری دشوار و گسترده است و در این مجال کوتاه امکانپذیر نیست. لیکن به مصداق:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم بهقدر تشنگی باید چشید
در این مختصر تنها به قطرهای از این دریا و گوشهای کوتاه از کرانههای گسترده سیره علوی در باب زمامداری اشاره خواهیم کرد.
1. پس از قتل عثمان مردم به یکباره به خانه علی(ع) هجوم آورده و از او درخواست کردند که خلافت را پذیرفته و مسئولیت حکومت اسلامی را به عهده گیرد. امام(ع) با اکراه پذیرفته و مردم با او بیعت میکنند.
توده مردم اجتماع میکنند تا حضرت برایشان سخن بگوید و برنامههایش را برای اداره جامعه تبیین کند. عدهای از انصار و مهاجرین نیز که در بیعت با امام از یکدیگر سبقت میگرفتند و مصاحبت با پیامبر(ص) را افتخار خود میدانستند به گمان اینکه با به حکومت رسیدن علی(ع) آنها نیز به سبب این افتخار و سابقهای که در اسلام دارند، به مال و مقامی میرسند، در دل خشنود و امیدوارند. امام(ع) در این اولین سخنرانیاش در مقام حاکم اسلامی چنین فرمود:... آگاه باشید هر یک از مهاجرین و انصار که احساس میکند به دلیل مصاحبت و همنشینی با پیامبر(ص) فضیلت و برتری به دیگران دارد بداند که این افتخار فضیلتی الهی است و (به معنای) برخورداری بیشتر از بیتالمال نیست، بنابراین همه شما، بندگان خدا و بیتالمال نیز مال خداست که در میان شما به صورت برابر تقسیم میشود و هیچ کس با دیگری فرقی ندارد.(شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص37)
2. طلحه و زبیر هنگامی که میفهمند علی(ع) قصد دارد زمامداران نالایق و فاسد از جمله معاویه را که در زمان خلافت عثمان به حکومت رسیده بودند برکنار کند و افراد شایسته و لایقی را بهجای آنها منصوب نماید به نزد حضرت آمده و به بهانه نصیحت و خیرخواهی سعی میکنند او را از از این کار منصرف سازند.
على(ع) در جوابشان میفرماید:... آگاه باشید من افرادی را به حکومت میگمارم که به دین و امانت آنها مطمئن و از روحیات آنان آگاه باشم.(کتاب فروغ هدایت، ص 368 )
3. مغیرهًْ بن شعبه میشنود که امیرالمؤمنین(ع) قصد دارد معاویه را از استانداری شام عزل کند، به نزد حضرت میآید و پیشنهاد میکند که امام حکومت شام را به معاویه واگذارد و از او بخواهد که برای ایشان از مردم آن منطقه بیعت بگیرد. سپس هشدار میدهد که اگر امام معاویه را برکنار کند، وی ناسازگاری و دشمنی کرده و به جنگ با حضرت برخواهد خاست.
امام(ع) در جواب مغیره با اشاره به اینکه هرگز گمراهان را همکار خود قرار نخواهد داد، میفرماید:... من، بهخدا سوگند، بهخاطر مصلحت دنیایم، سراغ کاری نخواهم رفت که در آن فسادی در دینم باشد.(نهجالسعاده، ج1، ص226)
4. از مهمترین اقدامات امیرالمؤمنین(ع) پس از رسیدن به حکومت آن بود که دستور میدهد همه اموالی که از بیتالمال در خانه عثمان بوده و نیز اموالی را که بهطور نامشروع و در نتیجه سوء مدیریت او در تصرف گروهی از بزرگان و نزدیکان و خویشاوندان وی در آمده بود، به بیتالمال بازگردانند. گروهی که منافع خود را شدیدا در خطر میبینند، جلسه میگذارند و با هم مشورت میکنند و نتیجه میگیرند که ولید بن عقبه به نمایندگی از آنان به نزد امام رفته و مراتب مخالفت و نگرانی جمع را به ایشان گوشزد کند. حضرت علی(ع) پس از شنیدن سخنان ولید، قاطعانه پاسخ داد:.... اما بمانید که من نسبت به اموال شما، حق خدا را، هم از شما و هم از غیر شما خواهم گرفت(...شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ج 7، ص38)
5. یکی از دوستداران امیرالمؤمنین(ع) هنگامی که میشنود که ایشان پس از سالها خانهنشینی به حکومت مسلمین رسیده است، برای دیدار ایشان و نیز عرض تبریک، از راهی دور روانه شهر میشود. لیکن در دل امید داشت که حضرت به واسطه سابقه دوستی و ارادت او، وی را برای حکومت یکی از مناطق انتخاب کند. اما امام(ع) که از قصد و منظورش آگاه بود، خطاب به او میفرماید: این مال(حکومت اسلامی) نه از آن من است و نه از آن تو، بلکه ذخیره مسلمانان و ثمره دستاورد شمشیرهای آنان است. اگر در جنگ، همراه آنان بودهای تو نیز برابر آنها سهم داری و گرنه دسترنج آنان به دهان دیگران نخواهد رفت.(نهجالبلاغه، خطبه 232)
6. برای امیرالمؤمنین(ع) خبر میآورند که یکی از مسئولان حکومتی با مردم بدرفتاری میکند و مردم از دست او در رنج و عذابند. حضرت با شنیدن این خبر بشدت ناراحت شده و شروع بهگریستن میکند. سپس میفرماید:...خدایا، تو گواه باش که من به آنان(استانداران و کارگزاران حکومتی) دستور ندادهام که به مردم ستم روا دارند و از آنان نخواستهام که قانون تو را رها کرده و واگذارند.(بحارالانوار، جلد 41، ص 120)
7. امیرالمؤمنین(ع) مالک اشتر، این فرمانده دلاور و یاور صدیق خود را به استانداری مصر منصوب میکند. سپس در نامهای ماندگار و جاویدان آئیننامه حکومتی خویش را به او ابلاغ میکند و در بخشی از آن مینویسد: ...افرادی را به عنوان کارگزار و وزیر خویش انتخاب کن که سخن تلخ حق را بیشتر به او بگویند و تو را کمتر ستایش و تمجید کنند. (نهجالبلاغه، نامه 53)
8. اميرالمؤمنين(ع) خبردار میشود که یکی از والیان به اموال یتیمان و بیوهزنان تعدی کرده و در بیتالمال مسلمین نیز دست برده و اختلاس کرده است. حضرت طی نامهای به او مینویسد:...از خدا بترس و اموال این قوم را به آنان بازگردان که اگر چنین نکنی و خدا مرا به تو پیروزی دهد (و به دست من بیفتی) با تو چنان خواهم کرد که به واسطه آن کار، نزد خدا مفتخر و سربلند باشم. به خدا سوگند اگر از حسن و حسین نیز چنین عملی سر میزد نه با ایشان مدارا و مصالحه میکردم و نه هیچ یک از خواهشهای ایشان را برمیآوردم، تا آنگاه که حق را از ایشان بستانم و باطلی را که از ستم آنها پا گرفته، بزدایم. (نهجالبلاغه، نامه 41)
9. به اميرالمؤمنين(ع) خبر میدهند که کارگزارش در یکی از شهرهای فارس ثروت متعلق به بیتالمال و غنائم جنگی را که حاصل پیکار و جنگ مسلمین با دشمنان بوده به ناحق بین خویشاوندان بادیهنشین خود تقسیم کرده است. امام(ع) در نامهای ضمن ابراز تاسف شدید خود از این رفتار وی و یادآوری این نکته که اگر چنین خبری صحت داشته باشد، او نزد ایشان از درجه اعتبار ساقط شده است، این چنین نوشت:.... آگاه باش مردمی که در قلمرو تو یا ما هستند، در این ثروت (تقسیم بیتالمال) مساویاند.(نهجالبلاغه، نامه 43)
10. معاویه برای سست کردن بنیانهای حکومت امیرالمؤمنین(ع) توطئههای بسیاری را برنامهریزی میکند که یکی از آنها دادن وعدههای فراوان و سخاوتمندانهای بود که سبب میشد گروهی از عناصر سستاراده و ضعیف فریب خورده و از سپاه علی(ع) به سپاه معاویه بپیوندند. عدهای از دوستان و نزدیکان سهل بن حنیف انصاری والی امام در مدینه نیز فریب خورده و به شام روانه میشوند. این امر سبب نگرانی و دلگیری والی میشود. امام(ع) که از این موضوع خبردار شده، طی نامهای او را دلداری داده و میفرماید:...نگران نباش! آنان دنیاپرستانی هستند که دنیا را قبله خویش قرار دادهاند و به سویش میشتابند. آنان عدالت را شناخته و با چشم و گوش خویش دریافته و احساسش کردهاند و دانستهاند که در دستگاه خلافت ما مردم در برابر حق برابرند و بدین سبب تحمل نکردهاند، از این رو به سوی خودکامگی (معاویه)گریختهاند.(نهجالبلاغه، نامه 70)
11. عقیل برادر امیرالمؤمنین(ع) را همه میشناسند. همه مردم میدانند که عقیل بهواسطه نابینایی و عیالواریاش شدیداً تنگدست و بینواست. خبر مراجعه عقیل به علی(ع) و درخواست کمک و سهم بیشتر او از بیتالمال و برخورد امام با برادر فقیر و ناتوانش، به گوش مردم میرسد. گروهی از رفتار عجیب و بظاهر دور از احساس و عاطفه امام در شگفتی فرو میروند و عدهای نیز از این رفتار حضرت برای تبلیغات منفی علیه ایشان سوءاستفاده میکنند. امام(ع) خود به نزد مردم آمده و در خطابهای، ماجرای عقیل را بازگو میکند:....به خدا سوگند عقیل را دیدم که بشدت مستمند شده بود و از من درخواست بخشش یک صاع از گندم شما را داشت. کودکانش را دیدم با موهای ژولیده و رنگ پریده در اثر فقر، گویا چهرهشان را نیل اندود کرده بودند. عقیل چندین بار خواهش خود را تکرار کرد. وقتی به سخن او گوش فرا دادم، پنداشت دین خود را به او خواهم فروخت و به دنبال او به راه خواهم افتاد و از سیره و روش خود دست خواهم کشید. از این رو، آهن را در آتش گداختم و به پوستش نزدیک کردم! عقیل از روی درد و ناراحتی فریاد برکشید. به او گفتم تو از آهن تفتیدهای که انسانی آن را بهصورت بازیچه گداخته است، ناله سر میدهی، اما مرا به سوی آتشی که خداوند با غضبش آن را شعلهور کرده میکشانی؟ (نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۴)
12. منذر ابن جارود عبری که پدرش از معتمدان بوده، از طرف امام(ع) والی یکی از شهرها میشود. پس از مدتی امام مطلع میشود که وی از قدرت و ثروتی که در پرتو حکومت بهدست آورده، سوءاستفاده کرده و مغرور شده و بهجای رتق و فتق امور مردم و اهتمام به خدمتگزاری، سرگرم خوشگذرانی و تفریح شده است. امام(ع) بلافاصله طی نامهای به او مینویسد:....تو فرمانبر هوای نفست هستی و چنین کاری تو را زبون و خوار کرده است. به من خبر رسیده که تو بیشتر وقتها مسئولیتهای خود را رها کرده و به تفریح و گردش میروی، به شکار میپردازی و با سگها بازی میکنی. به خدا سوگند! اگر چنین گزارشهایی حقیقت داشته باشد تو را به خاطر این خلافها سخت مجازات خواهم کرد.(نهجالسعاده، ج 5، ص25)
13. پس از بیعت مردم با امیرالمؤمنین(ع)، طلحه و زبیر که از اصحاب پیامبر(ص) بودند به طمع رسیدن به حکومت و به تحریک معاویه نزد حضرت میآیند و پس از اشاره به سوابق درخشان خود در زمان پیامبر و مراتب شایستگی خود، از او میخواهند که آنها را برای حکومت یکی از استانها در نظر بگیرد. امام(ع) که آنها را به خوبی میشناسد و از اهدافشان باخبر است و از طرفی آنها را لایق زمامداری نمیبیند، میفرماید:... شما به سهمی که خدا (از بیتالمال) برایتان تعیین کرده، خشنود باشید تا من در کارهایم اندیشه کنم و این را نیز بدانید که من در امانتی که پذیرفتهام(حکومت اسلامی)، تنها کسانی را سهیم میکنم (و به زمامداری انتخاب میکنم) که به تدین و امانتداری آنان واقف و از آنان خشنود باشم.(بحارالانوار، ج32، ص6)
14. امیرالمؤمنین(ع)، محمد ابن ابی بکر را که از یاران و دوستان نزدیکش است به استانداری مصر برمیگزیند. اما وقتی میبیند بنا بدلایلی اداره استان پهناور مصر از عهده و توان او خارج است تصمیم میگیرد او را به استان دیگری منتقل کند که به خوبی از عهده اداره و مدیریت آنجا برآید و به جای او مالک اشتر را استاندار مصر تعیین میکند. حضرت وقتی میفهمد که محمد ابن ابی بکر از این تصمیم او ناراحت و دلخور شده برای او نامه مینویسد و میفرماید:...به من خبر دادهاند که از فرستادن (مالک) اشتر به سوی استانداریات ناراحت شدهای. این کار(برکناریات از استانداری مصر) به دلیل ضعف و یا سهلانگاریات نیست و از تو (در اداره مصر) انتظار کوشش بیشتری نداشتم. بلکه اگر تو را از استانداری مصر عزل کردم، استاندار جایی قرار دادم که اداره آنجا بر تو آسانتر است.(نهجالبلاغه، نامه ۳۴)
15. امیرالمؤمنین(ع) ابن عباس را برای حکومت شهر کوفه انتخاب میکند و تصمیم میگیرد او را در جمع مردم و در اجتماع آنان معرفی کند. مردم کوفه گرد هم میآیند تا نظارهگر مراسم معارفه والی جدید کوفه باشند.حضرت پس از معرفی فرماندار جدید، خطاب به مردم میفرماید:... تا هنگامی که او از دستورات خدا و پیامبرش اطاعت میکند سخنانش را بشنوید و از دستورات او اطاعت کنید. اما اگر در جامعه حادثهای آفرید و برخلاف حکم خداوند فرمان داد و از حق رویگردان شد، بدانید که من او را از فرماندهی بر شما عزل خواهم کرد.(سیمای کارگزاران علی(ع)، ص ۸۸)