به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 873
بازدید دیروز: 2,474
بازدید هفته: 873
بازدید ماه: 116,379
بازدید کل: 23,778,178
افراد آنلاین: 5
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۲۹ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 18 May 2024
السبت ، ۱۰ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۱۹ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی - تشکیل حلقه حفاظت برای ورود امام خمینی(ره) ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
مبارزه به روایت سید احمد هوایی - ۱۹

 تشکیل حلقه حفاظت برای ورود امام خمینی(ره)

۱۴۰۲/۱۱/۰۸

کتاب مبارزه به روایت سیداحمد هوایی [چ1] -فروشگاه اینترنتی کتاب گیسوم

مرتضی میردار
شور و هیجان انقلابی مردم روز‏به‏روز بیشتر فوران می‏کرد. کم‏کم راهپیمایی‏های شبانه و شعارهای شاه خائن و رفتن شاه شروع شد، و بعد هم ماجرای ورود حضرت امام به ایران پیش آمد. روز هشتم بهمن بود که حلقۀ اولیۀ حفاظت اطراف جایگاه امام در بهشت زهرا را تشکیل دادیم و قرار شد در آنجا مستقر بشویم. یک‏سری از بچه‏ها را از ورامین آورده بودند و یک عده هم از تهران آمده بودند که تشکیلات آنها را می‏شناخت؛ البته من خودم فقط سه چهار نفر را می‏شناختم. روز هشتم بود و امام نیامدند و ما از آن روز دیگر کلت بستیم. آن شب رفتیم بهشت‏زهرا(س) و خوابیدیم. می‏خواستیم برای صبح آماده‌باشیم. اما گفتند که در فرودگاه‌تانک گذاشته‏اند و امام نمی‏آید.
دومرتبه دیدیم نشد و راه افتادیم و آمدیم و مردم را تشویق به تظاهرات و سر دادن شعار مشهور «وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیاد» کردیم. روز دهم بهمن یک گروه ضربت درست کرده بودیم. من چون خودم دورۀ سربازی دیده بودم، خیلی روحیۀ پا کوبیدن و جمع‏کردن بچه‏ها و این چیزها را داشتم. حدود صد نفر بودیم که کلۀ سحر دور بهشت زهرا(س) به‏صورت نظامی می‏گشتیم و کف می‏زدیم و شعار می‏دادیم. یادم هست که می‏گفتند رنجرهای امام خمینی آمده‏اند و حفاظت می‏کنند. دو روز آنجا بودیم تا روز دوازدهم. حفاظت ردۀ یک بهشت زهرا(س) دست ما بود. امکانش فراهم نشد که امام را با ماشین بیاورند و ایشان را سوار هلیکوپتر کردند و آوردند. به ما خط داده بودند بیشتر مراقب باشیم که یک وقت، خدای نکرده، به اسم مردم امام را خفه نکنند. بچه‏ها هم کمربندها را درآورده بودند و مردم را می‏زدند و عقب می‏راندند. حتماً عکس‏ها و فیلم‏ها را دیده‏اید که عمامۀ امام افتاد و حالت عجیب و غریبی بود. راستش ما از یک‏طرف می‏خواستیم توی دوربین‏ها نباشیم که بعدها مدرک نشود. برای همین حواس‏مان خیلی جمع دوربین‏ها بود. از طرف دیگر هم می‏خواستیم از امام مراقبت کنیم. آن روز خیلی زیر دست و پاها له شدیم. هر طوری که می‏توانستیم، کسانی را که بازوبند نداشتند از زیر پایین می‏کشیدیم که دور امام خلوت بشود. واقعاً مصیبتی بود. مردم هیجان‏زده بودند و امام را رها نمی‏کردند.
همۀ ما خیلی ترسیده بودیم که خدای نکرده یک وقت اتفاقی برای امام نیفتد، چون هیچ حساب و کتابی در کار نبود. حتی موقعی که امام می‏خواستند از پاریس بیایند، بعضی‏ها می‏گفتند احتمالش وجود دارد که هواپیمای امام را بزنند. خلاصه با هر بدبختی و مصیبتی که بود، امام را به جایگاه رساندیم. من هم مسئول جایگاه بودم و با پنج نفر از بچه‏ها که کلت داشتیم، حفاظت را به عهده گرفتیم. وضعیت خیلی سختی بود. از یک طرف مراقب بودم کلتم نیفتد، از یک طرف مراقب بودم کسی نفهمد و از یک‏طرف باید کارم را انجام می‏دادم. به‏هرحال امام سخنرانی تاریخی خودشان را انجام دادند و ما هم پایین جایگاه بودیم.
یک‏عده از بچه‏ها هم آمدند و سرودی را خواندند و بعد از آن هم امام حرکت کردند و رفتند. ما تقریباً تا عصر در بهشت زهرا بودیم و بعد از آن آمدیم و دنبال کار را گرفتیم که ببینیم امام کجا می‏روند. من خودم آن روز نفهمیدم که امام به بیمارستان هزار تختخوابی1 رفته بودند. بعد که به مدرسۀ رفاه رفتند، دیگر ما دست‏اندرکار نبودیم و عدۀ دیگری کار حفاظت را بر عهده داشتند. از این‌جا به بعد ما بایکوت شدیم و عدۀ دیگری خودشان را به امام چسباندند. راستش ما هم فکر می‏کردیم از دور بهتر می‏توانیم نواقص را ببینیم؛ بنابراین دورادور کار می‏کردیم. من با کمک گروه میثم، یک حرکت خودجوش از طرف خودم انجام دادم. یکی از بچه‏ها را در خیابان ایران گذاشتم، یکی از بچه‏ها را سر کوچۀ ایران، یکی را پشت مجلس و یکی را در سه‏راه امین‏حضور گذاشتم. چهار نفر را با کلت در چهار طرف گذاشته بودیم. خود این بچه‏ها هم در معرض خطر بودند، چون اگر خود مردم هم آنها را با کلت می‏گرفتند، هزار تا بلا سرشان می‏آوردند. در بهشت‏زهرا که بودیم، چهار تا کلت متفرقه گرفته بودیم.
چون انتظامات بودیم، مردم می‏آمدند و به ما می‏گفتند که مثلاً یک آقایی هست که کلت دارد. ما فکر کردیم ساواکی هستند. بعد دیدیم که آنها هم تعدادی از آدم‏های انقلابی هستند. سه یا چهار نفرشان را گرفتیم و خودم از یکی از آنها بازجویی کردم و دیدم از اصفهان آمده و از بچه‏های توحیدی صف شمارۀ 2  است.  فکر می‏کنم سیزدهم چهاردهم بود که تلویزیون مداربسته برای محدودۀ اقامت امام گذاشتند که حرف‏های امام را پخش می‏کرد و همه می‏آمدند و تماشا می‏کردند؛ تا 19 بهمن که شروع تصرف کلانتری‏ها و پادگان‏ها بود و ما هم با همان تی‏ان‏تی و نارنجک‏ها و اسلحه‏هایی که داشتیم، بچه‏ها را تغذیه می‏کردیم. ما برنامه‏ریزی دقیقی نداشتیم، ولی قرار بود از نظر تشکیلاتی، بازار و میدان امام و چهارراه حسن‏آباد را خودمان زیر پوشش داشته باشیم و ببینیم چه خبر است و اطلاعات را جمع کنیم.
پانوشت‌:
1- بیمارستان امام خمینی