۹۳ - ناگفتههای حمید نوری : 4 سـال و 7 مـاه و 8 روز روایت استقامت در زندانهای سوئد ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
ناگفتههای حمید نوری :
4 سـال و 7 مـاه و 8 روز روایت استقامت در زندانهای سوئد
۱۴۰۳/۰۹/۲۷
محمدحسین حمزه
نوید شفیعی
پرچمداران حقوق انسان در غرب، سالهاست ایران اسلامی را به حقوق بشر نصیحت میکنند. آنها در تبلیغات خود مدام نقض حقوق بشر در کشورمان را تکرار میکنند و حال آنکه عاملان سه قرن قتل و غارت دنیا بوده و هستند. رویه ضدبشری غرب را امروز با 50هزار کشته در غزه میبینیم. حمید نوری زندانی ایرانی در سوئد نیز که پس از 1680 روز زندان و 448 جلسه دادگاه مدعیان حقوق بشر، با پیگیریهای شهید آیتالله رئیسی و شهید امیرعبداللهیان به میهن اسلامی بازگشت، از نشانههای برجسته ضدیت غرب با حقوق انسانهاست. او در گفتوگو با کیهان، از زندان و دادگاه داعیهداران حقوق بشر در سوئد روایتی خواندنی ارائه میکند.
حمید نوری میگوید: «مهمترین مستند دادگاه علیه من کتاب خاطرات آقای منتظری بوده است.»
گفتنی است، اسناد همکاریهای داخلی و خارجی با سوئد علیه حمید نوری موجود است. سخنان حمید نوری به شکل یک روایت مطول مطوی تقدیم خوانندگان عزیز میشود.
درخصوص شخص خودم، باید بگویم که وضعیتی که برای من اتفاق افتاد یک مورد استثنائی و منحصربهفرد در تاریخ است و در طول تاریخ نیز هیچگاه مشابه آنها اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد.
در جریان باشید که من ده سال در دهه ۶۰ در زندان اوین کار کردم. کار من فقط با زندانیها بود و هر کسی که در آن زمان در زندان بوده، مرا میشناخت. حتی اگر کسی من را ندیده بود، نام من را به نام عباسی شنیده بود. چون من واقعاً در کارم جدی بودم و خوب کار میکردم.
از سال ۷۱ و ۷۲ از سیستم خارج و در کار آزاد مشغول شدم. هر سال خارج از کشور میرفتم و یک فرد عادی و معمولی بودم.
ماجرای رفتوآمد من به سوئد اما از کجا شروع شد؟ من با یک خانوادهای آشنا بودم که این خانواده دو دختر داشت و پدر این خانواده به رحمت خدا رفته بود. من هیچ نسبتی با این خانواده نداشتم، اما از آنها حمایت میکردم و احترام زیادی برایم قائل بودند.
دختر بزرگ این خانواده با خواستگاری ایرانی از سوئد آشنا شد. او در یک مهمانی دختر را دید و درخواست ازدواج کرده بود. پس از این آشنایی، ما گفتیم بیاید به ایران و خواستگاری کند.
پسر از سوئد به ایران آمد و با دختر صحبت کرد، سپس ازدواج کردند و به سوئد رفتند. بعد از مدتی، یک یا دو ماه پس از ازدواج، اختلافات میان آنها شروع شد. با من تماس گرفتند و من حدود یک سال سعی کردم مشکل آنها را حل کنم. گفتم که دعوا نکنید، به این دلیل که دختر باردار شده بود. خلاصه اینکه دو سه بار با هم مجدداً طی چند ماه به اختلاف خوردند و من هر دفعه برای حل این مشکل میرفتم. بعد از مدتی، دختر با من تماس گرفت و گفت که همسرش بچه را دزدیده است. در آن لحظه به او گفتم که با پلیس تماس بگیرد و کار اشتباهی نکند. دختر با پلیس تماس گرفت و پرونده به دادگاه رفت. من همچنان با هر دو طرف ارتباط داشتم و یک سال طول کشید تا دادگاه حکم نهائی را صادر کند. در نهایت، دادگاه حکم داد که بچه به دختر داده شود.
این موضوع باعث شد که این آقا پسر یعنی همسر آن دختر نسبت به من کینه پیدا کند. زیرا وقتی دادگاه رای به نفع دختر خانم داد، او تصور کرد که این کار من بوده است، در حالی که من هیچگونه رایزنی برای این موضوع نداشتم.
احتمالاً پسر به این فکر افتاد که من کی هستم. در سال ۹۷، وقتی شروع به تحقیق در مورد حمید نوری کرد، متوجه شد که اسم من در کتابهای مختلف آمده است. گروهکهای ضد انقلاب و منافقین که قبل از دستگیری من کتابهای زیادی نوشته بودند، در برخی از این کتابها اسم من را ذکر کرده بودند. چون یک پاسدار به نام حمید نوری معروف به عباسی در این کتابها به عنوان شکنجهگر معرفی شده بود. منافقین و ضد انقلابها هم هرکس را که میشناختند، در کتابهایشان به عنوان شکنجهگر معرفی کرده بودند. همچنین، این کتابها توسط افرادی چون ایرج مصداقی منتشر شده بود.
بعد از این تحقیقات، همسر آن دختر به نویسنده یکی از این کتابها که ایرج مصداقی نام داشت، ایمیلی فرستاد و درخواست ملاقات کرد. بعد با مصداقی صحبت میکند و موضوع شناختش نسبت به من را با او مطرح میکند.
پس از این ملاقات و رایزنی، ارتباطهایی با انگلیس و اسرائیل برقرار کردند. آنها شکایتی در لندن ترتیب دادند و پروندهای علیه من تشکیل دادند. در همین زمان، این آقا پسر که نامش آرین بود، با من تماس گرفت و درخواست کرد که بیایم و مشکلات آنها را حل کنم و مجدداً به زندگی برگردند.
خود آرین بلیط سوئد را این دفعه برای من تهیه کرد و خواست که برای آشتی دادنشان بروم و من هم پذیرفتم.
به سوئد رفتم و هنگامی که هواپیما فرود آمد و درهای هواپیما در سوئد باز شد، چهار مامور از همان داخل هواپیما من را به نوعی دزدیدند و دستگیر کردند.
هیچ تفهیم اتهامی به من نشد
این دستگیری یکی از استثنائیترین نوع دستگیریها بوده است. من از درب هواپیما ربوده شدم؛ در واقع یک نوع ربایش سیستماتیک رخ داد.
در ابتدا هیچ تفهیم اتهامی به من اعلام نشد. وکیل من بعداً گفت که براساس چه اتهاماتی مرا دستگیر کردهاند. قبل از آن هم به طور غیررسمی از طریق صحبتهای مأمورین متوجه شدم که دلیل دستگیریام چه بوده است.
بلافاصله پس از دستگیری، منافقین فراخوانهایی برای شکایت از من دادند. در این فراخوانها، بدون هیچ مدرک و سندی، اسم من ذکر شد و گفته شد که فردی به نام حمید نوری دستگیر شده است. فکر میکنم در دنیا این موضوع وجود نداشته باشد که اول شخصی را دستگیر کنند و بعد با پخش اعلامیه و خبر در رسانههای معاند بگویند که شخصی به نام حمید نوری ملقب به عباسی دستگیر شده است و اگر نسبت به او شکایتی دارید، بیایید و علیه او اعلام کنید. به طور خلاصه دستگیری قبل شکایت انجام شد.
هدف از این دستگیری نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است
بیش از 100 نفر به این فراخوان پاسخ دادند و شکایات خود را ثبت کردند، از جمله منافقین، کمونیستها، و حتی برخی افراد مانند شیرین عبادی. هیچ فرقی برای این افراد ندارد که من را بشناسند یا نه؛ چرا که باید از کسی مثل شیرین عبادی پرسید، اصلاً من رو میشناسی؟! حتی افرادی از درون زندان تهران هم مثل نرگس محمدی ابراز خوشحالی کردند و به این قضیه واکنش نشان دادند.
این نشان میدهد که موضوع شخص من نبوده، بلکه هدف، نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است. به همین دلیل، بیش از ۱۰۰ نفر وارد این موضوع شدند.
دادستان شکایتها را بر اساس خوبی و بدی و وزندار بودن از این جهت که بتوانند من را گیر بندازند جدا کرد و آنهائی که به درد نمیخورد را رد کرد. چرا که شکایتهایی که بدون استدلال و بیپایه و اساس بود میتوانست در رفع اتهامات من و اصل اینکه دستگیری من بدون دلیل است مؤثر باشد.
از 100 نفری که شکایات خود را طرح کردند در نهایت، از ۶۲ نفر به دادگاه دعوت شدند، و 38 نفر به این دلیل که ادعاهای مورد قبولی نداشتند در دادگاه حاضر نشدندی. پس 62 نفر در دادگاه من حاضر شدند.
از طرف دیگر میگفتند حمید نوری هزاران نفر را کشته است. عددی که اصلاً قابل اعتنا نبود. اما پس از آن، تعداد افرادی که به قتل آنها متهم شده بودم به صدها نفر کاهش پیدا کرد و در دادگاه، محکومیت من به ۱۳۶ نفر رسید. در دادگاه تجدیدنظر، این تعداد به ۷۷ نفر کاهش پیدا کرد و نهایتاً در رای نهائی، من به ۲۴ قتل محکوم شدم. این روند هم جزو موارد منحصربهفرد است.
۴ سال و نیم را فقط در سلول انفرادی گذراندم
درخصوص نحوه دستگیری من نیز باید بگویم که از همان ابتدا وارد سلول انفرادی شدم. در مجموع، من دقیقاً ۱۶۸۰ روز در زندان بودهام که معادل ۴ سال، ۷ ماه و ۸ روز است. از این مدت حبس، من ۴ سال و نیم را فقط در سلول انفرادی گذراندهام. در هیچ جای دنیا چنین شرایطی مشابه نداشتهایم. حتی اگر الان جستوجو کنید، خواهید دید که هیچ کسی در در دنیا چنین رکوردی از نظر مدت زمان در سلول انفرادی ندارد.
این ادعا از طرف وکیل من، آقای توماس بودستروم، در دادگاه تجدیدنظر مطرح شد. زمانی که من سه سال در سلول انفرادی بودم، ایشان به قاضی اعتراض کرد و گفت که حمید نوری رکورد مدتزمان نگهداری در سلول انفرادی را در اتحادیه اروپا و کشور سوئد ثبت کرده است. او درخواست کرد که از انفرادی خارج شوم تا این رکورد برای کشور سوئد ثبت نشود. نکته جالب این است که وکلای من و دادستانی، که باید بیطرف باشند، همه توسط سیستم قضائی خود کشور انتخاب شدند و نشاندهنده این است که اصل بیطرفی که ادعا میکنند هم رعایت نشده است.
از نظر تعداد دادگاهها، رکوردهایی که من دارم در تاریخ بیسابقه است. به طور دقیق، ۹۲ روز در دادگاه بدوی حضور داشتم. این ۹۲ روز که هر روز شامل 4 جلسه میشد، طی 9 ماه به ۳۶۸ جلسه رسید که باز این مسئله سابقه ندارد. جلسات دادگاه اغلب دوشنبهها و جمعهها برگزار میشد، و شاید یک هفته پنجشنبه و جمعه هم بود. تنها شنبهها و یکشنبهها تعطیل بود.
همچنین، دادگاه تجدیدنظر من نیز به مدت ۲۰ روز تشکیل و در مدت ۱۰ ماه، مجدداً هر روز ۴ جلسه برگزار شد. این تعداد به ۸۰ جلسه دادگاه میرسید. در نهایت، با جمع کردن دادگاه تجدیدنظر و دادگاه بدوی، تعداد کل جلسات دادگاه به ۴۴8 جلسه میرسد. علاوهبر این، ۱۸ روز هم دادگاه بازداشتی داشتم. این تعداد جلسات در تاریخ بیسابقه است، زیرا برای یک نفر چنین تعداد زیادی جلسه دادگاه برگزار نشده است. اگر این را به کسی بگویم، ممکن است حتی خود من هم باور نکنم که چنین چیزی اتفاق افتاده است.
هر جلسه دادگاه هم به این سادگی نبود؛ در هر جلسه، من باید با دستبند در حالی که آن را به کمر من قفل میکردند وارد میشدم. شما خودتان میتوانید تصور کنید که این روند چقدر آزاردهنده و اذیتکننده بوده است.
14 پلیس متخصص وظیفه بازجویی من را بر عهده داشتند
درخصوص بازجوییها، من ۳۴ نوبت بازجویی تخصصی داشتم. در هر کشوری، معمولاً شما فقط یک یا دوبار به بازجویی میروید، اما برای من این تعداد بسیار بیشتر بود. به عنوان مثال، یکبار شما را میبرند، دوباره میپرسند که چه بوده، سپس یکبار دیگر شما را میبرند و سؤالات مشابهی مطرح میکنند. در نهایت ممکن است تا ۱۰بار به بازجویی بروید. از طرفی، یا یک بازجو دارید یا یک بازپرس. گاهی ممکن است یک بازجو برای مدتی مرخصی بگیرد و فرد دیگری جایگزین او شود. اما 14 نفر من را بازجویی کردند. این بازجوییها به صورت تخصصی انجام میشد و همراه با اطلاعات امنیتی و اطلاعاتی از طریق نوارهای ضبطشده و موبایل من پیادهسازی میشد.
این ۱۴ پلیس متخصص وظیفه داشتند تا از من سؤالاتی بپرسند از این طریق گیجم کنند و اطلاعاتی را که میخواهند تا محکوم شوم را استخراج کنند.
این بازجوها با نامهای مارتین استین، دیوید هرتز، توماس یونسون، توماس آکیم، ریکارد آکمن، پیتر نیلوند، امید فرهند(پلیس ایرانی)، پر اولسون، سواد اتمانی، کاترین بوت، لیندا اکستروم، کاتارنیا یونستد، سسلیا هکتور در زمان بازجوییها، این به همراه مترجم و سه یا چهار دستگاه موبایل در محل حضور داشتند.
معمولاً، اولین چیزی که میگفتند این بود که خودشان را معرفی میکردند و سپس به من میگفتند که تاریخ روز چیست و اتهام من چیست.
درخصوص موارد استثنایی، باید به بازجویی به نام امید فرهنگ اشاره کنم که در آن زمان در سوئد بود. او فارسی صحبت میکرد و به نوعی پلیس ایرانی- سوئدی محسوب میشد. به گفته خودش، عمویش در ایران اعدام شده بود و ادعا میکرد که او بهائی بوده است. این مسئله از این جهت حائز اهمیت است که در تمام دنیا، براساس قوانین و عرفهای اخلاقی، هیچ مقام قضائی مانند پلیس، دادیار، بازپرس، دادستان یا قاضی نباید هیچگونه ارتباط نسبی یا منافع شخصی با متهم یا شاکی داشته باشد. این اصل در تمامی سیستمهای قضائی جهان پذیرفته شده است. در این وضعیت، این پلیس ایرانی نمیتواند به طور بیطرفانه پرونده را بررسی کند. لذا قاضی باید به دلیل این تخلف، پرونده را متوقف کند.
در پرونده من، یک مورد که میتوانست موجب بستن پروندهام شود، به دلیل همین مسئله بود. پلیس ایرانی که عمویش اعدام شده بود، مسئول بازجویی از من بود. این موضوع میتوانست کل پرونده را مشکلدار کند، زیرا این فرد به طور مشخص با انگیزه و هدف خاصی از من بازجویی میکرد. از آنجایی که او تنها پلیس کارشناس این پرونده بود، مواردی که به ضرر من بود را ترجمه میکرد، اما بخشهایی که به نفع من میبود را ترجمه نمیکرد و اصلاً در پرونده نمیگذاشت.
محاکمه من بر اساس اظهارات و ادعاهای دروغ آقای منتظری در کتاب خاطراتش بود
مثلاً او کتاب خاطرات آقای منتظری را ترجمه کرده بود و مطالبی که به ضرر من بود را به دادستان تحویل داد. آقای منتظری در آن کتاب گفته بود که جنایاتی رخ داده است، و این بخشها به طور کامل ترجمه شد تا من را محکوم کنند.
اما در جایی از کتاب، آقای منتظری نامهای را که منتسب به امام خمینی(ره) بود، به نقد کشیده و گفته بود که این نامه نمیتواند از طرف امام خمینی(ره) باشد، چرا که ایشان هیچگاه چنین نامهای نمینویسد. اگر این بخش از کتاب ترجمه میشد، ممکن بود پرونده من به کلی متوقف شود. این نکته مهمی است که باید توجه داشت؛ چرا که محاکمه من بر اساس ادعاهای آقای منتظری بود.
شخص آقای منتظری است که باید پاسخگوی این اظهارات باشد. اگر در این دنیا نتوانسته، حداقل باید در آن دنیا به حساب برسد. من این را نه از روی احساسات، بلکه از این جهت میگویم که همین ادعای آقای منتظری باعث محکومیت من شد. تمامی مستندات من در دادگاه از جمله کتابهای آقای منتظری، مبنای اتهاماتم قرار گرفت و صدایش در دادگاه پخش شد.
کتاب خاطرات آقای منتظری، که در دو جلد و در حدود ۱۴۰۰ صفحه منتشر شده است، مستندات دادگاه محسوب میشد. من تمامی محتوای این کتابها را حفظ کردهام. در این کتابها، آقای منتظری گفته است که این اعدامها جنایت بوده است. لذا در دادگاه نیز میگفتند چون حمید نوری در آن سالها زندان بان اوین بوده است پس در اعدامها دست داشته است. بنابراین به نظر ایشان من یک جنایتکار هستم و باید محاکمه شوم.
محاکمه من بر اساس اظهارات و ادعاهای آقای منتظری که پر از دروغ بوده است، انجام شد. اگر این اظهارات نبود، ممکن بود حکم من به شدت ضعیفتر باشد. میگفتند چون آقای منتظری قائممقام بوده و این اظهارات را داشته پس موضوع اعدامها درست است.
تحلیلهای جامع و دقیقی نیز در این خصوص در دادگاه ارائه دادم تا مردم ببینند که حمید نوری چطور به طور منطقی از خود دفاع کرده است و درباره آقای منتظری چه گفته است. من آقای منتظری را در آنجا به شکلی محترمانه و بدون احساسات نقد کردم.
در ابتدای امر به این اشاره کردم که تمامی ادعاهای دروغینی که در کتاب آقای منتظری آمده است همه بعد از خلع وی از سمت قائممقامی است. یعنی با یک فرد عادی هیچ تفاوتی ندارد. پس به عنوان اظهارات یکی از مسئولین نظام نمیتوان استناد کرد و به صورت پیشفرض رد میشود.
در دفاعیاتم، من با استناد به اسناد و مدارک، به طور دقیق توضیح دادم. مثلا در برخی صفحات از کتاب آقای منتظری، به اعدامها و کشتهشدگان اشاره شده است. این موضوعات در مصاحبههای آقای منتظری با نیما سروستانی، نیز مطرح شده است. در این مصاحبهها، اظهارات زبانی و تصویریاش با گفتههای کتاب همخوانی ندارد.
آقای منتظری در کتاب خود بهطور خاص از هیئتی صحبت میکند که به او گفتهاند که ۷۰۰ نفر را اعدام و ۲۰۰ نفر دیگر را برای اعدام آماده کردهاند. اینجا خدا افتراءها را برملا میکند. آقای منتظری در مصاحبهای که با نیما سروستانی انجام داده، میگوید که ۷۰۰ نفر را برای اعدام آماده کردهاند، که این دو اظهارنظر کاملاً با هم متفاوت است. این تناقض در اظهارات آقای منتظری باید باعث میشد که پرونده من بسته شود، چرا که چنین فردی نمیتواند منبع معتبر برای استناد باشد. اما متأسفانه قاضی به این موارد توجه نکرد و از آنها غافل شد.
اینها تنها بخشی از دلایلی هستند که در دادگاه مطرح کردم و هنوز موارد بیشتری وجود دارد که باید به آنها توجه شود.
منتظری هیچ سند و مدرکی برای ادعاهایش نداشت
آقای منتظری در کتابش بیان میکند که فردی به من گفته است که اعدامها به ناحق در جریان است اما ایشان هیچ مدرکی برای این ادعا ارائه ندادهاند. شما اگر صحبتی را میکنید برای آن هم دلیل محکمهپسند بیاورید. در دادگاه نیز به وضوح توضیح دادم که آقای منتظری فردی سادهلوح بود که گروههای ضدانقلاب و معاندین از او سوءاستفاده میکردند و هر چیزی که میگفتند را بدون تحقیق قبول میکرد. در واقع، در بیت و خانواده ایشان نفوذ میکردند و با گریه و زاری سعی میکردند تا آقای منتظری جلوی اعدام آنها را بگیرد.
من قبل از اسارتم به ایشان علاقهمند نبودم و سکوت میکردم. اظهارات ایشان باعث شد که من مورد محاکمه قرار بگیرم و مهمترین مستندات دادگاه علیه من همین کتاب خاطرات آقای منتظری شد.
من همچنین در دادگاه اشاره کردم، اظهاراتی که در مورد نامهها و فتوای امام خمینی(ره) در کتاب آقای منتظری گفته شده است، به نقل از خود وی در کتاب، تنها منتسب به امام خمینی(ره) است و خود آقای منتظری این نامهها را رد میکنند و در صحتشان در نوع خط و حتی محتوا آنها را رد میکنند. در واقع نامههای امام(ره) نیز که در این کتاب به عنوان سند ذکر میشد، توسط آقای منتظری تایید نشده بود و دادگاه به آنها انتساب میکردند.
در وهله بعدی هم در دادگاه نیز اعلام کردم که چنین نامهای فتوا نبوده و خود آقای منتظری هم تأیید کرده که این تنها یک نامه است، نه فتوا. اگر قاضی به این نکات توجه میکرد، میتوانست پرونده من را مختومه اعلام کند، چون در واقع هیچ مستند قانونی برای این ادعاها وجود نداشت.
در دادگاه من اشاره کردم که در وصیتنامه حضرت امام خمینی رحمتاللهعلیه، ایشان پیشبینی کرده بودند که پس از فوتشان، افرادی مطالبی با ادعای ارتباط به ایشان مطرح خواهند کرد. خود امام در صفحه آخر وصیتنامهشان به مردم ایران میفرمایند که بعد از فوت ایشان، اگر کسی ادعایی از نقل ایشان کرد، فقط در صورتی آن را بپذیرند که یا صدای امام باشد یا دستخط ایشان. حالا، اگر به صحبتهای آقای منتظری که در دادگاه به آن استناد شده نگاه کنیم، این مطالب هیچ پایه و اساسی ندارد.
در دادگاه، من از قاضی خواستم که اصل این نامه را ارائه دهند و یا استفتاء کنند تا صحت آن مشخص شود. چون کسانی که این ادعاها را مطرح میکنند، همگی فوت کردهاند، از جمله حجتالاسلام احمد خمینی، منتظری، و آیتالله اردبیلی.
این موضوع را باید از دفتر نشر آثار حضرت امام خمینی(ره) پیگیری کنند. شما باید به دفتر نشر آثار امام خمینی(ره) مراجعه کنید و از آنها بپرسید که آیا چنین فتوایی وجود دارد یا نه. اگر آنها همچنین فتوایی را تأیید نکردند، پس این ادعاها باید از پرونده من کنار گذاشته شوند.
بعد از ۷ ماه توانستم تنها ده دقیقه با خانوادهام صحبت کنم
من بعد از ۷ ماه توانستم تنها ده دقیقه با خانوادهام صحبت کنم. مکالمه به این صورت انجام شد که همسر من در تهران به سفارت سوئد رفت و از این طرف هم با من اتمام حجت کردند که اگر کلمهای راجع به وضعیت یا درخواستت بگویی، بلافاصله قطع میکنیم. من هم در آن مکالمه فقط احوال خانوادهام را پرسیدم.
بعد از دو سال و نیم هم، اولین ملاقات خصوصی به من داده شد. این نوع رفتارها و عدم اجازه برای ملاقات را میتوان یکی از شیوههای شکنجه روانی یا اصطلاحاً شکنجه سفید دانست.
مدتها طول میکشید تا مجوز ملاقات دریافت کنم و گاهی فقط یک ملاقات به من میدادند. سپس میگفتند که هفته بعد خانوادهام باید در ساعت مشخصی بیایند. خانوادهام از ایران میآمدند، ویزا میگرفتند، هزینه هتل را پرداخت میکردند و یک روز قبل از ملاقات، مرا جابهجا میکردند و به خانوادهام میگفتند به علت جابهجایی دیگر امکان ملاقات نیست!
برای مثال، قرار بود ملاقات من با خانوادهام در تاریخ ۲۸ دسامبر برگزار شود. اما در تاریخ ۲۲ دسامبر زندان من را جابهجا کرد. پسرم که از این تغییر بیخبر بود، بهطور اشتباهی به زندان آمد. او در تاریخ ۲۸ دسامبر به زندان رسید و وقتی وارد شد، به او گفتند که پدرش در اینجا نیست. از این موضوع من کاملاً بیاطلاع بودم و وقتی متوجه شدم که پسرم نیامده، روح و روانم بسیار دچار آسیب شد.
پسرم در مقابل در زندان با خانواده تماس گرفت و اطلاع داد که به او گفتهاند پدرش جابهجا شده است. پسرم برای دفاع از حقوق من بسیار تلاش کرد، مصاحبههای زیادی انجام داد و جنگید تا توجهها جلب شود. در نتیجه، این اقدامات باعث شد که پلیس پسرم را به بهانه فیلمبرداری از دیوار زندان، به سلول انفرادی منتقل کنند.
من سه سال در زندان بودم و دستگیری پسرم هم کار را برای خانوادهام سخت کرد. خانوادهام در شرایطی قرار گرفتند که نمیدانستند باید چه کار کنند. بعد از دستگیری پسرم، فشارها به حدی رسید که وزیر امور خارجه، شهید امیرعبداللهیان شخصاً وارد عمل شد. شهید امیرعبداللهیان خود مستقیماً با وزیر سوئد تماس گرفت و به شدت از این وضعیت انتقاد کرد. پس از سه روز فشار از سوی سیستم خارجی ایران، اقدامات لازم صورت گرفت و در نهایت پسرم آزاد شد.
ملاقاتهایی که برای من فراهم میشد با اذیت و آزار همراه بود
از طرفی ملاقاتهایی که برای من فراهم میشد، با اذیت و آزار همراه بود. معمولاً ملاقاتها کم بود و هر بار که ملاقات انجام میشد، پس از آن به نوعی شکنجه میشدیم. یکی از روشهای شکنجه این بود که پس از ملاقات، من را مجبور میکردند تا برهنه شوم و بازرسی بدنی میکردند. این فرآیند روح و روان فرد را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد. بعد از بازرسی، لباسهای من را چک کرده و گاهی اوقات به گونهای رفتار میکردند که احساس تحقیر و توهین زیادی را به فرد منتقل کنند.
در این مدت، همگان ادعاهایی علیه من مطرح میکردند، اما هیچیک از آنها حقیقت نداشت. شرایط من بسیار دشوار بود؛ تنها زندانی امنیتی در سوئد بودم و هیچکس نمیتوانست حتی از دو کیلومتری به من نزدیک شود. در این زندان، من در شرایط بسیار سختی قرار داشتم. فقط اجازه داشتم که در سلول بمانم و حتی برای رفتن به دستشویی یا بازجویی نیز مسیر را کاملاً خالی میکردند. نیروهای مأمور از فاصله بسیار نزدیک مراقب بودند.
بعد از اینکه نام صاحبالزمان(عج) را فریاد زدم دست از کتک زدن من برداشتند و رفتند
یک روز به من اعلام کردند که پرونده من در حال شروع است و ده روز بعد دادگاه من آغاز خواهد شد. من هم در برگههایی که داده بودند اظهارات و دفاعیهام را به صورت مکتوب نوشته بودم. نگهبانها آمدند و گفتند که باید برگهها را ببریم، چون احتمال آتشسوزی در سلولها وجود دارد. من از این کار ناراحت شدم و گفتم اگر این کار را انجام دهند، من حرکتی خواهم کرد که آنها پشیمان شوند. بعد از این صحبت من چهار نفر به سلولم آمدند و به اتاق دیگری منتقلم کردند. به خدا قسم، برخوردی که با من کردند غیرقابل وصف بود.
مرا به یک اتاق بردند که دوربین نداشت. سپس یکی از آنها دستش را به دور پای من پیچاند و هر دو پای من را به شدت برگرداند. این عمل را در زندان اصطلاحاً «پاکت» مینامند. بعد از آن، سه نفر دیگر به من حمله کردند و با مشت مرا به شدت کتک زدند. در حین ضرب و شتم، خانمی وارد اتاق شد. پیراهن من را با چاقو پاره کرد و از شدت درد داد میکشیدم. در آن زمان تنها چیزی که به ذهنم رسید و بلند داد زدم نام امام زمان(عج) بود. بلافاصله بعد از اینکه نام ایشان را فریاد زدم من را رها کردند و به سلول برگشتم. خیلی این مسئله حیرتزدهام کرده بود.
اقدامات خانوادهام عملیات روانی منافقین را از بین میبرد
دخترم، عروسم، خواهرم، دامادم و پسرم وقتی میخواستند به دیدن من بیایند، تنها کاری که میکردند این بود که میخندیدند و منافقینی که جلوی در دادگاه تجمع کرده بودند را مسخره میکردند. حتی عکس حاج قاسم سلیمانی هم به دست میگرفتند. خود این اقدام آنها به نوعی شکست عملیات روانی منافقین بود. چرا که آنها را ناامید میکرد و از هدفشان دور میکرد.
این مسائل در رسانهها انعکاس گستردهای پیدا کرد. دادگاههای من به صورت آنلاین و مستقیم پخش میشد. رسانههایی مانند بیبیسی، ایراناینترنشنال و رادیو فردا به طور فعال در این نمایش ضد جمهوری اسلامی نقش داشتند.
در دادگاه، تمام موارد به شکلی نمایش داده میشد که هدف آن تخریب جمهوری اسلامی بود. در پشت درهای دادگاه هم فضای جشن و شادی برقرار شده بود و سعی داشتند خانوادهام را آزار دهند.
با پیگیریهای شهید رئیسی و شهید امیرعبداللهیان خبر معجزهآسای آزادی من منافقین را سوزاند
بعد از همه این مسائل، با پیگیری شهید رئیسی و شهید امیرعبداللهیان، خبری معجزهآسا از آزادی من منتشر شد و جهان تکان خورد. سوئد و ایران از قبل توافق کرده بودند که خبری از آزادی من منتشر نشود، اما پس از تحویل من به مقامات ایرانی در عمان، این خبر به سرعت پخش شد و تبدیل به بمب خبری شد. مردم ایران از شنیدن این خبر خوشحال شدند و رسانهها غوغایی به پا کردند. البته متاسفانه پس از بازگشتم توفیق دیدار با شهیدان بزرگوار آیتالله رئیسی و دکتر امیرعبداللهیان را از دست دادم.
شاید سؤال این باشد که چرا خبر را همان موقع اعلام نکردند؟ شاکیان من منافقین بودند و این گروه افراد عجیبی هستند. برنامهشان این بود که اگر حمید نوری به تبادل یا معاملهای رسید، یا خبر آزادیاش آمد، فراخوان دهند و نیروهایشان را از سرتاسر دنیا جمع کنند تا مانع این کار بشوند. حتی برخی از اینها به خودسوزی معروف هستند، همانطور که در فرانسه دیدهایم که بنزین روی خودشان میریزند و خودشان را آتش میزنند.
برنامهشان این بود که جلوی در زندان من چادر بزنند و تمام زندان را محاصره کنند تا من نتوانم از زندان خارج شوم، ولی در نهایت این نقشه شکست خورد. دولت سوئد و نخستوزیر این کشور به هیچوجه به پارلمان اطلاع نداده بودند و دستور داده بودند که حمید نوری را از زندان بیرون بیاورند. در حقیقت، من در روز آزادیام هم به نوعی دزدیده شدم؛ درست مثل روزی که دستگیر شدم. آنها من را از زندان خارج کردند و به فرودگاه بردند.
چرا این سرویسهای جاسوسی و این همه اقدام باید به من مربوط باشند؟ من فقط یک زندانی بودم اما هدفشان فشار بر جمهوری اسلامی بود. آنها میخواستند با گرفتن من در قبال آزادی احمدرضا جلالی فشار بیاورند و جمهوری اسلامی را وادار کنند تا احمدرضا جلالی را آزاد کند.
نه اینکه بخواهم قسم بخورم ولی بعد از آزادی افرادی که من را میشناختند، حتی کسانی که با من ارتباط نداشتند، وقتی با من برخورد کردند، اکثراً گفتهاند: «آقای نوری، فیلمهای شما را دیدیم و گریه کردیم.» این نشاندهنده این است که موضوعات مطرحشده برای دیگران نیز عادی نبوده و تاثیرگذار بوده است.
جمهوری اسلامی تا مدت دو سال یا دو سال و نیم در مورد من هیچ اظهارنظر صریحی نداشت، زیرا آنها نمیدانستند من در آنجا چه گفتهام و احتمال میدادند که ممکن است حرکت اشتباهی از من سر بزند یا من با برنامه وارد آنجا شده باشم. من خودم حق میدادم که در آن زمان هیچ نظری ندادند، زیرا من دیگر جزو سیستم نبودم.
شهید رئیسی به پسرم گفت: من بابای تو را میشناسم او حرف نمیزند، بلکه حریف آنها میشود
اما در مورد خانوادهام، پس از دستگیری من، پسرم به دیدار شهید رئیسی رفته بود. شهید رئیسی من را میشناخت و پسرم بعد از آن دیدار به من گفت که آقای رئیسی در پاسخ به او گفته بود: «من بابای تو را میشناسم. او حرف نمیزند، بلکه حریف آنها میشود. پدر شما زمانی که من رئیسش بودم به من درست حسابی جواب نمیداد؛ آنها که اصلاً نمیتوانند!»
البته این را به کنایه گفت و بنده هر زمان سؤال یا مسئلهای را از من خواستار میشد، بنده جوابشان را میدادم. با این مضمون خواستند بگویند که پدرت طاقت دارد. در آن دیداری که با پسرم داشت رئیس قوه قضائیه بود و بعد از رئیسجمهور شدن سنگتمام گذاشت و تمام نیروها را بسیج کرده بود که هرجوری هست آزاد شوم؛ از دستور به وزیر اطلاعات تا شهید امیرعبداللهیان.
جدای از دستورها و پیگیریها خیلی پیگیر مشکل بنده بودند. به طور مثال شهید امیرعبداللهیان جدا از سمتش جانانه جنگید. بدون هیچ روال عادی و به صورت مستقیم با پسر بنده صحبت میکرد و جویای احوال من میشد. من خدا را شکر میکنم، الحمدلله که با وجود اینکه هر اشتباهی که ممکن بود در آنجا مرتکب شوم، خداوند به من کمک کرد و هیچ اشتباهی از من به آنتن نیامد. حتی یک اشتباه هم نکردم که بخواهند همان اشتباه را پخش کنند و بگویند: «آقا ببینید نوری در دادگاه چه اشتباهی کرده، چه رفتاری داشته و چه بیاحترامی کرده.» در واقع، همهچیز به خوبی پیش رفت و این دادگاه در نهایت به ضرر طرف مقابل تمام شد، زیرا نوری توانست در آنجا عملکرد خوبی داشته باشد.
پزشکی برای خدماترسانی به من نمیدادند
در مدت اقامتم، پزشک نداشتم و دندانهایم خراب شده بودند که اکنون توانستم آنها را ترمیم کنم. در آن زمان، دندانهایم به شدت آسیب دیده بودند و قادر به درمان آنها نبودم. همچنین با عینک وارد زندان شدم، اما هیچگاه برای بررسی شیشه عینک به چشم پزشک ارجاع داده نشدم و این باعث شد که چشمهایم نیز دچار مشکل شوند. به هیچوجه از مراقبتهای پزشکی برخوردار نبودم. بعدها، پایم شکست و بعد از ۸ روز، برای انجام عمل جراحی به بیمارستان فرستاده شدم. شرایط بسیار آزاردهنده بود. در زمینه دندانپزشکی نیز هیچ کمکی به من نشد. من بارها به مسئولین زندان میگفتم که دندانهایم باید درمان شود، اما پاسخ میدادند که در اینجا چنین امکانی وجود ندارد.
جمله «ما پیروز خواهیم شد» که در دادگاه سوئد میگفتم، محقق شد
با وجود تمام سختیها، روحیهام خوب است و این فراز و فرودها در این تلاطم باعث شد که راسختر شوم. در خاطراتم نوشتم که این شرایط را برای خودم فرصتی میدیدم. اکنون نمیخواهم زیاد صحبت کنم، ولی به خدا قسم، در سلول خودم گاهی گریه میکردم و از خداوند سپاسگزاری میکردم. میگفتم: «خدایا، شکرگزارم، میدانم لطف تو شامل حال من شده است. این لطف توست که شامل حال هر کسی نمیشود. تو مرا آوردی و پاکسازی میکنی و با من تنها بودی تا به حقیقت پی برم.» حتی اگر این شرایط ابدی هم میبودم، هیچگاه گلایه نمیکردم. همیشه از خدا درخواست کردهام، ولی هیچگاه شکایتی نداشتهام. برخی میگویند: «خدایا چرا اینطور شد؟» ولی من هیچگاه چنین چیزی نگفتم.
همیشه این را برای خودم و خانوادهام یک لطف و امتحان میدانستم، البته امتحانی سخت و پیچیده، طاقتفرسا و شکننده، اما الهی. امیدوارم که بتوانیم از این امتحان سخت و پیچیده با سلامتی و نمره قبولی بیرون بیاییم. شما نیز باید تمام تلاشتان را بکنید. «ما پیروز خواهیم شد». این را در تمام نامههایم نوشتهام و وعده الهی محقق شد. صدا و فیلم من در دادگاه نهائی نیز موجود است. همانطور که گفته بودم: خانواده عزیزم، ما پیروز خواهیم شد.