در ابتدای انقلاب اسلامی، زمانی که انقلاب اسلامی در ایران شکل گرفت و نظام جمهوری اسلامی برپا شد، آمریکا و صهیونیسم برنامههای درازمدّت و گستردهای را برای ایران و غرب آسیا و نیز جهان اسلام طرّاحی و پیشبینی کردند. انقلاب اسلامی اختلالهایی را در برنامههایشان ایجاد کرد، امّا آنها درصدد بودند که به هر ترتیب، سیاستهایشان را اِعمال کنند. لطفاً یک تصویر کلّی و مختصر از آنچه آمریکا و صهیونیسم میخواستند در غرب آسیا اجرا کنند ارائه بفرمایید تا به این نقطه برسیم که با رهبری حضرت آیتالله خامنهای، چه اتّفاقاتی افتاد که آن سیاستها و برنامهها به آن نقطهای که آنها میخواستند نرسید.
یکی از اقداماتی که امام خمینی (رحمةالله علیه) در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی انجام داد، مواجهه با پروژههای آمریکایی در منطقه و قطع دست آمریکا از ایران و جهان اسلام بود؛ این یک مواجهه سخت در نقاط مختلف بود. جنگ هشت ساله جمهوری اسلامی، در حقیقت، عمق چنین مواجههای بود. این جنگ، خواسته آمریکا بود که توسّط صدّام و برخی از کشورهای حاشیه خلیجفارس اجرا شد. این جنگ، در حقیقت، پروژه آمریکا برای تنگ کردن عرصه بر جمهوری اسلامی و پایاندادن به حیات آن بود. همانطور که همه میدانیم، سعی آمریکا این بود که مردم ایران پیروز نشوند، امّا آنها پیروز شدند.
پس از پیروزی، آمریکاییها تصمیم به محاصره ایران و مهار آن گرفتند. در طول هشت سال جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران، دشمنان، امام خمینی را استوار و ثابتقدم یافتند. ایشان با برخورداری از عمق فقهی، عرفانی، فکری و نیز با بهرهمندی از اراده و شجاعتِ بسیار، یک نیروی انقلابی به نام «سپاه پاسداران» را تأسیس کردند. همچنین، امام خمینی (رحمةالله علیه) نیروهای بسیج را ایجاد کردند و ظرفیّتهای پنهان ملّت ایران در حوزههای فکری، عقلی، علمی و مانند اینها را به منصّهی ظهور رساندند. من اعتقاد دارم که آمریکاییها در مواجهه طولانیمدّت خود با جمهوریِ اسلامیِ نوظهور در آن زمان، به یأس و ناامیدی در برابر امام خمینی (رحمةالله علیه) دچار شدند. در طول هشت سالی که از جنگ تحمیلی سپری شد، امام نهتنها خود در نبرد حضور یافتند، بلکه کاری کردند که همه اقشار ملّت نیز در نبرد حاضر شوند. امام خمینی (رحمةالله علیه) همه اقشار مردم از زن و مرد و کودک را برای حضور در جنگ و مواجهه با پروژه آمریکاییِ صدّام و کشورهای عربی حاشیه خلیجفارس، بسیج کردند.
پس از رحلت امام، آمریکاییها احساس کردند که ایران متزلزل میشود. آنها اعتقاد داشتند که امام ستون فقرات جمهوری اسلامی بوده است و پس از ایشان، این ستون فقرات دچار اختلال شده است و جمهوری اسلامی قابل تجزیه خواهد بود. از همینروی، طمعورزی آمریکا برای نفوذ به داخل جمهوری اسلامی بیشتر شد. طبیعتاً، تلاشهای پیشین آنها برای مواجهه با جمهوری اسلامی شکست خورده بود و محاصره و تنگکردن عرصه بر ایران هم این کشور را تضعیف نکرده بود. خلاصه اینکه آمریکاییها از مواجهه با امام مأیوس شده بودند امّا پس از رحلت ایشان، آنها این امید را پیدا کردند که میتوانند روی ناامنسازی ایران و شکافهای داخلی آن حساب باز کنند. محاسبه آمریکاییها این بود که با رحلت امام، ایران مشغول اوضاع داخلی سیاسی و اجتماعی خود خواهد شد. برآورد آمریکاییها این بود که در چنین شرایطی میتوانند به عنوان رهبر اقتصاد جهان، ایران را تحت محاصره اقتصادی و سپس محاصره اجتماعی، فرهنگی و فکریِ داخلی و خارجی قرار دهند تا بدین ترتیب، نظام حاکم ساقط گردد.
یکی از مسائل اصلی در این برهه، موضوع رهبری سماحةالقائد، امام خامنهای (دامظلّه) بود. من بهخوبی به یاد دارم که در آن زمان، در شرایطی که مردم ایران به دلیل رحلت امام در حزن و اندوه بزرگ به سر میبردند، آیتالله سیّد علی خامنهای در تلویزیون حاضر شدند و این آیه را قرائت کردند: «وَ ما مُحَمَّدٌ اِلّا رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِىن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلی اَعقابِکُم».(۱) ایشان سپس گفتند که ملّت ایران قدرتمند است و گامهایش سست نمیشود و امام قدرت را نزد ما قرار داد. خود من شخصاً به ذهنم هم خطور نمیکرد که مجلس خبرگان رهبری، سماحةالقائد را به عنوان رهبر ایران انتخاب کند، هرچند که پیشتر از برخی علما و عرفا چنین چیزی را شنیده بودم. پس از انتخاب ایشان و شنیدن سخنانشان، احساس یک آرامش فراگیر کردم؛ احساس کردم که این آرامش در کلام ایشان -پیش از برگزاری انتخابات- به همه ملّت ایران منتقل شده است.
پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ایران، نوعی آرامش در کشور حاکم شد؛ همه، از جمله مراجع عالیقدر، مجلس خبرگان، مردم ایران، سیاستمداران، رؤسا، شوراهای منتخب و مانند اینها، تحت رهبری سیّدالقائد قرار گرفتند. در این زمان، آمریکاییها متوجّه شدند که در برابر مشکل جدیدی قرار گرفتهاند و آن، این بود که امام خمینی (رحمةالله علیه) یک ملّتِ پایبند به ولایت را تربیت کرده است، یک ملّتِ ولایتمدار را پرورش داده است. معتقدم که در این مرحله، آمریکاییها خود را در برابر مرحله جدیدی دیدند. پیشتر، آنها معتقد بودند که ایران ضعیف شده است و پس از هشت سال جنگ، دیگر نمیتواند اجزای مختلف جمهوری اسلامی را بازسازی کند. با اینحال، آمریکاییها متوجّه شدند که مجلس خبرگان یک نهاد قدرتمند است، پارلمان یک نهاد قدرتمند است و امام، پیش از رحلت خود، تصمیماتی اتّخاذ کرده بود که تمام نهادها و مؤسّسات جمهوری اسلامی، استوار، قدرتمند و ثابتقدم باقی بمانند. در حقیقت، آمریکاییها خود را در برابر یک ناامیدی جدید یافتند و گزینه دیگری را در دستور کار قرار دادند و آن نفوذ اقتصادی و فرهنگی بود. در داخل جمهوری اسلامی، مباحثات زیادی درخصوص مسیر اقتصادیای که کشور باید طی کند مطرح شد و در نهایت هم قدرت سماحةالقائد در برقراری ثبات و مدیریّت این امور مشخّص گشت.
برخی برای ایجاد شکافهای داخلی تلاش کردند. تلاش آنها این بود که از آزادیِ موجود در جمهوری اسلامی -در سایهی وجود آراء و گرایشات سیاسی راستگرایانه، چپگرایانه، اصلاحگرایانه و اصولگرایانه- برای اختلافافکنی استفاده کنند. این افراد سعی کردند اختلافات را تشدید کنند، زیرا تصوّر میکردند در یک کشور عادی مانند یکی از کشورهای عربی یا اسلامی رفتار میکنند. آمریکاییها معمولاً گمان میکنند از طریق مزدورانشان و یا به واسطه سفارتهایشان، افسرهایشان و کانالهای بینالمللیشان و نیز از طریق هیمنهشان بر اقتصاد بینالمللی و شورای امنیّت، میتوانند در هر کشور عربی یا اسلامی و یا هر کشور دیگری در جهان نفوذ پیدا کنند. در مرحله سوّم، آمریکاییها دریافتند که این ابزارها در ایران وجود ندارد. اینکه آمریکا در ایران سفارت نداشت، یکی از نعمتهای خداوند برای تهران بود. این بدان معنا است که نفوذ فیزیکی مستقیم آمریکا در ایران وجود نداشت و ایران به افسران آمریکایی، کارشناسان نظامی آمریکایی و مدیریّت اقتصادی آمریکا و فرهنگ آمریکا هیچ نیازی نداشت. آمریکاییها همچنین متوجّه شدند که اگر بخواهند در راستای اختلافافکنی میان مردم و جامعه ایران حرکت کنند، در این زمینه بسیار ضعیف و عاجز هستند.
آمریکاییها تلاش کردند از طریق سازوکارهای بینالمللی و سیاسی، روشهای جدیدی را برای مواجهه با ایران در پیش گیرند. همه ما به یاد میآوریم که سازمان تجارت جهانی به ایران وعده داد که آمریکا میتواند تهران را وارد جامعه جهانی و بازار اقتصادی بینالمللی سازد. هدف، این بود که ایران جذب این سازمان شده و اولویّتها، گزینهها، اصول و مبانی خود را فراموش سازد، به گونهای که دیگر ولیّفقیه قدرتی برای تصمیمگیری نداشته باشد. در آن زمان، جامعه ایران از لحاظ اقتصادی و اجتماعی تحت فشار قرار داشت.
یأس دیگر آمریکاییها مواجهشدن با تأثیر فکری، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بنیادینِ عمیقِ سماحةالقائد بر تمامی تصمیمات جمهوری اسلامی بود. ایشان از قدرت بالایی در مدیریّت اختلافات در داخل جمهوری اسلامی برخوردار بودند. ایشان توانایی هضم آسیبهایی را که ممکن بود در نتیجه فشارهای اقتصادی یا اجتماعی به جامعهی ایران وارد شود، داشتند. مهمتر از همهی اینها، آمادگی ذهنی ایشان و آگاهیشان از پروژههای آمریکا در منطقه بود. هرگاه آمریکاییها قصد داشتند از راهی وارد ایران شوند، سماحةالقائد را در برابر خود میدیدند. هرگاه خواستند از پنجره وارد شوند، پنجره را در برابر خود قفلشده دیدند. بنابراین، در تجربه سوّمی که آمریکاییها داشتند، خود را در برابر سدّ «خمینی جدید» دیدند. این «خمینی جدید» در یک تجربه فوقالعاده، یعنی تجربه رهبری، ظهور و بُروز پیدا کرد؛ تجربه فکری عمیق، تجربه فقه اصیل، تجربه شجاعت و بصیرت و حضور ذهنی که تأثیر بزرگی نهتنها در جامعه ایران، که در جوامع عربی و اسلامی داشت.
همه اینها باعث شد تا رهبری سماحةالقائد رنگوبوی جدیدی به خود بگیرد. در زمان امام خمینی (رحمةالله علیه) فرصت برای این نوع رهبری فراهم نبود. شیوه رهبری سیّدالقائد، مبتنی بر شیوه تأثیرگذاری گسترده در داخل ایران -پس از پایان جنگ و بعد از رحلت امام- و نیز خارج از ایران بود. ما بهیکباره در برابر ایرانی قرار گرفتیم که هشت سال مقاومت کرده بود و کشوری که پس از رحلت امام خمینی (رحمةالله علیه) رهبر جدیدی برای خود داشت. ایران از لحاظ اقتصادی، علمی، شناختی و مانند اینها توسعه پیدا کرد. جمهوری اسلامی در فرهنگ و اعتقاد جوانان ایرانی ریشه یافت و نسلهای جدیدی را تربیت کرد. جمهوری اسلامی از لحاظ تأثیرگذاری بر جهان عرب -از فلسطین گرفته تا حزبالله در لبنان و تمام منطقه- گسترش یافت تا اینکه بیداری اسلامی رقم خورد و تمامی جوانان مؤمن به دین و صلح و حقیقت و عدالت، بیش از پیش با جمهوری اسلامی قرابت پیدا کردند و به آن نزدیک شدند.
اینجا بود که آمریکا در مرحله جدیدی قرار گرفت و آن، مرحله ایجاد فتنه مستقیم در ایران بود؛ این، مرحله چهارم مواجهه آمریکا با تهران بود. من نمیخواهم دربارهی مسائلی نظیر فتنه مستقیم در مرحله چهارم صحبت کنم، زیرا که شما اطّلاعات بیشتری نسبت به من درباره آن دارید. بههرحال، در این مرحله نیز آمریکاییها خود را در برابر سدّی مستحکم به نام سماحةالقائد دیدند که با عقل و فکر و مدیریّت و بصیرت و روحیّه خود، در برابر آمریکاییها ایستادند. همه ما سخنرانی مشهور سماحةالقائد در نماز جمعه(۲) را به یاد داریم که -حسب فهم ما- ایشان از ظرفیّت معنوی از طریق ارتباط با صاحب العصر و الزّمان (عجّلالله تعالی فرجه) استفاده کردند و گفتند این کشورِ شما است. ایشان همچنین خیلی واضح و صریح با ملّت ایران صحبت کردند و توانستند پروژه فتنه جدید را ناکام بگذارند.
مردم ایران و هم همه دوستداران امام در سراسر جهان و هم جنبش مقاومت حزبالله، نسبت به اینکه بالاخره زمانی حضرت امام رحلت بکنند نگرانیهایی داشتند و امور به چه سمتوسویی پیش خواهد رفت. شما در حزبالله، در آن زمان، چه نگرانیها و دلواپسیهایی داشتید و حسّوحال خودتان و دوستانتان در حزبالله را زمانی که شنیدید حضرت آیتالله خامنهای به رهبری انتخاب شدند، تشریح بفرمایید.
در روز اعلام رحلت امام، احساس کردم که دنیا متوقّف و تمام شده است. من در آن زمان در جمهوری اسلامی بودم و آن روز را تقریباً به یاد میآورم. ما به خیابانها میآمدیم، مردم همهگریان بودند و هیچ کس لبخند به لب نداشت و همه به یکدیگر تسلیت میگفتند. از جمله امور عجیب این بود که زمانی که از مکانی به مکان دیگر میرفتیم، میدیدیم که راننده تاکسی غمگین است، صاحب مغازه غمگین است، همه مردم اینگونه بودند و همه ما در مراسم تشییع پیکر امام شرکت کردیم.
امّا هنگامی که خبر انتخاب سماحةالقائد به عنوان رهبریِ جدید را اعلام کردند، احساس کردیم که روحمان به بدنمان بازگشت و احساس اطمینان داشتیم. احساس کردیم که دست خداوند عزّوجل به سمت ما بلند شده است و بدون مبالغه و تعارف عرض میکنم که احساس کردیم همان قدرتی که در ایّام حیات امام وجود داشت، با رهبری ایشان هم موجود است. من بهخوبی به یاد دارم که ما نهتنها از همان ابتدا رهبری سماحةالقائد را باور داشتیم، بلکه در حزبالله مطمئن بودیم که این گزینه پیش از هر چیزی یک گزینه الهی است و بحمدالله یک گزینه موفّق است و اعتقاد داشتیم که الطاف صاحبالزّمان به طور قطعی در این موضوع دخیل بوده است. ما در حزبالله چنین باوری داشتیم و این باور تأثیر عمیقی در تمام تشکیلات حزبالله، از رهبری گرفته تا سطوح پایینتر، داشت. بنابراین، نوعی از این باور و اطمینان در ما وجود داشت. شما میدیدید که از زمان رهبری شهید سیّد عبّاس موسوی (رضوانالله تعالی علیه)، او چگونه با شور و اشتیاق از این رهبر بزرگ سخن میگفت. شهید سیّد عبّاس موسوی و سایر رهبران حزبالله، ایشان را بهخوبی میشناختند و برکاتشان برای مقاومت و در زمان مواجهه مقاومت با چالشها، در طول سالیان متمادی مشخّص بود. سماحةالقائد (اطالالله عمره) همواره قدرتمندانه در کنار ما حضور داشتند و ما از برکات رهنمودهای ایشان، اولویّتهایشان و توجّهاتشان بهرهمند میشدیم. حزبالله در دهه ۸۰ میلادی، یعنی در زمان ریاستجمهوری ایشان و پیش از انتخابشان به عنوان رهبری، تجارب زیادی از این همکاری داشت. زمانی که ایشان رهبری را بر عهده گرفتند، در ماهها و سالهای اوّل، چالشهای سختی وجود داشت و در تمام طول این مدّت، سیّدالقائد همواره راه خلاص و نجات را در برابر حزبالله و مقاومت لبنان قرار میدادند. ایشان درهایی را باز میکردند که در برابر ما قفل بودند. ایشان ما را هدایت میکردند و راه را به ما نشان میدادند و میگفتند این مسیر را بروید، ما نیز آن مسیر را میرفتیم و به مقصد میرسیدیم.
ما دوران سختی را پشت سر گذاشتیم؛ از جمله، میتوان به سطوح مواجهات نظامی و امنیّتی سخت اشاره کرد؛ در سطح فشارهای سیاسی سخت که منطقه و مقاومت لبنان و فلسطین با آن مواجه هستند نیز همینطور.
ما امروز با فشارهای بینالمللی بسیاری مواجه هستیم. اساساً، مقاومت از ابتدای تشکیل آن تا به امروز با این فشارهای بینالمللی مواجه است. در این مرحله، در هر سال، در هر برهه، این فشارها وجود داشته است و در طول تمام آنها، سماحةالقائد مداخله و ما را هدایت کردهاند. ایشان به ما میگفتند من فکر میکنم باید این راه را بروید، ما نیز آن راه را رفتیم و متوجّه شدیم که بهترین راه است. اگر بخواهیم در یک کلام به طور خلاصه سخن بگوییم، باید گفت که کلید عزّت، کلید پیروزی، کلید توفیق، کلید هدایت، در هر تجربهای در مقاومت لبنان، به دست سماحةالقائد است.
اگر بخواهید به موارد مشخّصی اشاره کنید، با توجّه به خاطرات و تجربیّاتتان، به چه مواردی اشاره میکنید که رهنمودهای ایشان برای حزبالله بسیار راهگشا بوده است؟
همانطور که در جزئیّات اشاره کردم، شواهد زیادی وجود دارد؛ امّا من از برخی مراحل و برهههای زمانیِ اصلی سخن میگویم که حیاتی هستند. به عنوان مثال، در رابطه با بنیه حزبالله -یعنی روح حزبالله- زمانی بحث بر سر این موضوع بود که آیا حزبالله فعّالیّت سیاسی داشته باشد یا خیر. اساساً، حزبالله یک گروه مقاومتی بود امّا در نتیجه تحوّلاتی که در لبنان رخ داد، لازم شد که حزبالله در امور سیاسی نیز مشارکت داشته باشد. گروههای مقاومت، در سراسر دنیا، معمولاً با این بحثها مواجه هستند. زمانی که برخی دستاوردها از جمله پیشرفت و توسعه در سطوح مردمی، اجتماعی و سیاسی حاصل میشود، میان فعّالیّت سیاسی و مقاومتی تداخل به وجود میآید. بحثهای زیادی پیرامون این مسئله در حزبالله انجام شد و نظرات مختلفی وجود داشت. در نتیجه، سماحةالقائد گفتند که این موضوع کاملاً واضح است؛ ماهیّت حزبالله مقاومتی است. این رویکرد کلّی که سماحةالقائد مشخّص کردند، تا به امروز نتیجهبخش بوده است. بنیه حزبالله، هویّت آن و ترکیب و اولویّت آن «مقاومت» است؛ لذا فعّالیّت سیاسی نیز در خدمت فعّالیّت مقاومتی قرار میگیرد. تمام اینها رهنمودهای سماحةالقائد است. این رویکرد، مسیرهای بزرگی را در سطح فعّالیّت مقاومتی در برابر ما گشود و موجب شد تا فعّالیّت مقاومتی با گامهایی بلند پیش برود. متأسّفانه، در آن مرحله، ما بیش از حدّ لازم غرق فعّالیّت سیاسی شدیم؛ امّا بههرحال، اگر مسیر مقاومت را گم کرده بودیم و در دههی ۸۰ و اوایل دههی ۹۰ مقاومت ضعیف شده بود، نمیتوانستیم تمامیِ نتایجی را که امروز میبینیم مشاهده کنیم.
مثال دوّم این است که زمانی که مسئله فلسطین وارد مرحله سازش سیاسی در دوران حکمرانی کلینتون شد و توافقنامههای سیاسی مانند اُسلو با فلسطینیان و وادیعربه با اردن به امضا رسید، همگان گفتند که همه چیز پایان یافت. جهان عرب، جهان اسلام و همچنین همه جهانیان اعتقاد داشتند که مسیر سازش ایستگاه پایانی است. ما در اوایل و اواسط دهه ۹۰ و در مراحل تحوّلات سیاسی مختلف، نزد سماحةالقائد میرفتیم. در تمامی مراحل مذاکرات طولانی که تحت نظارت دولت آمریکا میان عربها و اسرائیلیها انجام میشد، هربار خدمت سماحةالقائد میرسیدیم و درباره تحوّلات منطقه با ایشان گفتوگو میکردیم، ایشان لبخند میزدند و میگفتند باید به مسیر مقاومت ادامه دهیم و انشاءالله سازش اتّفاق نخواهد افتاد. در آن زمان، کسی که میگفت سازش اتّفاق نخواهد افتاد، برخلاف جریان حاکم بر تمام دنیا صحبت میکرد. بااینحال، سیّدالقائد میگفتند این اتّفاق نخواهد افتاد؛ نترسید و به فعّالیّتهای مقاومتی خود ادامه دهید؛ نگران نباشید، این مرحله نیز تمام میشود.
طبیعتاً، امروز لبنان و فلسطین و تمام منطقه با نتایج و انعکاسات تحوّلات آن مرحله مواجه هستند. متأسّفانه، حکّام عرب و برخی از رهبران لبنان در آن زمان، روی این مسئله حساب باز کرده بودند که سازش سیاسی سرنوشت نهائی منطقه است؛ بدان معنا که بر سر مسئله فلسطین سازش صورت خواهد گرفت، کار گروههای مقاومت در منطقه پایان خواهد یافت، نقشآفرینی حزبالله تمام خواهد شد، مقاومت در فلسطین جایی نخواهد داشت و ملّتهای عربی هیچ امیدی برای دستیابی به راهکارهای عادلانه برای مسائل نخواهند داشت و نمیتوانند از چهارچوب تصمیمگیریهای آمریکا خارج شوند. شخصیّت اوّلی که جبهه مقابل را مدیریّت میکرد، سماحةالقائد بود. سماحةالقائد، در مواجهه با رویکرد و نگرش حاکم بر جهان در عرصه سیاسی، ایستادند و مواضع شجاعانه و مبتنی بر مقاومت اتّخاذ کردند. در آن لحظات، ایشان دستور به دفاع از مسئلهی فلسطین دادند و تأکید کردند که تسلیح مقاومت و افزایش توانمندیها و امکانات آن در فلسطین باید ادامه یابد. سماحةالقائد، بهتنهائی، در عرصه سیاسی ایستادند و محور و جبهه مقاومت را در برابر جبهه جهانی رهبری کردند و تجربه ثابت کرد که سازش سیاسی چیزی جز دروغ، ادّعا و توهّم نیست و هیچ دستاوردی را محقّق نخواهد کرد.
پس از آن، برخی از سیاستمداران عالیرتبه در فلسطین، لبنان و منطقه -که نمیخواهم به اسامیشان اشارهای کنم- نزد ما آمدند و گفتند که در نهایت، مسیر شما مسیر درستی بود و ما اشتباه کردیم؛ آنها گفتند ما گمان میکردیم که آمریکا یک راه حلّ سیاسی در مقابلمان قرار میدهد، امّا چنین کاری نکرد. تمام اینها بیست سال قبل رخ داد؛ لذا زمانی که از این مشکلات و یا آنچه از آن تحت عنوان «معامله قرن» یاد میشود صحبت میکنیم، میدانیم اتّفاقی که بیست سال پیش رخ نداد، اکنون نیز رخ نمیدهد. این مثال دوّمی بود که عرض کردم.
مثال سوّم این است که من اکنون بهخوبی به یاد میآورم که پس از عقبنشینی اسرائیل از لبنان در سال ۲۰۰۰ و پیروزی بزرگی که حاصل شد -که بزرگترین پیروزی در جهان عرب در تاریخ مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی بود- ما به جمهوری اسلامی رفتیم و با سماحةالقائد ملاقات کردیم و پس از بحث و بررسی مسائل و ارائه برخی گزارشها به ایشان، مثل همیشه از رهنمودهایشان بهرهمند شدیم. ایشان صحبت میکردند و من مینوشتم؛ هنوز هم سخنان ایشان را بهخوبی به یاد دارم. در تابستان سال ۲۰۰۰ نزد ایشان بودیم؛ یعنی حدوداً دو ماه بعد از عقبنشینی اسرائیل. به یاد دارم که ایشان گفتند آنچه رخ داد پیروزی حزبالله بود و شما نتایج و انعکاسات آن را در منطقه و به طور مشخّص در داخل فلسطین مشاهده خواهید کرد؛ نتایج این پیروزی در لبنان را برای فلسطینیان دستکم نگیرید؛ ملّت فلسطین، در انتفاضهای جدید، به خیابانها خواهد آمد و از این پس، از رهبران و سیاستمداران خود تنها راهکاری مبتنی بر انتفاضه را با تمامی ابعاد و معانیاش خواهد پذیرفت.
هنوز حدود یک ماه -کمی کمتر یا کمی بیشتر- از سفرمان به جمهوری اسلامی و دیدار با سماحةالقائد نگذشته بود که انتفاضه فلسطین شعلهور شد. من حقیقتاً زمانی که تصاویر کرانه باختری و یا تصاویر انتفاضه در تمام فلسطین را میدیدم، احساس میکردم که سیّدالقائد با چشمانشان در حال مشاهدهی همین صحنهها از تلویزیون بودند؛ احساس کردم طوری سخن میگفتند که گویی تصاویر تلویزیون در برابر دیدگانشان قرار دارد؛ برخی از جزئیّات را به گونهای بیان میکردند که گویی با چشمان خود، آنها را میدیدند. همهی اینها حاکی از وجود یک نگرش صحیح بود. اکنون، میتوانیم چنین چیزی را بر مبنای اطّلاع از عالم غیب و یا برخورداری از امداد الهی تفسیر کنیم و یا آن را حاصل یک نگرش سیاسی ژرف بدانیم. چنین رویکردی چه بر اساس امداد الهی و چه بر اساس نگرش سیاسی عمیق تفسیر شود، بسیار بزرگ و عظیم است. بههرحال، این دو نوع تفسیر از یکدیگر جدا نیستند. عقل اولیاءالله سرشار است؛ یعنی فردی اگر جزو اولیاءالله باشد، عقل سیاسی او سرشار خواهد بود.
همینطور، سالبهسال بیشتر دریافتیم که نگرش سیّدالقائد یک نگرش بسیار عمیق بوده است. حتّی جزئیّات نبرد سال ۲۰۰۶ -یعنی جنگ سیوسهروزه- در پیشبینی سیّدالقائد بسیار جزئیّات قابل توجّهی بود. ایشان، در ابتدای نبرد، روحیّه زیادی به ما در میدان اعطا کردند.
من بهخوبی پیام مشهور اوّل ایشان را که برای جناب دبیرکل ارسال شد، به یاد دارم. جناب سیّد حسن نصرالله تلفنی با من تماس گرفت و گفت «بشارتی دارم»؛ از وی پرسیدم بشارت چیست، او نیز گفت «سماحةالقائد برای ما پیامی فرستادند و در آن درباره اتّفاقاتی که برای ما رخ خواهد داد سخن گفتند و این سخنان سرشار از بشارت است. ایشان از روزهای سختی سخن گفتند که پیش روی خواهیم داشت.» سیّد حسن در ادامه گفت «سماحةالقائد نبرد ما را به جنگ خندق تشبیه کردند که بسیار سخت بود.» جناب سیّد، هنگام مکالمه تلفنی، میخندید و میگفت «ایشان خبر وقوع یک نبرد سخت را به ما دادند.» طبیعتاً، این مکالمه برای هفته اوّل نبرد بود. در نهایت هم در پیام سماحةالقائد آمده بود که «انشاءالله خیر شما در چیزی است که برایتان رخ داده است. اگر این اتّفاق نمیافتاد، ممکن بود اسرائیل شما را غافلگیر کند و بهطور ناگهانی به شما هجوم بیاورد.» ما هیچ اطّلاعاتی مبنی بر اینکه اسرائیل خود را برای حمله غافلگیرانه به حزبالله آماده میکند نداشتیم.
حتّی نوع لحن کلام خود سیّد هم بعد از پیام سماحةالقائد تغییر کرد؛ یعنی سخنانش پس از آن پیام، متفاوت شد، به گونهای که نوعی اطمینان خاطر در کلامش نمایان شد و تأکید کرد که پس از ارسال پیام توسّط سماحةالقائد، اطمینان خاطر یافته و این مسئله مهمّی است. یکی از نکات مهم در پیام سماحةالقائد به جناب نصرالله -که مفید است برای مردم تشریح شود- این بود که اگر نبرد سال ۲۰۰۶ در این برهه اتّفاق نمیافتاد، اسرائیل حزبالله را غافلگیر میکرد. بعدها جناب نصرالله این موضوع را برای مردم تشریح کردند.
سؤالی که مطرح میشود این است: رهبری که در ایران زندگی میکند و جمهوری اسلامی را با وجود تمام چالشها و سختیها هدایت میکند، چگونه متوجّه شد که اسرائیل خود را برای یک جنگ غافلگیرانه آماده میسازد؟ ما چنین چیزی را نمیدانستیم و از آن اطّلاع نداشتیم. ما اساساً هیچ اطّلاعی نسبت به این موضوع نداشتیم. سماحةالقائد چگونه متوجّه این امر شدند؟ چطور به این باور رسیدند؟ مسئلهای که وجود دارد این است که ما در سطح معنوی هرگز از اهمّیّت این باور و پیشبینی درست نکاستیم و این مسئله در مدیریّت نبرد و پیشبرد آن برای ما بسیار مؤثّر بود.
انقلاب اسلامی، تا اینجا، دو رهبر را به خود دیده است؛ رهبر اوّل حضرت امام خمینی (رحمةالله علیه) بود و پس از ایشان حضرت آیتالله خامنهای رهبریِ انقلاب را به دست گرفتند. اگر بخواهیم نامی بر دوران امام خمینی و آیتالله خامنهای بگذاریم، چه نامی را میشود برای این دو دوران گذاشت؟
طبیعتاً اگر بخواهیم درباره امام خمینی (رحمةالله علیه) هم صحبت کنیم، اگر شخصی مانند من بخواهد ایشان را توصیف کند، نوعی تعرّض به ساحت مقدّسشان خواهد بود، چرا که نمیتوانیم حقّ مطلب را اداء کنیم. امّا در سطح درک عقلی ساده و اندک خود میتوانیم بگوییم که امام خمینی به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی، از طریق بنیان نهادن «ولایت فقیه» و با نگرشی که به نقش ولیّفقیه -یعنی فقیه جامعالشّرایط- داشتند، درها را به معنای واقعی گشودند. در واقع، ایشان درها را به سمت خیر و برکت گشودند. ایشان با فتح قلبها زمینه را برای ظهور امام حجّت (عجّلالله تعالی فرجه) فراهم کردند. ایشان فاتح عقلها بودند و توانستند همگان را با اسلام محمّدی اصیل (صلّیالله علیه و آله) و اهلبیت (علیهم السّلام) آشنا سازند. در یک تعبیر واضح باید گفت که امام خمینی (رحمةالله علیه) بانیِ جمهوری اسلامی، بنیانگذار آن و سرمنشأ خیر و برکات فراوان آن بودند. هر آنچه جمهوری اسلامی و مسلمانان بدان دست پیدا کردند و هر خیر و برکتی که ما در لبنان و مقاومت اسلامی در سراسر جهان اسلام بدان دست پیدا کردیم، یک منشأ دارد و آن امام خمینی (رحمةالله علیه) است. سماحةالقائد، امام خامنهای (دامظلّه) نیز اصول و ارزشها را در سازه بلند جمهوری اسلامی و جنبشِ اسلامیِ بینالمللی نهادینه ساختند. این بدان معنا است که امام خمینی در را گشودند و امام خامنهای مرحلهبهمرحله ارزشها و اصول را نهادینه کردند. آنچه امام خامنهای گفتهاند و آنچه در طول سی سال رهبری ایشان اتّفاق افتاده، کافی است که یک قانونِ کامل و شامل برای بنای تمدّن اسلامی که ایشان از آن سخن گفتهاند، شکل بگیرد.
شما به این مسئله اشاره کردید که مسیرِ سیاسیِ پیمودهشده در موضوع فلسطین نتیجهبخش نبوده و تنها راه، راه مقاومت است؛ امّا ما میشنویم که برخی این را تبلیغ میکنند که خود فلسطینیها به دنبال سازش هستند! دیدگاه شما در این خصوص چیست و آیا واقعاً وضعیّت به این صورت است یا جنبش مقاومت در میان ملّت فلسطین هم یک جنبش قوی و زنده است؟
من یک مثال عینی برای شما میآورم. ملّت فلسطین یک ملّت مقاوم است که هیچگاه دست از مقاومت و سلاح نمیکشد. بااینحال، باید به میزان فشارها علیه ملّت فلسطین نیز واقف باشیم. این فشارها بسیار زیادند و ما آنها را دستکم نمیگیریم. کوچدادن اجباری فلسطینیان، بیرون راندن آنها از اراضیشان، توطئه جهانیان -از جمله آمریکاییها و غربیها- علیه فلسطینیان، پشتکردن اکثر دولتهای عربی -یعنی حکّام عرب- به آنها، بخشی از این فشارها است؛ کمااینکه اموال جهان عرب نیز در خدمت منافع اسرائیل هزینه میشود و نه برای مقاومت. با تمام اینها، مقاومت فلسطین در طول هفتاد سال متوقّف نشد؛ این مقاومت هرگز متوقّف نشد. علیرغم اینکه مقاومت محاصره شد و عرصه بر آن تنگ گشت، امّا باز هم حاضر به تسلیم نشد. با وجود ترور رهبران برجسته مقاومت فلسطین، این مقاومت متوقّف نشد. امروز مقاومت فلسطین بسیار قدرتمندتر از سی، چهل یا پنجاه سال قبل است. اکنون مقاومت فلسطین در مرحله جدید خود است؛ یعنی مرحله مقاومتِ گستردهتر و قدرتمندانهتر. مقاومت فلسطین امروز موشکهایی در اختیار دارد که تهدیدی برای تلآویو است؛ چنین قدرتی پیشتر وجود نداشت. متأسّفانه کشورهای عربی اقدامی در این زمینه نکردند، امّا با کمک جمهوری اسلامی موشکهایی در اختیار مقاومت قرار گرفته است که میتوانند تلآویو را هدف قرار دهند.
اعتباری که امروز مقاومت حزبالله برای لبنان و مردم لبنان و جهان اسلام کسب کرده چیست و شما آینده این مقاومت را چگونه میبینید؟
من با سخنی از امام خامنهای (دامظلّه) به سؤال شما پاسخ میدهم. پس از پیروزی سال ۲۰۰۰، جناب دبیرکلّ حزبالله، سیّد حسن نصرالله، برای سماحةالقائد تشریح کرد که چه اتّفاقی رخ داد. وی وضعیّت میدانی و اتّفاقات را برای ایشان تشریح کرد، سماحةالقائد لبخند زدند و گفتند «من از کلام شما اینگونه متوجّه میشوم که صهیونیستها زیر پاهای مقاومت اسلامی قرار گرفتند.» حقیقتاً، این اتّفاقی بود که رخ داد. امروز صهیونیستها زیر پاهای مجاهدان مقاومت اسلامی لبنان قرار گرفتهاند و نمیتوانند کاری انجام دهند و نخواهند توانست کاری انجام دهند.
ما ایمان داریم که جبهه مقاومت و این جریانِ امتدادیافته در سطح جهان اسلام و جهان عرب، به رهبری امام خامنهای (دام ظلّه) به مسیر خود ادامه میدهد و دستاوردهایش را با تمام تواضع و فروتنی در اختیار امام زمان (عجّلالله تعالی فرجه) قرار میدهد. یا صاحبالزّمان! آیا کافی است؟ ما از ایشان میخواهیم دستاورد ناقابلی را که در عرصه فعّالیّت مقاومتی در منطقه محقّق کردهایم، از ما بپذیرند. یا صاحبالزّمان! کسی که رهبری مقاومت را بر عهدهدارد، نایب شما است؛ او ولیّ فقیه است؛ آیا این کافی است یا باید دستاوردهای بیشتری ارائه دهیم؟ ما آمادهایم تا به منظور فراهمکردن شرایط برای قدوم مبارک شما، فداکاریهای بیشتری کنیم. فرج صاحبالزّمان (علیه السّلام) به دست خداوند است و او است که میداند چه زمانی اتّفاق میافتد. از خداوند میخواهیم که فرج ایشان را نزدیک قرار دهد.