مرحوم آیتالله محمد ریشهری
تذکر دادن به ناشایستها
هر گاه آیتالله حقشناس صحبت یا رفتار نادرستی از کسی میدید، تذکر میداد. البته خیلی جاها اگر طرف مقابل یک نفر بود، فقط درِ گوشش میگفت؛ ولی جاهایی که یک رفتارِ جمعی سر میزد، علناً و بدون رودربایستی، نهی از منکر میکرد و در این باره ملاحظه مقام و منصب افراد را نمیکرد.1
***
آیتالله حقشناس از درِ خانه که راه میافتادیم تا مسجد، هر منکری که در راه میدید، تذکر میداد.2
***
کسانی که با آیتالله حقشناس مأنوس بودند، معمولاً آداب اجتماعی، نظم در پوشش و آراستگی را رعایت میکردند و این به خاطر توجه و تذکری بود که حاجآقا به آنها میداد.
خود من وقتی یکبار سر جورابم سوراخ بود، ایشان تذکر داد که: «در شأن شما نیست که جورابتان سوراخ باشد!». همچنین آقا امین3 میگفت: یک وقت، محاسنم را کمی بیشتر کوتاه کردم، دیدم حاجآقا دیگر به صورتم نگاه نمیکند. پرسیدم: حاجآقا! از من ناراحت هستید؟ فرمود: «چرا اینقدر محاسنت را کوتاه کردهای؟!» گفتم: خُب، آقای دکتر محمدی هم محاسنشان کوتاه است! حاجآقا فرمود: «آنها فرق میکنند. آنها پزشک هستند و شما طلبه! طلبه باید محاسن داشته باشد و آراسته باشد. آنها اگر محاسنشان را کوتاه میکنند، به خاطر شرایط اجتماعیشان است».4
***
یکبار، موهای سر و صورتم بیش از حد معمول بلند شده بود. آیتالله حقشناس به صورت خصوصی و بدون آن که دیگران متوجه شوند، با لحنی آرام، اینگونه تذکر داد: «برو موهایت را مطابق شأن قرار بده».5
***
یکبار برای کاری به خیابان رفته بودم. چون کارم نزدیک منزل بود، با دمپایی و بدون جوراب رفته بودم. همان هنگام، برخی از دوستان را دیدم که میخواستند به دیدن آیتالله حقشناس بروند. از من هم خواستند که با آنها بروم؛ اما چون جوراب و کفش نپوشیده بودم، گفتم: «آمادگی ندارم و زیبنده نیست که این گونه بیایم. گفتند: الان نزدیک اذان ظهر است و فرصت نداری به خانه بروی؛ بیا برویم. به هر حال، با همان وضعیت، همراه آنها خدمت حاجآقا رسیدیم. همین که وارد اتاق ایشان شدیم و ایشان ما را دید، به آقا امین فرمود: «آقا امین! یک جوراب به آمیرزا بدهید تا پایش کند».6
***
دورهای که در خدمت آیتالله حقشناس بودم، یادم هست همهساله به مناسبت نیمه شعبان در کوچه حاجآقا جشنی برگزار میشد. تمام محله را قالی، پهن و با گلدانهایی مزین میکردند. یک سال، حسنآقا پسر حاجآقا، از صداوسیما دعوت کرد و آنها با خودشان ابزار فیلمبرداری و پخش موسیقی آوردند. حاجآقا خودشان هم در جلسه نشسته بود و مردم هم جمع بودند. من با آقای سید عباس قائممقامی- که آن زمان، تازه وارد حوزه شده بود و هنوز ملبس نبود- کنار هم نشسته بودیم. چند لحظه که از پخش موسیقی گذشت، من و آقای قائممقامی به عنوان اعتراض، بلند شدیم، طوری که همه متوجه شدند.
فردا وقتی وارد مسجد شدم، حاجآقا داشت در آبدارخانه وضو میگرفت. رفتم جلو تا اگر کمکی نیاز دارد، کمکش کنم؛ اما دیدم اخمهایش در هم است و مثل قبل، تحویلم نگرفت.
چند دقیقهای که گذشت، پرسیدم: آقا! اتفاقی افتاده؟ نگاهی کرد و فرمود: «دیشب، چه کار غیراخلاقیای بود که شما کردی؟! شما شناختهشده هستی. چرا از مجلس بلند شدی؟! مگر ندیدی من نشستهام؟». همین که خواستم بگم موسیقی پخش میشد، فرمود: «شاید حال تو از روی یک متن یا تصویر روی دیوار هم تغییر کند؛ این که دلیل نمیشود!». از آن به بعد، در برخورد با این موضوع، احتیاط بیشتری میکردم.7
***
یکی از روشهای تربیتی آیتالله حقشناس این بود که اگر میخواست کسی را نصیحت کند، سعی میکرد این کار را با لطافت و ظرافت انجام دهد، مگر جایی که میدید طرف، ظرفیتش را دارد یا خطایش خطای بسیار بزرگی است. اینجا بود که مجبور میشد با تیغ جراحی وارد شود و با تندی تذکر دهد.
در اینباره، حاجآقا [محمد] پروازی میگفت: یک روز با تعدادی از رفقای طلبه از مدرسه خارج شدیم و همینطور که در مسیر حرکت میکردیم، برخی از ما مشغول غیبت کردن از دیگران شدیم. ناگهان، سرِ بازار حضرتی با حاجآقا روبهرو شدیم. ایشان تا ما را دید، با اخم و عصبانیت فرمود: «چرا در پوست مردم افتادهاید؟! چرا دارید غیبت میکنید؟! میخواهید بگویم هر کدامتان چه کاره هستید؟!».
حاجآقا این را فرمود و دور شد. ما هم پراکنده شدیم و تا چند روز از روبهرو شدن با ایشان میترسیدیم.8
***
مرحوم حسین صافی نقل میکرد: در جلسهای حضور داشتم که در آن، پشتسر کسی غیبت شد. آن جلسه، یکی دو ساعت پیش از اذان ظهر تشکیل شده بود. هنگام نماز جماعت، وقتی آیتالله حقشناس نماز ظهر را خواند، برخلاف رویه خود که در روزهای خاصی صحبت میکرد، آن روز بلند شد و بدون مقدمه فرمود: «چرا غیبت میکنید؟! مگر شما نمیدانید غیبت کردن چه آثاری دارد؟».9
***
آیتالله حقشناس برای مسجد و مراسم، سخنران دعوت میکرد، از جمله، سخنرانان مشهور آن زمان مثل آیتالله امامی کاشانی، حجتالاسلام فلسفی و حجتالاسلام لاهوتی. خودش هم پای منبر مینشست و اگر سخنران مطلبی را به اشتباه بیان میکرد، همانجا تذکر میداد که مثلاً «فلان روایت اینگونه است، فردا اصلاحش کنید».10
***
از همان قدیم تا این اواخر، از خطیبان و سخنرانان مختلف دعوت میکرد که در مسجد منبر بروند. خود ایشان هم مینشست و بادقت صحبتهای آنان را گوش میکرد. جالب، این که اگر مطلبی خلافواقع بیان میشد، همانجا و در حضور جمع تذکر میداد و آن را تصحیح میکرد.
یکبار به ایشان گفتم: این کار شما، سخنران را جلوی همه ضایع میکند! پاسخ داد: «داداش علی! اگر الان نگویم، بعداً نمیتوانم تکتک این جمع را پیدا کنم تا مطلب غلط را از ذهنشان پاک کنم، در حالی که این آقا، یک نفر است و امکان راضی کردن ایشان، راحتتر است».11
تذکر دادن با نرمی و شوخی
آیتالله حقشناس اگر در جایی با خانمهای بدحجاب روبهرو میشد، ابتدا دو بیت شعر یا حدیثی کوتاه میخواند.
سپس با لحنی محبتآمیز، وی را نهی از منکر میکرد و اینگونه طرف را جذب میکرد، طوری که بیچاره محبت ایشان میشد و دفعات بعد، همان خانمها دنبال حاجآقا میدویدند.12
***
معمولاً از منزل آیتالله حقشناس در میدان قیام تا خیابان مولوی را با تاکسی میرفتیم. یکبار، سوار ماشینی شدیم که رانندهاش ریشهایش را با تیغ زده بود. حاجآقا سر صحبت را با او اینگونه باز کرد: «میبینم که داماد شدی!».
راننده با تعجب جواب داد: حاجآقا! من هفتاد سالمه و الان نوه دارم. حاجآقا فرمود: «آخه دیدم ریشهایت را با تیغ زدهای و کار حرام انجام دادهای.
با خودم گفتم حتماً داماد شدهای و گفتهای یک شب کار حرام انجام دادن، عیبی ندارد».
راننده با تعجب پرسید: مگر تراشیدن ریش حرام است؟ حاجآقا فرمود: «بله داداش جون! حرام است، نباید با تیغ بزنی». این صحنه، یکی از زیباترین صحنههای برخورد ایشان با مردم برای نهی از منکر بود که از خاطرم نمیرود.13
***
آیتالله حقشناس همیشه با مهربانی و با شیوههای جالب، نهی از منکر میکرد. مثلاً اگر سوار ماشینی میشدیم که راننده، محاسنش کوتاه بود، با لحنی ملایم و با حالت شوخی میفرمود: «خُب! آقای راننده هم که معلوم است به تازگی داماد شده و تجدیدفراش کرده!». وقتی راننده میگفت: نه بابا، کدام داماد، هزار تا مشکل داریم...! میفرمود: «آخه دیدم صورتت را خیلی صاف و صوف کردی، حس کردم که دوباره داماد شدی» و اینگونه به او میفهماند که نباید ریشهایش را اینقدر کوتاه کند.14
***
آن روزها فاصله میان میدان قیام که منزل آیتالله حقشناس در آن قرار داشت تا چهارراه مولوی که در مسیر رفتن به مسجد بود، اینقدر ترافیک نبود و با تاکسی، کمتر از یک دقیقه طول میکشید؛ اما در همین زمان کوتاه، راننده تاکسیها تحتتأثیر صحبتهای ایشان قرار میگرفتند و دفعههای بعد که سوار ماشینشان میشدیم، اگر ضبط ماشینشان روشن بود، به احترام حاجآقا آن را خاموش میکردند و از ایشان میخواستند که روایتی برایشان نقل کند.15
تذکر دادن غیرمستقیم
زمانی که در مدرسه آیتالله حقشناس تحصیل میکردم، یک روز ایشان به من فرمود: «داداش جون! من حمد و سوره نمازم را میخوانم، ببین درست است یا نه» و بلافاصله شروع به خواندن کرد. وقتی خواند، پرسید: «درست خواندم؟».
گفتم: شما قطعاً درست خواندهاید. فرمود: «نه داداش جون! دقت نکردی. دوباره میخوانم». دوباره که خواند، گفتم: حاجآقا! اجازه بدهید اینبار، من میخوانم تا شما اشکال مرا بگیرید.
وقتی خواندم، معلوم شد در مد (وَ لا الضالین) مشکل دارم. به نظرم ایشان میدانست که من در قرائت نمازم مشکلی دارم؛ اما به صورت غیرمستقیم و محترمانه میخواست این اشکال را رفع کند.16
***
یک روز خدمت آیتالله حقشناس بودم که یکی از دوستان صمیمی که خیلی هم داشمشتی است، با دو تا از جوانهایی که من آن موقع میگفتم «درب و داغون»، وارد شدند.
البته الان به هیچ وجه نمیگویم؛ چون خودم ممکن است داغونتر از آنها باشم. وقتی آمدند، در ذهنم گذشت که اینها کی هستند که اینجا آمدهاند.
همین که این مطلب در ذهنم گذشت، دوستم آمد کنار من نشست و گفت: یک روز که به ملاقات حاجآقا آمده بودم، وضعم خیلی خراب بود. خیلی هم ناراحت و عصبانی بودم.
ایشان به من لطف زیادی کرد و گفت: «داداش جون! شما برو کسانی را که خیلی داغون هستند، آنهائی را که اصلاً فکر نمیکنی که بتوانی آنها را بیاوری اینجا، بیاور این جا تا موعظهشان کنم، خدا هم چیزی به شما میدهد!».
تا این را شنیدم، فهمیدم که حاجآقا از زبان دوستم به من تذکر داد.17
تذکر دادن، با ارائه راهکار
اوایل طلبگی، یادم هست که یک روز وقتی نزد آیتالله حقشناس بودم، بعد از صحبتمان فرمود: «داداش جون! دهانت بو میدهد، کاری بکن!». گفتم: حاجآقا! مشکل از دندانهایم است، باید دکتر بروم. فرمود: «دکتری در [خیابان] مولوی هست به نام آقای مبتکر. من با ایشان تماس میگیرم، شما برو پیش ایشان تا دندانت را درست کند».
بعد، مبلغی به عنوان هزینه دندانپزشکی به من داد.18
تذکر دادن در خواب
در جبهه، بعضی از دوستان که از نمازگزاران مسجد آیتالله حقشناس بودند، خیلی از ایشان تعریف میکردند. من همیشه دوست داشتم در فرصتی محضرشان برسم.
به نظرم قبلاً یکبار در یکی از جلسات ایشان شرکت کرده بودم و ایشان را از دور دیده بودم؛ اما اولین ملاقات من با ایشان از نزدیک، برمیگردد به دیدن ایشان در یک خواب. زمانی که امام خمینی(ره) در بیمارستان بستری بود، بنده در محضر آیتالله خوشوقت در مسجد امام حسن مجتبی۷ به مدت سی شب در ماه مبارک رمضان برنامه داشتم.
این برنامه پس از رحلت امام نیز تا بعد از چهلمین روز درگذشت ایشان ادامه داشت. یک شب آیتالله خوشوقت به من سفارش فرمود که ابتدای جلسه، چند آیه از قرآن نیز تلاوت کنم.
آن شب به اندازهای خسته بودم که به اشتباه، یک آیه از قرآن را جا انداختم. هنگام روضهخوانی نیز خیلی با حال روضه نخواندم. همان شب، در عالم رؤیا دیدم حاجآقای حقشناس آمد و به بنده اعتراض کرد که: «شما یک آیه را جا انداختی.
روضه را هم سرحال نخواندی!» و همین، شروعی بود برای درک بیشتر محضر ایشان.19
_____________________
1. به نقل از آقای علی قرهگوزلو.
2. به نقل از آقای سید رضا همایونی.
3. آقای امین نیکباف که سالها همراه و کمککار آیتالله حقشناس بوده است.
4. به نقل از دکتر جواد محمدی.
5. به نقل از حجتالاسلام احمد قالیباف.
6. به نقل از دکتر حمیدرضا اشرفی.
7. به نقل از آقای سید رضا همایونی.
8. به نقل از آقای مرتضی اخوان.
9. به نقل از حجتالاسلام غلامحسن بخشی.
10. به نقل از آقای رضا مطلبی کاشانی.
11. به نقل از آقای علی قرهگوزلو.
12. به نقل از آقای علی قرهگوزلو.
13. به نقل از آقای علیرضا بختیاری.
14. به نقل از حجتالاسلام غلامحسن بخشی.
15. به نقل از آقای سید رضا همایونی.
16. به نقل از حجتالاسلام علی عبدی انبوهی. در این باره، ر. ک: ص۲۶۵ (تأکید بر تصحیح قرائت نماز).
17. به نقل از آقای علیرضا جوان.
18. به نقل از حجتالاسلام عبدالرضا پورذهبی.
19. به نقل از آقای سعید حدادیان.