توجه به فطرت پاک افراد
۱۴۰۴/۰۵/۲۸
مرحوم آیتالله محمدی ریشهری
توجّهدادن به عظمت خداوند
از نگاه من، کسانی که با آیتالله حقشناس معاشرت داشتند، عظمت خالق را در رفتار ایشان بهخوبی مشاهده میکردند.
ایشان توصیههای معنوی زیادی داشت و معمولاً به تهجّد و نماز شب، حفظ چشمها، پرهیز از دروغ و غیبت و... تأکید فراوانی داشت؛ ولی در کنار اینها سعی میکرد این حقیقت را به ما بفهماند که باید عظمت خالق را درک کنیم، باید همهچیز را خدا ببینیم، باید آنچه برای ما مهم باشد، خدا باشد.
اگر کسی همواره به خداوند و عظمت او توجّه کند، خودبهخود، رشد پیدا میکند و همه امور معنویاش درست میشود.
ایشان گاهی این روایت را میخواند که امام صادق میفرماید: «يَابنَ آدَمَ! تَفَرَّغ لِعِبادَتی أملَأْ قَلبَکَ غِنىً؛1 اى پسر آدم! خود را وقف عبادت من گردان تا دلت را از بىنیازى آکنده سازم».
نهتنها خود ایشان مصداق این روایت بود، بلکه میخواست به شاگردانش نیز کمک کند تا از هر چیزی غیر خدا، خالی شوند و در همه امور زندگیشان، خداوند حاکم شود.2
غفلتزدایی از شاگردان
آیتالله حقشناس سعی میکرد تا هرکس را به اندازه استعدادی که دارد، از این سطح مادّی بیرون بیاورد و به وادی واقعی برساند. بنای ایشان، بر این بود که افراد را اهل تدبّر و دقّت بار بیاورد و در فضائی رشد دهد که تمام شئونات زندگیشان بر مبنای قال الصادق و قال الباقر شکل بگیرد.3
تعامل متناسب با وضعیّت مخاطبان
معمولاً آیتالله حقشناس دو نوع مواجهه با اطرافیانش داشت: یکی در حدّ احوالپرسی معمولی بود و دومی، تشویق و ترغیب و به قول معروف «تحویل گرفتن».
مواقعی پیش میآمد که ما چند ماه به توصیههای ایشان ملتزم میشدیم و توقّع میرفت که حاجآقا تحویلمان بگیرد؛ ولی وقتی با ایشان روبهرو میشدیم، به یک احوالپرسی معمولی بسنده میکرد؛ امّا زمانی که به خاطر مشکلات مختلف، از مدار دور میشدیم و روحمان کدر میشد، حاجآقا برخلاف انتظار ما که میگفتیم شاید توبیخمان کند، خیلی گرم، سلام و احوالپرسی میکرد و به این ترتیب، دوباره ما را به مسیر بر میگرداند.
بعداً توجّه پیدا کردم که این، یکی از روشهای تربیتی حاجآقاست و ایشان با این روش، هم جلوی غرور و هلاکت آنهائی را که در مسیر بودند، میگرفت و هم آنهائی را که از مسیر دور شده بودند و علائم ناامیدی در وجودشان بروز کرده بود، نجات میداد.4
همراه کردن شاگردان با خود
آیتالله حقشناس به روایت «مَن أخلَصَ لِلهِ أربَعینَ یَوماً...»5 تأکید زیادی داشت و خود ایشان هم بسیار به آن عمل میکرد.
ایشان برای آن که ما را هم در این مسیر بیندازند، مثلاً میفرمود: «میخواهم این چهل روز را شروع کنم و دوست دارم یکی از شما مرا همراهی کند. آیا شما حاضری با هم قرار بگذاریم و از فردا تا چهل روز، اعمالمان را خالص کنیم؟» و به این ترتیب، دیگران را هم با خود، همراه میکرد.6
توجّه به حضور شاگردان
آیتالله حقشناس با استناد به حدیث شریف: «هَلَک مَن لَيسَ لَهُ حَكيمٌ يُرشِدُه»7 تأکید میکرد که: «شما وظیفه دارید پیش من بیایید و نباید در این کار سستی کنید!». اگر احیاناً سستی میکردیم و مدّتی نمیرفتیم، حاجآقا حواسش بود و بدون اینکه کسی به ایشان بگوید، مطّلع میشد. از این رو، وقتی دوباره میرفتیم، گله میکرد که: «چرا کمپیدا شدید؟!».8
***
با توجّه به تأکیدهای فراوان آیتالله حقشناس در مورد حضور در جلسات اخلاق، همیشه تلاش میکردم در تمام این جلسات شرکت کنم؛ امّا در مقطعی مشغلهای پیش آمد و من چهار جلسه پی در پی نتوانستم حضور پیدا کنم.
جلسه بعدی در منزل حاجآقا بود. آن روز، من طبق معمول، جلو نشستم و مشغول یادداشتبرداری از صحبتهای ایشان شدم. وسطهای صحبت، هنگام توصیه مجدّد به حضور مرتّب در جلسات، با گریه فرمود: «خدا شاهد است که من چندین هفته است دارم پیگیری میکنم که چرا این استاد ریاضی، جلسات من نمیآید!».
جالب اینکه من اصلاً فکر نمیکردم ایشان مرا بشناسد. چون حدود شش سال پیش از آن، فقط یک بار به حاجآقا گفته بودم که ریاضی تدریس میکنم. بعد از آن هم هیچگونه ارتباط کلامی مستقیم با ایشان نداشتم. آنجا متوجّه شدم که حاجآقا همه اطرافیانش را دقیق میپاید و میشناسد.9
تأکید بر میانهروی در انجام مستحبّات
زمانی بود که من دوشنبهها و پنجشنبه های هر هفته را روزه میگرفتم. یک روز که خدمت آیتالله حقشناس رسیدم، همین که وارد اتاق شدم، فرمود: «زیاد به خودت فشار نیاور».
منظور ایشان، این بود که زیاد روزه نگیرم؛ زیرا اگر زیاد به خودم فشار میآوردم، ممکن بود بعداً اختلالاتی در مسائل روحی و روانیام ایجاد شود.10
توجّه به رابطه اطرافیان با هم
یکی از دوستان ما، آقای خسرو ضیافتی است که البتّه امروزه به جهت اقامت در خارج از کشور، کمتر رابطه داریم. شروع دوستی و ارتباط ما با هم، به توصیه آیتالله حقشناس بود. یک روز به من فرمود: «داداشجون! شما باید با آن آقا رتقوفتق کنید». سه روز متوالی که به دیدنشان میرفتم، این حرف را که برایم مبهم بود، میفرمود.
به جهت روحیّهای که داشتم، به خودم اجازه ندادم مستقیم از ایشان بپرسم که مقصود، چه کسی است.
برای همین، جریان را به آقا داوود 11 گفتم. ایشان فردای آن روز، آقای ضیافتی را که اصلاً پیش از این، او را نمیشناختم، به من معرّفی کرد و گفت: «منظور حاجآقا، ایشان است. شما باید با ایشان بگردی».
من هم با ایشان تماس گرفتم و گفتم: امشب برای شام میرسم خدمت شما. و همین، آغاز ارتباط ما با همدیگر شد.
بعداً وقتی فلسفه این توصیه را بررسی کردیم، به این نتیجه رسیدیم که ما باید رفتارمان در کنار هم تعدیل میشد؛ زیرا خسرو، خیلی آدم صبوری بود و برخلاف او، من خیلی آدم حسّاسی بودم و با کوچکترین تلنگری، ناراحت میشدم.12
شیوه جذب آیتالله حقشناس، اینگونه بود که با نفس زکیّه افراد، کار داشت نه با نفس آلوده و گناهان آنها. به همین جهت، موقع برخورد، فطرت پاک اشخاص را مورد توجّه قرار میداد.
یکی از مسئولان سپاه برایم تعریف کرد که: یک بار وقتی حاجآقا برای نماز به مسجد امینالدوله میرفته است، جوانی را میان قماربازها میبیند. میرود دست او را میگیرد و به او میگوید: «داداش جون! تو که اینجا ایستادی، یک وقت بقیّه فکر میکنند خدایی نکرده تو هم قمار میکنی! کسی نمیداند که فقط داری نگاه میکنی». این جوان با همین برخورد حاجآقا هدایت میشود و اهل نماز و مسجد میشود.13
***
سالها قبل، زمانی که از طریق آقای جاودان با آیتالله حقشناس آشنا شدم و قرار شد به ملاقات ایشان بروم، حقیقتاً میترسیدم بروم. میگفتم ما گنهکاریم و حاجآقا ما را ببیند، حتماً بیرونمان میکند؛ امّا وقتی رفتم، ما را طوری تحویل گرفت و با محبّت رفتار کرد که ما جذب ایشان
شدیم.14
***
اوّلینباری که قرار شد با آیتالله حقشناس دیدار کنم، به عنوان پزشک به منزل ایشان رفتم و حاجآقا به عنوان بیمار، غافل از اینکه من بیمار هستم و ایشان طبیب!
وقتی میخواستم وارد شوم، برخی از افرادی که آنجا بودند، گفتند: به دیدن آدمی میروی که ممکن است راهت ندهد.
ناراحت نشوی اگر مجبور شدی برگردی! امّا برخورد ایشان با من، بهگونهای بود که خیلی راحت با ایشان گفتوگو کردم و حتّی به خودم اجازه دادم با ایشان شوخی و مزاح کنم. انسانهای بزرگ، زبانشان را با زبان افراد معمولی هماهنگ میکنند.
در تابلویی تبلیغاتی نوشته بود: «گاهی برای اینکه با بچّهها حرف بزنید، لازم نیست صدای خود را بلند کنید. کافی است خود را خم کنید». انسانهای بزرگ نیز گاهی خودشان را به نوعی خم میکنند تا بتوانند صدایشان را به گوش کسانی که میخواهند جذب کنند، برسانند.
حاجآقا در برخورد با ما اینگونه بود. ایشان با اینکه از بزرگانی بود که از درون تو باخبرند و میدانند در ذهن تو چه میگذرد و حتّی پس و پیش تو را در پیشانی تو میخوانند، امّا در مواجهه با ما با زبان خود ما صحبت میکرد. هیچگاه از نگاه غیبی با افراد برخورد نمیکرد.
ما آدمهایی هستیم که هم خوبی داریم و هم بدی؛ ولی حاجآقا با ما از جنبه خوبی که در ظاهرمان بود، برخورد میکرد. با اینکه بدیهای ما را میدید و از رفتارهای زشت ما خبر داشت، ولی برای اینکه آدم را بیشتر به خوبیها سوق دهد، چیزی از مسائل منفی ما را بیان نمیکرد.
این برخورد، مخصوص ما نبود؛ بلکه هر کسی با ایشان برخورد داشت، عاشقش میشد.15
***
شخصی تعریف میکرد که یک شب، فردی را پیش آیتالله حقشناس آوردند که صبح آن روز مشروب خورده بود؛ امّا با کمال تعجّب دیدیم حاجآقا او را خیلی تحویل گرفت.
البتّه موقع خداحافظی، او را در آغوش میگیرد و آهسته در گوشش میگوید: «فکر نکنی من نمیدانم امروز چه کار کردی!».
آن شخص، به خاطر این برخورد حاجآقا منقلب میشود و زندگیاش تغییر پیدا میکند.16
پانوشتها:
1- الکافی: ج ۲، ص ۸۳، ح ۱. 2- به نقل از حجتالاسلام احمد قالیباف. 3- به نقل از آقای مرتضی اخوان. 4- به نقل از آقای حسین کریمی. 5- متن کامل روایت که از پیامبر خدا(ص) نقل شده، چنین است: «مَن أخلَصَ لِلهِ أربَعینَ یَوماً فَجَّرَ الله یَنابیعَ الحِکمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِه؛ هر کسی اعمالش را چهل روز خالص برای خدا انجام دهد، خداوند چشمههای حکمت را از دلش بر زبانش میجوشاند» (عدّهًْ الداعی: ص ۲۳۲). 6- به نقل از آقای محمّدحسن میرشاهولد. 7- «آنکه حکیمی برای راهنمایی نداشت، هلاک گشت» (بحارالأنوار: ج ۷۸، ص ۱۵۹، ح ۱۰ به نقل از محمّد بن حسن بن حمدون در کتاب التذکرهًْ). 8- به نقل از آقای حسین کریمی. 9- به نقل از مهندس رضا افشارمقدّم. 10- به نقل از آقای علیرضا جوان. 11- آقای داوود یوسفیان که گویا چندین سال همراه و کمک کار آیتالله حقشناس بوده است. 12- به نقل از آقای علیرضا جوان. در اینباره،
ر. ک: ص ۱۶۹ (نظارت بر دوستان و همنشینان). 13- به نقل از حجتالاسلام سیّد میرهاشم حسینی. 14- به نقل از دکتر جواد محمّدی. 15- به نقل از دکتر محمّدرضا نوروزی. 16- به نقل از دکتر جواد محمّدی.