خبرِ ، اسلام ستیزان ضد بشر و جنایتکار و ....
۱۴۰۴/۰۷/۱۵
سناتور آمریکایی در سخنرانی خود در نشست سالانه انجمن کنترل تسلیحات از سیاستهای بیثمر تسلیحاتی و تهدیدآمیز ترامپ انتقاد کرده و تأکید کرد که برجام مانعی بزرگ بر سر راه ایران بود.
سناتور کریس ونهالن (Chris Van Hollen) از ایالت مریلند، یکی از چهرههای برجسته حزب دموکرات در حوزه سیاست خارجی و کنترل تسلیحات است.
او از اعضای ارشد کمیته روابط خارجی سنا و از معدود قانونگذارانی است که به مسائل کنترل تسلیحات و دیپلماسی هستهای در خاورمیانه تسلط دارد. ونهالن پیش از ورود به سنا، در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بهعنوان مشاور و کارشناس سیاست خارجی در کمیته روابط خارجی سنا فعالیت داشت و از همان دوران روی سیاست بازدارندگی و مذاکرات هستهای متمرکز بود. ونهالن در واقع یکی از اثرگذارترین قانونگذاران آمریکایی در فرآیند طراحی و تدوین برجام است و پیچیدگیهای قانونی و روندهای درهم تنیده مذکور در برجام، ریشه در تجربیات این سناتور آمریکایی دارد.
به گزارش فارس، ونهالن از جمله منتقدان جدی خروج دولت ترامپ از برجام و از حامیان اصلی بازگشت به مسیر دیپلماسی با تهران است. او در مواضع متعدد، تأکید کرده که برجام نه تنها ابزاری مؤثر برای مهار برنامه هستهای ایران بود، بلکه سازوکاری را برای کاهش خطر درگیری نظامی در منطقه نیز فراهم میکرد. این سناتور آمریکایی همچنان معتقد است که میتوان با احیای برجام، به شکل مؤثرتری ایران را مهار کرد.
او همواره نسبت به سیاستهای پرهزینه متکی بر ظرفیتهای نظامی، به ویژه در دولت ترامپ انتقاد کرده و از جمله به شدت با طرح دفاع موشکی موسوم به «گنبد طلایی آمریکا» هشدار داده است و معتقد است که اتکا بر سیاستهای کنترل تسلیحات و بهرهگیری از ظرفیتهای پیشساخته بینالمللی، به شکل مؤثرتری میتواند برای آمریکا بازدارندگی ایجاد کند. او در نشست سالانه انجمن کنترل تسلیحات در ۲۵ سپتامبر ۲۰۲۵، آشکارا هشدار داد که رفتار آمریکا در همراهی با حمله اسرائیل به ایران، به مثابه برداشتن گامهایی شتابزده است که میتوانند جهان را در آستانه فاجعه هستهای قرار دهد.
سیاستهای منسوخ در خدمت بلندپروازیهای ترامپ
ونهالن در این سخنرانی توضیح داد که سیاستهای بلندپروازانه ترامپ در بخش نظامی و طرح برنامههایی همچون «گنبد طلایی برای آمریکا»، نمیتواند نقش مؤثری در بازدارندگی آمریکا ایفا کند چرا که پیش از این چنین اقداماتی تجربه شده است. او با مرور تجربیات خود در حوزه سیاست خارجی و کنترل تسلیحات در دهه ۱۹۸۰، هشدار داد که رویکردهای سیاسی مبتنی بر فشار نظامی، سانسور اطلاعات و سرمایهگذاریهای سنگین در پروژههای ناکارآمد نظامی، نهتنها امنیت را افزایش نمیدهند بلکه خطر اشتباهات و محاسبات نادرست را بیشتر میکنند که به فجایع هولناک منتهی میشوند.
برجام، مانعی اساسی در برابر قدرت و توسعه توانمندیهای ایران بود
ونهالن در این سخنرانی تأکید کرد که برجام هرچند کامل نبود، اما «مانعی اساسی» در برابر توسعه و پیشرفت ایران به ویژه در بخش هستهای ایجاد کرد. لذا خروج ترامپ از برجام در سال ۲۰۱۸ را «بیمبالاتی سیاسی» توصیف کرد که به کاهش نظارت بینالمللی و افزایش تنش منجر شد. سناتور دموکرات توضیح داد که این افزایش تنش نهایتاً حملات هوائی آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران را به دنبال داشت که سبب شد دسترسی بازرسان آژانس به ایران قطع شده و تهران همکاریهای خود را متوقف کند. او همچنین تمامی دعاوی ترامپ در مورد نابودی برنامه هستهای ایران، رد کرد و تأکید کرد که این اقدام نظامی در بهترین حالت فقط «چند ماه» برنامه هستهای ایران را عقب انداخته است. ونهالن هشدار داد که اصرار ترامپ برای منطبق ساختن گزارشهای فنی نهادهای اطلاعاتی با «روایت سیاسی رئیسجمهور»، به شدت امنیت ملی آمریکا را تهدید میکند. چه آنکه چنین خطمشیای نمیتواند به شکل صحیح تهدیدات پیشروی آمریکا را درک کند. او در رابطه با بهترین راهکار برای مهار ایران اصرار کرد که بهرهگیری از هر ظرفیت ممکن برای بازگشت به روندهای دیپلماتیک، همچنان میتواند مثمر ثمر باشد و در این مسیر اروپا میتواند نقش مؤثری ایفا کند.
سیاستهای «جنگ ستارگان»
و قرار گرفتن آمریکا در مسیر افول
این سناتور دموکرات از جمله مخالفان جدی افزایش بودجه نظامی آمریکا است؛ به صورت خاص او از افزایش بودجه در بخش تسلیحات هستهای و برخی طرحهای جدید نگران است و معتقد است که این هزینهکردها نه تنها اسباب تقویت بنیه دفاعی و تهاجمی قوای مسلح آمریکا نخواهد شد، بلکه در میان مدت میتواند به شکل جبرانناپذیری بازدارندگی آمریکا را در معرض آسیب قرار دهد. ازجمله او به این موارد اشاره کرد:
ادامه برنامه موشکهای قارهپیمای سنتینال با افزایش 81 درصدی هزینه مواجه شده و اکنون برای تکمیل این پروژه، ۱۴۰ میلیارد دلار از منابع مالی فدرال باید هزینه شود؛
موشک کروز دریاپایه (SLCM)؛ برنامهای که ونهالن آن را بسیار گرانقیمت و بیفایده توصیف کرد؛
طرح «گنبد طلایی آمریکا» که ترامپ آن را نسخه مدرن «جنگ ستارگان» ریگان مینامد؛ ونهالن تأکید کرد که این اقدام در واقع شبیه به «چاهی بیپایان است که منابع فدرال را به یغما خواهد برد و در نهایت کارایی عملی نیز نخواهد داشت».
ونهالن با اشاره به گزارش دفتر بودجه کنگره گفت هزینه نوسازی و نگهداری تسلیحات هستهای در دوره ۲۰۲۵ تا ۲۰۳۴ حدود ۹۴۶ میلیارد دلار برآورد میشود؛ این رقم به مثابه تحمیل «بار سنگینی بر دوش مالیاتدهندگان آمریکایی» است و قطعاً وضعیت رفاهی در آمریکا را تحت فشار قرار خواهد داد و به بیکاری، تورم و بزهکاری در آمریکا دامن میزند. ونهالن در نهایت با اشاره به تجربه جنگ ستارگان یادآوری کرد که هزینه سیاستهای تسلیحات-محور و قدرتنمایی، بسیار سنگین و نتایج حاصل از آن غیرعملیاتی و کوتاه مدت است.
انتقاد روزنامه حزب کارگزاران از بیمحتوا شدن جبهه اصلاحات
ارگان مطبوعاتی حزب کارگزاران میگوید: جبهه اصلاحات در واقع نه جبهه است و نه پارلمان و به مرور زمان، نقش نمادین و تزئینی ایفا میکند.
روزنامه سازندگی در گزارشی نوشت: در نشست اخیر مجمع عمومی جبهه اصلاحات، اعضای هیئترئیسه ابقا شدند. این ترکیب نشان میدهد که اصلاحطلبان فعلاً ترجیح دادهاند به جای تغییر بر تداوم مسیر گذشته تأکید کنند. جبهه اصلاحات که در سال ۱۳۹۹ و در پی انحلال شورای عالی سیاستگذاری با حضور ۳۱ حزب اعلام موجودیت کرد، تلاش داشت تا به عنوان یک نهاد بالادستی، مجموعه احزاب و چهرههای اصلاحطلب را ذیل چتری واحد گرد آورد.
هدف اولیه، تشکیل نهادی فراگیر بود که بعدها به «پارلمان اصلاحات» ارتقا پیدا کند؛ نهادی که بتواند هم ضعف تشکلهای اصلاحطلب را جبران کند و هم به تصمیمهای جمعی و گفتمان مشترک سامان دهد. اما آنچه در عمل اتفاق افتاده، فاصله زیادی با ایده اولیه دارد. به گفته برخی فعالان، مجمع به جای جمعی از سیاستمداران ملی که قرار بود، موتور فکری و مشورتی جبهه باشد به شورایی از چهرههای قدیمی و کمتحرک تبدیل شده که بیشتر جنبه نمادین دارد.
در میان منتقدان درونجریانی، یکی دیگر از محورهای اصلی بحث نیز سبک مدیریت آذر منصوری است. بهزاد نبوی در دوره پیشین توانسته بود با وجود اختلافنظرهای عمیق میان احزاب اصلاحطلب، نوعی توازن و همگرایی نسبی برقرار کند. اما به باور برخی اعضای جبهه، آذر منصوری نتوانسته همان میزان اقتدار و نفوذ را در میان طیفهای متنوع اصلاحطلبان به دست آورد.
... بسیاری از اصلاحطلبان معتقدند که جبهه اصلاحات باید از یک نهاد هماهنگکننده به سمت نهاد تصمیمگیر واقعی حرکت کند؛ نهادی که بتواند هم موضع مشترک احزاب را تعیین کند و هم در عرصه سیاست رسمی کشور اثرگذار باشد. اما واقعیت این است که جبهه هنوز فاصله زیادی با چنین جایگاهی دارد. تصمیمها بیشتر جنبه مشورتی دارد تا اجرائی و اختلافنظر میان احزاب، مانع از شکلگیری صدای واحد شده است. در عمل آنچه قرار بود به «پارلمان اصلاحات» برسد بیشتر به شورایی مشورتی شباهت دارد که خروجیهایش در حد بیانیه و موضعگیری باقی مانده است. در همین راستا به باور برخی تحلیلگران، اگر جبهه اصلاحات نتواند ساختار خود را بازتعریف کند، ممکن است به تدریج از مرکز تصمیمسازی اصلاحطلبان به نهادی نمادین و بیاثر تبدیل شود.
بدنه اجتماعی اصلاحطلبان ناامیدتر از گذشته است و بسیاری از چهرههای شاخص از حضور در عرصه سیاست رسمی کناره گرفتهاند. اگر جبهه نتواند با مردم ارتباط بگیرد و مطالبات اجتماعی را نمایندگی کند به مرور به باشگاهی از چهرههای سیاسی تبدیل میشود که فقط بیانیه مینویسند.
بازتعریف نقش اعضای حقیقی، افزایش شفافیت در تصمیمگیریها و ایجاد ارتباط دوباره با بدنه اجتماعی از جمله مطالباتی است که از جبهه انتظار میرود. در غیر این صورت، نهاد بالادستی اصلاحطلبان ممکن است به همان سرنوشتی دچار شود که پیشتر بسیاری از تشکلهای سیاسی به آن گرفتار شدند؛ حضور اسمی اما بیاثر در صحنه سیاست. اگر قرار است از «جبهه» فقط یک عنوان باقی نماند باید به جای تکرار جلسات و بیانیهها، مسیر تازهای برای ارتباط با جامعه و پاسخ به نیازهای امروز مردم پیدا کند.
روزنامه سازندگی در تحلیل خود هیچ اشارهای به عدم پاسخگویی جبهه اصلاحات درباره عملکرد دولت و وعدههای داده شده، نکرده است.
شورای آتلانتیک: اسرائیل پیروز نشد و جنگ بعدی با ایران بسیار سختتر است
«ایران را با جنگ نمیتوان، سرنگون کرد؛ تنها راه برای رژیم صهیونیستی، جاسوسی از ایران، در قالب یک توافق دیپلماتیک است.»
این تحلیل را اندیشکده آمریکایی شورای آتلانتیک به قلم «دنی سیترینوویچ» منتشر کرد و نوشت: با پایان جنگ 12 روزه بین ایران، اسرائیل و ایالات متحده، رهبری اسرائیل شروع به جشن گرفتن دستاوردهای جنگ و «پیروزی» ادعایی خود بر تهران کرد. مقامات ارشد امنیتی اسرائیل ادعا کردند که ایران دیگر یک کشور در آستانه هستهای شدن نیست، نمیتواند سلاح هستهای تولید کند. در نتیجه این فرض، رهبری اسرائیل، سیاستی را اتخاذ کرد که بر اساس آن با هرگونه توافق دیپلماتیک آینده با تهران مخالفت میکند.
در پرتو این سیاست، اسرائیل فشار قابل توجهی بر گروه «E3 » متشکل از بریتانیا، فرانسه و آلمان وارد کرد تا مکانیسم ماشه را فعال کنند، دولت دونالد ترامپ را تحت فشار قرار داد تا از هرگونه ابتکار دیپلماتیک با ایران خودداری کند و از همه مهمتر، همچنان تهدید کرده که در جنگ بعدی، در ترور رهبر ارشد ایران تردید نخواهد کرد.
اما بدون توافق هستهای، خطر تجدید جنگ وجود دارد که حتی میتواند به یک جنگ فرسایشی تبدیل شود که بار اقتصادی بر اسرائیل را تشدید میکند و هرگونه بهبود بالقوه در موقعیت راهبردی تلآویو را به خطر میاندازد. علاوهبر این، وضعیت فعلی این احتمال را افزایش میدهد که ایران در نهایت تصمیم بگیرد به سمت سلاحهای هستهای حرکت کند صداهای بیشتری در داخل ایران وجود دارد که ادعا میکنند برای تضمین آینده کشور گزینه دیگری وجود ندارد.
ایران پس از جنگ هنوز مقدار قابل توجهی مواد غنیشده 60 درصدی (408 کیلوگرم) و همچنین ظرفیت غنیسازی بر اساس سانتریفیوژهایی که در سایتهای غنیسازی نصب نشده بودند، دارد. میزان خسارت وارده به آنها مشخص نیست. بنابراین، از نظر تئوری، ایران هنوز هم میتواند حتی بدون فعال کردن مجدد سایتهای نطنز و فردو، بر اساس مواد غنیشده، تا 90 درصد غنیسازی کند.
تنها راه برای اطمینان از اینکه ایران از این مواد استفاده نمیکند، بازگرداندن نظارت بر سایتهای هستهای از طریق بازرسان آژانس است که در آغاز جنگ با اسرائیل ایران را ترک کردند. بدون توافق هستهای، که در حال حاضر هیچ چشماندازی از آن وجود ندارد، ایران با بازگشت این بازرسان موافقت نخواهد کرد.
اما مواد غنیشده تنها مسئله نیست. ایران اخیرا بازسازی گستردهای از قابلیتهای موشکی زمین به زمین خود را آغاز کرده است، از جمله مجموعهای از آزمایشها که ظاهرا با هدف بهبود قابلیتهای پرتاب ایران در مواجهه با احتمال جنگ مجدد با اسرائیل انجام شده است.
جنگ بعدی برای اسرائیل، بسیار سختتر خواهد بود، زیرا ایران، سامانههای موشکی و دفاعی خود را بازسازی میکند و حمایت آمریکا و جامعه جهانی از اسرائیل نیز تضمینشده نیست؛ جنگ، ایران را سرنگون نمیکند، بلکه تقویت میکند؛ این تصور در میان رهبران اسرائیل که یک جنگ دیگر، میتواند به سرنگونی رژیم در تهران منجر شود، کاملاً اشتباه است؛ تجربه نشان داده که حمله نظامی خارجی، حس همبستگی ایرانی را تقویت کرده و به نفع نظام، تمام میشود.
اقدامات ایران، دستاوردهای اسرائیل را از بین میبرد و مهمتر از همه، نشاندهنده ناتوانی در جلوگیری از بازسازی قابلیتهای متعارف ایران است. مهمتر از همه، سیاست فعلی اسرائیل فرصت بهرهبرداری از کشمکش داخلی در ایران بین اعضای محافظهکارتر و میانهروتر رهبری ایران را از دست میدهد.
اگرچه رهبری ایران در خواست خود برای ادامه غنیسازی در خاک ایران متحد است و همچنان از محدود کردن برنامه موشکی خود امتناع میکند، اما به نظر میرسد عناصر میانهروتر، مانند رئیسجمهور مسعود پزشکیان، درک میکنند که پس از جنگ، تنها راه، لغو تحریمها از طریق یک توافق است.
البته اسرائیل با هر توافقی که امکان لغو تحریمها را فراهم کند، مخالف است. با این حال، باید به خاطر داشته باشیم که بدون توافق، احتمال تشدید اوضاع بسیار زیاد است.
از سرگیری جنگ خطرات قابل توجهی نیز برای اسرائیل به همراه دارد. اول، باید به یاد داشته باشیم که علیرغم ادعاهای مقامات ارشد اسرائیلی، اسرائیل در نبرد با ایران پیروز نشد. به دستاوردهای قابل توجهی دست یافت، اما همانطور که گفته شد، ایران نه تنها توانایی هستهای خود را حفظ کرد، بلکه در طول جنگ، ایران توانست به بسیاری از مناطق اسرائیل حمله کند و خسارات قابل توجهی وارد کند، حتی اگر در نقطه شروع جنگ اسرائیل با اصل غافلگیری دست برتر را داشت.
علاوهبر این، اگر جنگ جدیدی علیه ایران از سر گرفته شود، به نظر میرسد که شرایط آغازین آن برای اسرائیل کمتر مناسب خواهد بود. حتی اگر اسرائیل جنگی را آغاز کند، واضح است که آمادگی ایران برای چنین کارزاری با توجه به درسهایی که از جنگ قبلی آموخته و تلاشهایش با سیستم موشکیاش، بهتر خواهد بود. مهمتر از همه، به نظر میرسد که دولت اسرائیل این فرض را دارد که میتواند با تجدید جنگ، نظام حاکم ایران را سرنگون کند و کاملا نادیده میگیرد که علیرغم مشکلات داخلی، دولت ایران از حمله اسرائیل برای تقویت موقعیت خود در داخل و تقویت حس ناسیونالیسم ایرانی استفاده کرد. احتمالا حملات آینده فقط این روند را تقویت خواهد کرد.
با توجه به همه این موارد، اسرائیل باید از یک توافق هستهای حمایت کند. لغو تحریمها ممکن است رژیم را تقویت کند. اما ضروری است به یاد داشته باشیم که ادامه تحریم، سرنگونی را تضمین نمیکند و عمدتا کسانی را در سیاست ایران که علاقهمند به تقویت روابط با غرب هستند، تضعیف میکند. ایران ثابت کرده که میتواند علیرغم تحریمها به حیات خود ادامه دهد.
به کار گماری دوباره متهمان کرسنت چگونه موجب محکومیت ایران شد؟
مصادره ساختمان متعلق به شرکت ملی نفت ایران در لندن به نفع شرکت کرسنت، بار دیگر بحث فساد نهفته در قرارداد با این شرکت و خسارتهای ناشی از آن را زنده کرد.
به تازگی، دادگاه استیناف انگلستان، حکم قبلی دادگاه لندن درباره مصادره ساختمان NIOC House به نفع شرکت اماراتی کرسنت را تایید کرد. در این حکم طرف ایرانی به پرداخت ۲.۴ میلیارد دلار به شرکت کرسنت محکوم شده بود.
همچنین خبر دیگری حاکی از این است که دادگاه مالزی در اجرای رأی داوری لاهه، بیش از ۳.۲ میلیارد دلار از اموال شرکت ملی نفت ایران را به نفع شرکت اماراتی «کرسنت» مصادره کرد؛ پولی که در حساب بانکی متعلق به بابک زنجانی در بانک FIIB مالزی نگهداری میشد. بیژن زنگنه در سالهای ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ و در ماجرای سیبل قرار دادن بابک زنجانی، مدعی شده بود زنجانی هیچ پولی در بانک مذکور در مالزی ندارد! اما حالا مشخص شده همان پولی که گفته میشد وجود ندارد، از سوی دادگاه مالزی به نفع شرکت کرسنت برداشت شده است؛ خسارتی تازه از قراردادی که بیش از ۲ دهه است سایهاش بر اقتصاد ایران مانده است.
یکی از دلایل محکومیت آسان طرف ایرانی این است که ایران به درستی ادعا میکرد قرارداد خسارتبار مذکور به خاطر فساد و زد و بند منعقد شده و بنابراین به لحاظ حقوقی اعتبار ندارد. اما بازگشت برخی مدیران دخیل در انعقاد قرارداد به وزارت و مدیریت شرکت نفت در دولت روحانی موجب شد ادعای درست ایران سندیت خود را از دست بدهد.
در اینباره فرشید فرحناکیان، کارشناس حقوق نفت نوشت: یکی از متهمان پرونده کرسنت (علی کاردر) که نامش در رأی دادگاه نیز آمده، علیرغم اتهاماتش مدیرعامل شرکت ملی نفت شد. او در خاطرهای گفته است: «من مدیرعامل شرکت ملی نفت بودم و میخواستیم قرارداد توتال را ببندیم. تمام مسائلش حل شده بود؛ آقای پیونه با هواپیمای شخصیشان آمدند و قرار بود قرارداد را امضا کنیم که ناگهان خبر رسید تعدادی موتورسوار قصد دارند ایشان را بزنند! ما با مقامات تماس گرفتیم و گفتیم چرا میخواهید بزنید؟ بالاخره هماهنگی شد، مقامی از جایی آمد و دیدیم همه موتورسوارها رفتند!» مسئله عدم اعتماد به مدیرعامل توتال نبوده بلکه مسئله اعتماد به مدیرعاملی شما در شرکت ملی نفت بوده؛ شما که حاصل مدیریت قبلیتون قرارداد کرسنت است، بدیهی است که اعتبار و اعتماد لازم برای انعقاد قرارداد جدید با شرکت توتال نسبت به شما وجود نداشته است. نامت جزء محکومین پروندهای است که هر بار به یک دلیلی متوقف شده و ما به واسطهاش پرونده کرسنت را ببازیم و الان میخواهی قرارداد جدید امضا کنی، پس وقتی قصه موتورسوارها رو تعریف میکنی این طرف ماجرا را هم تعریف کن که مردم بتوانند قضاوت درست بکنند. مشکل آن سیستمی است که شمایی که رأی محکومیت داری باز میگرداند به بالاترین مقام شرکت ملی نفت.
از سوی دیگر، حمیدرضا بیانی نیز در تحلیلی خاطرنشان کرد:
توقیف ۲.۳ میلیارد دلار از داراییهای شرکت نفت در مالزی، نقطه پایانی بر یکی از بزرگترین دروغهای دو دهه اخیر است. پولی که برخی مسئولان دولت وقت مدعی بودند «وجود ندارد»، با رأی دادگاه مالزی آشکار شد در بانک FIIB نگهداری میشده... پول وجود داشت، حساب وجود داشت، اما ارادهای سیاسی شکل گرفت تا مسیر پیگیری واقعی مسدود شود. پروژهای که در دولت روحانی توسط زنگنه، جهانگیری و ظریف پیگیری شد، نه برای احقاق حقوق ملت، بلکه برای تسویهحسابهای سیاسی و تطهیر فساد قرارداد کرسنت طراحی شده بود. بیش از بیست سال است که شبکهای منسجم، با استفاده از قدرت رسانهای و سیاسی، بیژن زنگنه را از پاسخگویی در قبال این پرونده سنگین اقتصادی نجات داده است. امروز رأی مالزی سندی روشن است بر این پنهانکاری سازمانیافته.
بابک زنجانی هم در ایکس نوشت: شرکت کرسنت نهتنها ساختمان وزارت نفت ایران در لندن را به ارزش ۱۲۵ میلیون دلار مصادره کرد، بلکه ۲.۳ میلیارد دلار از منابع شرکت ملی نفت نزد بانک فرستاسلامیک مالزی را مصادره نمود. همان بانکی که بهخاطرش، زنگنه و امثال او مرا هفت سال در انفرادی نگه داشتند و اختیار اموالم را به هندی، دشتی و پالیزدار واگذار کردند و هلدینگ سورینت را به خاک سیاه نشاندند.
تلخی ماجرای قرارداد خسارتبار کرسنت هنگامی بیشتر میشود که عنایت داشته باشیم طبق این قرارداد گاز ایران به مدت 25 سال و یکچهاردهم قیمت به طرف اماراتی فروخته میشود و زبان دیگر خریداران گاز از ایران را هم دراز میکرد. در این زمینه حسن روحانی آذرماه سال 81 و از جایگاه دبیر شورای عالی امنیت ملی با ارسال نامهای خطاب به رئیس دولت وقت (خاتمی) به عملکرد بیژن زنگنه وزیر نفت کابینه بهشدت اعتراض کرده و اقدام او در انعقاد قرارداد با شرکت اماراتی «کرسنت» را بیرون از چارچوب قانون و از طریق «واسطه» و دارای آثار منفی فراوان برای کشور دانسته بود.
روحانی تأکید کرده بود: «عقد قرارداد طولانی گاز با شرکتی غیرمعتبر که بنابر گزارشهای دریافتی از وزارت نفت طی سالهای گذشته عملکردی ضعیف و توأم با نادیده گرفتن حقوق ایران در ارتباط با میدان نفتی مبارک داشته، تکرار تجربه تلخی است که سالیان دراز گرفتار آن خواهیم بود... شرایط بازار موجب گردیده که قیمت و شرایط قراردادی مذاکره شده در مقایسه با منطقه بسیار پایین و غیرمطلوب باشد. قرارداد کرسنت احتمالاً آثار منفی اقتصادی درازمدت بر بازار گاز کشور خواهد داشت و هیچ منفعت سیاسی نیز در پی نخواهد داشت. از حدود یک سال پیش سؤالاتی از وزیر نفت درباره قرارداد کرسنت مطرح کردهام که با وجود دستور شما، پاسخی دریافت نشده است... قرارداد مذکور از طریق واسطهها و عدم ارتباط مستقیم دولتی با یک شرکت غیرمعتبر به امضا رسیده است».
اکنون باید دید که بالاخره حکم محکومیت و مجازات متهمان اصلی انعقاد این قرارداد خسارتبار در دولت خاتمی، ولو با دو دهه تاخیر صادر میشود؟
مؤسسه کوئینسی مینویسد: آمریکا برای شناسایی عامل بیثباتی در خاورمیانه باید ببیند چه کسی بیشترین جنگها را به راه انداخته، به کشورهای بیشتری حمله کرده، و غیرنظامیان بیشتری را میکشد.
یکی از جملات تکراری رؤسایجمهور و سایر مقامات آمریکایی طی دهها سال اخیر این بوده که «ایران منشأ بیثباتی در خاورمیانه است»؛ گزارهای که اکنون دروغ بودن آن برای نهتنها کشورها و مردم خاورمیانه، بلکه برای تمام مردم جهان به اثبات رسیده است. نسلکشی رژیم صهیونیستی در فلسطین و همچنین تجاوز نظامی همزمان این رژیم به چندین کشور منطقه، بهوضوح نشان میدهد که اسرائیل عامل بیثباتی در خاورمیانه است.
پایگاه اینترنتی اندیشکده آمریکایی «مؤسسه کوئینسی برای سیاستمداریِ مسئولانه» طی گزارشی در همینباره تحت عنوان «اسرائیل منشأ اصلی بیثباتی در خاورمیانه است» به دولت آمریکا توصیه میکند روابط خود را با رژیم صهیونیستی مورد تجدیدنظر اساسی قرار دهد. آنچه در ادامه میخوانید ترجمه گزارش مؤسسه کوئینسی است.
آیا جنگ در خاورمیانه به یک نقطه عطف رسیده است؟ با توجه به اینکه خشم بینالمللی نسبت به اقدامات مرگبار اسرائیل در نوار غزه طی هفتههای اخیر به طور فزایندهای شدیدتر و گستردهتر شده، شاید اینطور به نظر برسد. چندین کشور بزرگ غربی، که تا پیش از این از پیوستن به اکثریت اعضای دیگر سازمان ملل و به رسمیت شناختن رسمی کشور فلسطین خودداری کرده بودند، از افتتاحیه نشست اخیر مجمع عمومی به عنوان فرصتی برای انجام این اقدام استفاده کردند. تظاهراتهای مردمی در غرب در حمایت از فلسطینیها از هر زمان دیگری گستردهتر و چشمگیرتر بودهاند، و نظرسنجیهای اخیر، کاهش شدید حمایت افکار عمومی آمریکا از اسرائیل را نشان میدهند
این اقدامات، حداقلیترین واکنشهایی هستند که میتوان انتظار داشت در مواجهه با رکوردهای جدیدی شکل بگیرند که اقدامات وحشیانه اسرائیل علیه ساکنان نوار غزه به ثبت رساندهاند. حملهی نظامی اسرائیل به شهر غزه نیز تلِ آواری را بزرگتر کرده است که بخش عمده این شهر پیشاپیش به آن تبدیل شده. این حمله، ساکنان باقیمانده را بر سر دو راهی گذاشته است: یا سر جای خود بمانند و رنج بکشند و چهبسا بمیرند، و یا دوباره به نقطه دیگری در باریکه غزه فرار کنند، بدون اینکه باز هم تضمینی مبنی بر ایمنیشان وجود داشته باشد. حملات مسلحانه و قحطی تحمیلی موجب شدهاند تا تلفات جانی در غزه به ارقامی برسد که اکنون احتمالاً چندین برابرِآمار رسمی ۶۵,۰۰۰ نفریای است که گزارش شده.
واکنشهای بینالمللی، از جمله به رسمیت شناختن دیپلماتیک فلسطین توسط دولتهای غربی، موجب وادار کردن اسرائیل به انجام واکنشهای سازنده نمیشود. به رسمیت شناختن کشور فلسطین اتفاقاً مورد انتقاد برخی از فلسطینیان قرار گرفته است که بهدرستی اشاره میکنند این اقدام هیچ نتیجه میدانیای در جهت کاهش رنج فوری مردم ندارد (و باید با اقدامات عملی، مانند تجدیدنظر در روابط و حتی تحریم اسرائیل همراه شود. به نظر میآید فقط یک ادبیات وجود دارد که اسرائیل آن را میفهمد: زور و اجبار؛ در حالی که اقدامات دیپلماتیک و تظاهراتهای خیابانی مصداق استفاده از این ادبیات نیستند. واکنش اسرائیل به تحرکات دیپلماتیک اخیر، سرکشی و تهدید به ایجاد ویرانیهای بیشتر علیه فلسطینیها بوده است. ایتامار بنگویر، وزیر امنیت داخلی اسرائیل و افراطگرای جناح راستی، تلاش میکند الحاق کرانه باختری را به واکنش اصلی اسرائیل به اقدام غرب در به رسمیت شناختن فلسطین تبدیل کند.
اکثر اسرائیلیها (نه فقط دولتشان یا افراطگرایان داخل این کشور) فشارهای بینالمللی را صرفاً نشانه دیگری از تعصب ضداسرائیلی و نیاز کشورشان به استفاده از زور برای محافظت از خود، صرفنظر از خشم جهانی، میبینند. نظرسنجیها نشان میدهند اغلب اسرائیلیها معتقدند «هیچ بیگناهی» در غزه وجود ندارد و طرفدار اخراج ساکنان از نوار غزه هستند. توسل به اخلاق در مقابل دولتی که پایگاه حمایت سیاسیاش را چنین مردمی تشکیل میدهند، پاسخ مثبتی به دنبال نخواهد داشت. تنها تحمیل هزینهها و پیامدهای چشمگیر بر اسرائیل میتواند این کشور را به تغییر سیاستهایش وادار کند.
اگرچه ممکن است در تراژدی فلسطین و اسرائیل به یک نقطه عطف نرسیده باشیم، اما طرز فکر رژیمهای عربی منطقه طی هفتههای اخیر به نوعی نقطه عطف رسیده است. حمله اسرائیل در اوایل سپتامبر به خاک قطر، در تلاشی ناموفق برای کشتن رهبران حماس که مشغول مذاکرات مربوط به غزه بودند، موجب وارد شدن شوک به این طرز فکر شد. حمله به قطر در بحبوحه حملات مسلحانه رگباری اسرائیل علیه دیگر کشورهای منطقه، شامل لبنان، سوریه، یمن، و ایران، علاوهبر قتلعام در فلسطین، رخ میداد. این کشورها و سایر کشورهای منطقه (مانند عراق و مصر) سالها هدف حملات اسرائیل (هم حملات نظامی آشکار و هم عملیاتهای مخفیانه) بودهاند، اما همزمانی تقریبی برخی از این حملات بود که بهشدت این شوک افزود. حمله به قطر به دولتهای عربی نشان داد که نهتنها اسرائیل
(و نه ایران،) بیثباتکنندهترین کشور در منطقه است، بلکه هر یک از کشورهای آنان نیز ممکن است به همین ترتیب مورد حمله قرار بگیرد. روابط امنیتی قطر با آمریکا، حامی اصلی اسرائیل (و کشوری که حضور نظامی گستردهای در پایگاه هوائی العدید در قطر دارد) از این کشور در برابر تجاوز اسرائیل محافظت نکرد.
دولتهای عربی بهشدت نگران احتمال هرگونه حملهای از سوی اسرائیل به قلمروهای خودشان هستند
دولتهای عربی اگرچه ممکن است نشانههایی از خستگی در حمایت چند دههایشان از آرمان فلسطین نشان دهند، اما بهشدت نگران احتمال هرگونه حملهای به قلمروهای خودشان هستند. نگرانیهای مصر (امضاکننده اولین پیمان صلح عربی با اسرائیل) به حدی است که عبدالفتاح السیسی، رئیسجمهور مصر، در اظهارات خود در اجلاس اضطراری عربی پس از حمله به قطر، اسرائیل را «دشمن» خطاب کرد. مصر نیز، مانند قطر، در گذشته میانجی مذاکرات آتشبس در غزه بوده و ممکن است در نتیجه عزم تلآویو برای کشتن مقامات حماس در هر نقطهای که باشند (حتی مقاماتی که مشغول مذاکرات صلح هستند) هدف حمله بعدی اسرائیل قرار بگیرد. مصر همچنین از عواقبی وحشت دارد که تداوم پاکسازی قومی ساکنان فلسطینی نوار غزه (که با مصر هممرز است) توسط اسرائیل، بر امنیت این کشور خواهد داشت. اردن نیز نگرانیهای مشابهی دارد مبنی بر اینکه اقدامات روزبهروز تهاجمیتر اسرائیل علیه فلسطینیان در کرانه باختری ممکن است آنها را به سمت شرق سوق دهد و وضعیت داخلی اردن را، که پیشاپیش شکننده است، وخیمتر کند.
یکی از نتایج این رویدادها این است که، دستکم در حال حاضر، امکان گسترش توافقات عادیسازی دیپلماتیک میان کشورهای عربی و اسرائیل، و اضافه شدن کشورهای دیگر به معاهداتی که بحرین، مراکش، و امارات در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ با اسرائیل امضا کردند، از میان رفته است. حتی ممکن است دولتهایی که پیشاپیش این توافقات را امضا کردهاند نیز از موضع خود عقبنشینی کنند. امارات بلافاصله به بحثهای داخلی اسرائیل درباره الحاق کرانه باختری واکنش نشان داد و هشدار داد که چنین اقدامی مصداق عبور از یک «خط قرمز» خواهد بود.
یک مزیت این اتفاق، کمک به اثبات نادرستی تصوری است که گاهی اوقات در آمریکا وجود دارد و ارتقای روابط اعراب با اسرائیل (از طریقِ بهاصطلاح «پیمانهای ابراهیم») را نشانه پیشرفت و حتی گامی به سوی صلح میان اسرائیل و فلسطین میداند. اتفاقاً بهعکس، این روابط «جایگزینی» برای صلح اسرائیل با فلسطینیان هستند؛ راهی برای اسرائیل هستند تا از روابط کامل با همسایگان منطقهایش، آن هم مقابل چشم جهان، بهرهمند شود، در حالی که همچنان به ظلم به فلسطینیان و اشغال قلمروی آنها ادامه میدهد. به علاوه، با توجه به اینکه اسرائیل چنین توافقاتی را راهی برای تشکیل هسته یک ائتلاف ضدایرانی میداند، این بهاصطلاح «توافقات صلح» خطوط درگیری در خلیجفارس را نیز گستردهتر کردهاند.
یکی از درسهای این تحولات برای آمریکا این است که باید از وسواسِ گسترش توافقات عادیسازی میان اسرائیل و دولتهای عربی، که مشخصه هم دولت ترامپ و دولت بایدن بوده، دست بردارد. با توجه به سایر شرایط در منطقه، از جمله آنچه در غزه در حال وقوع است، چنین توافقاتی به پیشبرد صلح و امنیت در خاورمیانه یا سایر منافع آمریکا کمکی نمیکنند. درس دیگر، نتیجه کاهش اهمیتی است که دولتهای عربی اکنون تقریباً قطعاً برای همکاری امنیتی با آمریکا قائل هستند. جرقه تردیدهای اعراب در اینباره، سال ۲۰۱۹، با عدم واکنش آمریکا به حمله (انصارالله تحت حمایت) ایران به تأسیسات نفتی عربستان (در چارچوب واکنش ایران به سیاست «فشار حداکثری» دولت ترامپ، که در دوره دوم ترامپ نیز مورد تأکید قرار گرفته و هدفش قطع صادرات نفت ایران است) زده شد. حمله اسرائیل به قطر، کشور کوچکی که تلویحاً بخش عمده امنیت خود را به دست آمریکا سپرده بود، تردیدهای عربی را تشدید کرده است. آمریکا ممکن است مجبور باشد خود را برای کاهش دسترسی نظامی به قلمروهای عربی آماده کند.
به نفع آمریکاست که احتمال انعقاد یک توافقنامه امنیتی رسمی جدید با یک کشور عربی، مانند آنچه دولت بایدن میخواست با عربستان امضا کند، اکنون از قبل کمتر شده است. این اتفاق، خطر گرفتار شدن آمریکا در درگیریهایی که خودش به وجود نیاورده را کاهش میدهد. با این حال، چنانکه حادثه قطر نشان میدهد، حتی تضمینهای ضمنی (تأمین امنیت) نیز هزینهها و خطراتی را به همراه دارند. با توجه به اینکه احتمال اقدام اسرائیل به تکرار چنین حملاتی در هر نقطهای از منطقه زیاد است، آمریکا، به دلیل ارتباط نزدیکش با اسرائیل، ممکن است دوباره در موقعیت دشواری قرار بگیرد. ایالات متحده باید از شعار تکراریاش درباره اینکه ایران بزرگترین منبع بیثباتی در خاورمیانه است، عبور کند (و آن را کنار بگذارد). باید بررسی کند که، در حقیقت، کدام کشور است که نسبت به هر کشور دیگری در منطقه جنگهای بیشتری را آغاز کرده، به کشورهای بیشتری حمله نموده، و در حال حاضر دارد غیرنظامیان بیشتری را میکشد؛ و اساساً روابطش را با آن کشور مورد تجدیدنظر اساسی قرار دهد.
اندیشکده آمریکایی اظهار داشت: جنگ، ایران را سرنگون نمیکند، بلکه تقویت میکند. یک توافق دیپلماتیک، به نفع منافع اسرائیل است؛ حتی اگر به قیمت غنیسازی نمادین در ایران و لغو تحریمها باشد؛ چون، تنها راه عملی برای مسدود کردن مسیر ایران به سوی بمب اتمی و تأمین منافع بلندمدت اسرائیل است.
اندیشکده آمریکایی شورای آتلانتیک در مطلبی در روز 14 مهر 1404 اظهار داشت: اسرائیل، باید برای حفظ خودش، از توافق هستهای ایران حمایت کند؛ ادعای پیروزی اسرائیل، یک توهم است؛ ایران، هنوز مقادیر قابل توجهی اورانیوم ۶۰ درصد غنیشده و سانتریفیوژهای فعال نشده در اختیار دارد و میتواند به سمت غنیسازی ۹۰ درصد حرکت کند؛ بدون یک توافق هستهای، بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی به ایران باز نخواهند گشت؛ در این صورت، تنها باید به اطلاعات جاسوسی تکیه کرد که ممکن است دقیق نباشد؛ یک توافق، بهترین راه برای نظارت دقیق (جاسوسی) و جلوگیری از حرکت ایران به سمت بمب اتمی است؛
این گزارش خاطرنشان کرد: جنگ بعدی برای اسرائیل، بسیار سختتر خواهد بود، زیرا ایران، سامانههای موشکی و دفاعی خود را بازسازی میکند و حمایت آمریکا و جامعه جهانی از اسرائیل نیز تضمینشده نیست؛
شورای آتلانتیک افزود: جنگ، ایران را سرنگون نمیکند، بلکه تقویت میکند؛ این تصور در میان رهبران اسرائیل که یک جنگ دیگر، میتواند به سرنگونی رژیم در تهران منجر شود، کاملاً اشتباه است؛ تجربه نشان داده که حمله نظامی خارجی، حس همبستگی ایرانی را تقویت کرده و به نفع نظام، تمام میشود؛
در قسمتی دیگر از این گزارش آمده است: یک توافق دیپلماتیک، به نفع منافع اسرائیل است؛ حتی اگر به قیمت غنیسازی نمادین در ایران و لغو تحریمها باشد؛ چون، تنها راه عملی برای مسدود کردن مسیر ایران به سوی بمب اتمی و تأمین منافع بلندمدت اسرائیل است.