ارزش عقیــده مبتــنی بر تفــکر
۱۴۰۴/۰۷/۲۸
فرق است ميان فکر و تفکر و بيان عقيده. تفکر قوهاي است در انسان ناشي از عقل داشتن. انسان چون يک موجود عاقلي است، موجود متفکري است، قدرت دارد، در مسائل تفکر
ميکند.
به واسطه تفکري که در مسائل ميکند حقايق را تا حدودي که برايش مقدور است، کشف ميکند... اين را ما تفکر ميگویيم که انسان در هر مسئلهاي تا حدودي که استعداد آن را دارد بايد فکر کند و از طريق علمي آن مسئله را به دست آورد...
اسلام در مسئله تفکر نه تنها آزادي تفکر داده است، بلکه يکي از واجبات در اسلام تفکر است، يکي از عبادتها در اسلام تفکر است...
اسلام ميگويد: بيا فکر کن، هرچه بيشتر فکر و سؤال بکني، هرچه بيشتر برايت شک پيدا شود، در نهايت امر بيشتر به حقيقت ميرسي، بيشتر به واقعيت ميرسي. اين مسئله را ما مسئله فکر ميناميم.
اما عقيده چطور؟ عقيده البته در اصل لغت اعتقاد است. اعتقاد از ماده عقد و انعقاد و... است، بستن است، منعقد شدن است. بعضي گفتهاند حکم گرهي را دارد. دل بستن انسان به يک چيز دوگونه است. ممکن است مبناي اعتقاد انسان، مبناي دل بستن انسان، مبناي روح انسان همان تفکر باشد.
در اين صورت عقيدهاش بر مبناي تفکر است، ولي گاهي انسان به چيزي اعتقاد پيدا ميکند و اين اعتقاد بيشتر کار دل است، کار احساسات است نه کار عقل.
به يک چيز دلبستگي بسيار شديد پيدا ميکند، روحش به او منعقد و بسته ميشود، ولي وقتي شما پايهاش را دقت ميکنيد که اين عقيده او از کجا پيدا شده است؟ مبناي اين اعتقاد و دلبستگي چيست؟
اما يک تفکر آزاد، اين آدم را به اين عقيده و وابستگي رسانده است يا علت ديگري مثلا تقليد از پدر و مادر يا تاثر از محيط و حتي علائق شخصي و يا منافع فردي و شخصي؟ (ميبينيد به صورت دوم است) و اکثر عقائدي که مردم روي زمين پيدا ميکنند. عقائدي است که دلبستگي است نه تفکر.
... بنابراين بسيار تفاوت است ميان آزادي تفکر و آزادي عقيده. اگر اعتقادي بر مبناي تفکر باشد، عقيدهاي داشته باشيم که ريشه آن تفکر است، اسلام چنين عقيدهاي را ميپذيرد، غير از اين عقيده را اساسا قبول ندارد.
آزادي اين عقيده، آزادي فکر است. اما عقائدي که بر مبناهاي وراثتي و تقليدي و از روي جهالت به خاطر فکر نکردن و تسليم شدن در مقابل عوامل ضد فکر در انسان پيدا شده است، اينها را هرگز اسلام به نام آزادي عقيده نميپذيرد...
استاد مطهری، پيرامون جمهوري اسلامي، ص 104 تا 92
قوه ايمان و قوه عقل
.... بشر احتياج دارد به يک ايمان،.... اگر ايمان در کار نباشد، عقل ديگر قوه مجري نيست، بلکه حتي تایید ميکند منفعتطلبي را، عقل انسان چه حکم ميکند به انسان؟ ميگويد منفعت را هر جا تشخيص ميدهي برو دنبال آن. شما تا به يک مصلحت بالاتري ايمان نداشته باشيد، عقل به شما نمیگويد برو دنبال آن مصلحت. وقتي يک ايمان به يک مصلحت بالاتر پيدا کرديد، آن وقت عقل ميگويد برو دنبال آن. من نگفتم که بشرچون عقلش ضعيف است، ناقصالعقل است. چون عقل خودش نمیرسد، افراد ديگري که بايد بيايند که عقلشان کاملتر از او باشد. ما ميگویيم عقل بشر از نظر عملي هميشه انسان را هدايت ميکند به منفعت و مصلحت خودش. مادام که ايمان به يک اصولي در کار نباشد عقل آدم، جز به منافع شخصي حکم نمیکند. آنهايي هم که منفعتطلب هستند در دنيا، عقلشان کمتر از ديگران نيست بلکه شايد بيشتر است. اين منفعتپرستهاي دنيا که يک دنيا را فداي خودشان ميکنند، اينها يعني عقلشان نمیرسد؟ مردم احمق و کوتاه فکري هستند؟ نه، آنها هم مثل ما ملزمند که به آنچه خيرخودشان را درآن تشخيص مي دهند، عمل کنند ولي آنها چون به مافوق منافع فردي ايمان ندارند، مصالح خودشان را در همين منافع خودشان ميدانند، اما اگر يک ايماني پيدا شد به يک مصلحت بالاتر که اين منفعت در مقابل آن مصلحت، کوچکتر بود آن وقت عقل هم آن را تایید ميکند. پس دو قوه است: قوه ايمان و قوه عقل.
استاد شهید مطهری، نبوت، ص 54