کامران پورعباس
حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) سرور زنان دو عالم و زنان بهشت هستند.
مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای میفرمایند:«فاطمه زهرا، صدیقه کبری(سلاماللهعلیها)، بزرگترین بانوی تاریخ بشر، افتخار اسلام، افتخار این دین و افتخار این امت است.»13/03/1389
و نیز میفرمایند: «در مورد حضرت سیده نساءالعالمین، سیده نساء اهلالجنه- که دربارۀ فاطمۀ زهرا (سلاماللهعلیها) وارد شده- هرکدام از مطالبی که چه پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، چه امیرالمؤمنین (علیهالصلاهوالسلام)، چه بقیۀ ائمه دربارۀ این بزرگوار گفتهاند، همه شاهد عظمت غیر قابل اندازهگیری این بانوی عظیمالشأن است؛ یعنی واقعاً عظمت فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) را با هیچ انسانی، جز همان اهلبیت پیغمبر و خود رسولالله و اولادش نمیشود مقایسه کرد؛ مقام ایشان خیلی عظمت دارد.»06/۱۰/1402
فاطمیه است و همهجا فریاد «یا زهرا(س)» بلند است و مجالس عزای فاطمی برپا. چه بجاست که یادی کنیم از شهدای فاطمیِ جنگ 12روزه.
شهیده سیده معصومه عظیمی
شهید سیده معصومه عظیمی، فرزند حضرت فاطمه زهرا(س) و مزین به حجاب فاطمی است که شهادتِ حضرت زهرایی داشت. شهید به حجاب خیلی اهمیت میداد.
شهید سیده معصومه عظیمی، دومین شهیده خانم از صداوسیما در جنگ 12روزه است. اولین شهیده که باردار بود، در منزلش در حمله هوائی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
شهید سیده معصومه عظیمی، اولین زن شهید رسانه ملی در حمله موشکی به صداوسیما است.
سیدهادی عظیمی، پدر شهید، از بزرگان و معتمدین روستایی در طالقان است. پدر و مادر پیرش کشاورز هستند. پدر اهل خمس و زکات است و با وجود کهولت سن، نماز شبخوان است و حتی اگر ایستاده نتواند، نشسته نماز شب میخواند. دائمالوضو است.
شهید سیده معصومه عظیمی، 23 سال در صداوسیما قسمت دبیرخانه محرمانه حوزه ریاست فعالیت داشت. خوشرو و مسئولیتپذیر بود و به کارش خیلی اهمیت میداد. صبح زود میرفت و گاهی شب باز میگشت.
با همسرش پسر عمو و دختر عمو بودند. همسرش در پلیس آگاهی در البرز و منزلشان در کرج است.
25 خرداد، یکشنبه صبح زود، سر کار رفت و 11 شب برگشت. صبح زودِ دوشنبه باز سرکار رفت. همسرش تماس گرفت و گفت: کاش نمیرفتی؟ گفت: من راضیام به رضای خدا. سرنوشت من، مقدرات من، هر چی باشه، همونه. طی روز چندبار با همسرش تماس و صحبت داشت.
غروب که همسرش از سر کار برمیگردد، شهید تماس میگیرد و میگوید: قرار است صداوسیما را بزنند و باز گفت: راضیام به رضای خدا. گفت: گوشیام را میخواهم از دسترس خارج کنم. این تماس حدود یک ساعت قبل از شهادت بود. بعد از حمله، ترکش به پهلویش برخورد میکند و به شهادت میرسد.
همسر شهید از عظمت مقام شهدا و راز شهادتِ همسر شهیدش میگوید: «شهدا آدمهای آبرومندیاند، با شرفاند، باصداقتاند. این آبرو و شرف را به خانوادههایشان میدهند. شهید سیده معصومه عظیمی، بروید بپرسید در طالقان روستای جزینان، به پدر و مادرش خیلی اهمیت میداد، یعنی عصای دست این پیرمرد و پیرزن بود. این مدال افتخار شهادت از دعای خیر پدر و مادرشه. این حقیقت امره.»
کربلا نرفته بود. همسر شهید میگوید: «دوست داشت اربعین امسال برود کربلا که زودتر از ما کربلایی شد. خیلی علاقه داشت به کربلا. دیگه قسمتاش این بود قبل از اینکه محرم شروع بشود، خود حضرت زینب، خود امام حسین آمد دنبالش.»
تلقین را همسرش در موقع خاکسپاری خواند و سپس برایش روضه حضرت ابوالفضل خواند. مزار شهید سیده معصومه عظیمی در روستایشان در طالقان است.
شهید یونس ماهرو بختیاری
پاسدار شهید یونس ماهرو بختیاری، از شهدای جنگ تحمیلی ۱۲روزه در لرستان است. خانم مبینا ارکبان همسر شهید از فضائل آقا یونس بهویژه اخلاص و بیریاییاش میگوید:
«ایشان خیلی بااخلاص بودند و خیلی جلوه نمیدادند خودشان را... ایشان، اهلبیت خیلی برایشان مهم بود. حجاب و این سری چیزها خیلی معیار بود برایش. خیلی برایش مهم بود...
خیلی بااخلاص بودند همسرم. هیچ وقت کاری که انجام میدادند برای ریا نبود، برای رضایت اطرافیان نبود. یادم است من یک کاری را میخواستم انجام بدهم، خیلی دودل بودم بین انجام دادن و ندادنش. با ایشان مشورت کردم. گفتم که من میخواهم این کار را انجام بدهم، نظر شما چیه؟ خیلی استقبال کردند. من بهشون گفتم که من یک کمی میترسم. حس میکنم فقط برای رضایت خداوند نیست این کاری که میخواهم انجام بدهم. برگشتند به من گفتند: فکر کن ببین این کاری که میخواهی انجام بدهی، صرفاً برای رضایت خداست؟ اگر صرفاً برای رضایت خداونده، انجامش بده؛ اما اگر درصدی فکر میکنی که رضایت اطرافیان هم برایت مهمه، قیدش را بزن، اصلاً انجام نده. اخلاصاش خیلی قابل تحسین بود برای من. این را هم فرمودند که حالا بعد از اینکه این کار را انجام دادی برای رضایت خداوند، یادت باشد که همین رضایت خداونده باقی بماند؛ یعنی بیانش نکنی به خاطر دیده شدن و این مسائل.»
همسر شهید در مورد شهیدانه زندگی کردن و شهادتطلبیاش خاطرنشان میکند:
«ایشان، همان دیدار اولی که داشتیم، [در] صحبتهای خواستگاریمان، ایشان همان موقع هم به شهادت اشاره کردند. اول بار با برادرم صحبت کردند. اولین سؤالی که از برادرم پرسیدند در رابطه با من، گفته بودند: وقتی که خبر شهادت من را به او بدهند، چه کار خواهد کرد؟ آن قدری قوی هستند که سرپا بمانند؟ همسرم خیلی به این نکات توجه میکرد. در واقع محوریتش همان شهادت بود و عاقبت بخیری...
الان چندروزی نمیگذرد از شهادت همسرم ولی این آرامشی که دارم، اول اینکه مدیون اهلبیت هستم، بعد اینکه پیش زمینههایی که همسرم داشتند از شهادتشان. اگر ما دو ساعت با هم صحبت میکردیم، قطعاً در طی این دو ساعت از شهادت هم صحبت میکردند، قطعاً. من را کاملاً آماده کرده بودند. درسته که حالا حمله ناگهانی بود، اصلاً انتظارش را نداشتم که حالا دیداری که داشتم دیدار آخرم باشد با همسرم، اما پیش زمینه داشتم برای شهادت ایشان. یعنی در واقع من میدانستم. یقین داشتم که همسرم شهید میشود. نهتنها من، بلکه اطرافیان هم همه میدانستند.
سردار حاج قاسم سلیمانی میفرمایند که باید شهید زندگی کنیم تا شهید بشویم. در واقع همسر من به معنای واقعی شهید زندگی کردند که به درجه شهادت رسیدند.»
همسر شهید از ارادت خاصاش به امام زمان(عج) میگوید: «من یک هفته قبل از شهادت، ایشان را دیدم، صبح جمعه بود. به این نکته هم اشاره کنم که ما تاریخ عقدمان جمعه بوده و تاریخ عروسیمان هم جمعه و تاریخ شهادت همسرم هم جمعه. ارادت خاصی به صاحبالزمان داشتند، جمعه هم که مختص به امام زمان است.»
همسر شهید از ارادت ویژۀ شهید یونس ماهرو بختیاری به حضرت فاطمه زهرا(س) و از گرفتن برات شهادت ازشهدای گمنام گفته و شهادت زهراگونۀ شهید را خاطرنشان میکند:
«شهادتشان هم زهراگونه بود. از پهلو آسیب دیدند همسرم. ارادت خیلی خاصی نسبت به حضرت زهرا(س) داشتند، خیلی؛ یعنی با روضههای حضرت زهرا خیلی گریه میکردند. خیلی هم طالب شهادت بودند همسرم. همیشه جاهای زیارتی که میرفتیم، بیشتر مشهد و کربلا میرفتیم، هم مشهد و هم در کربلا از من خواستند و آرام در گوشم گفتند که دعا کن من شهید بشوم. هیچ وقت دلم نیامد که دعا کنم. ولی خوب من قبل از شهادت ایشان یک سفری داشتم به شلمچه، راهیان نور رفتم شلمچه. آنجا شهید گمنام آورده بودند. خودکار داده بودند که روی تابوتها ما آرزو و دعایی که داریم بنویسیم. من روی سه تا از تابوتها این را نوشتم که یونس من را در طریق خودتان نگه دارید و عاقبتش را ختم به خیر کنید و امضا هم زدم. تاریخ را هم زدم. اینجا دیگر دقیقاً همان جایی بود که من با نفسم مبارزه کردم و دعای شهادت کردم. اولین دعایی بود که من برای شهادت همسرم [کردم]... به او زنگ زدم و گفتم خیلی برایت دعا کردم. حس کردم که این سفرم مختص خودت بود چون همهاش تو در ذهن من هستی. همهاش دارم برای تو دعا
میکنم.»
برادر شهید در مورد حضرت زهرایی بودن و شهادت زهراگونۀ شهید یونس ماهرو بختیاری میگوید: «ایشان ارادت خاصی به بیبی حضرت زهرا داشتند. خدا میداند هر بار اسم خانم حضرت زهرا میآمد محال بود دستش روی سینه نرود و مؤدب ننشیند. در ذهن خودم گفتم: خوب ایشان ارادت خاصی به حضرت زهرا داشتند، قاعدتاً باید مثل حضرت زهرا، از ناحیهای که خانم حضرت زهرا مجروح شدند، مجروح شده باشند. در سردخانه دست کشیدم به بازویش، دیدم آره بازویش شکسته. این قسمت گونهاش هم موج انفجار گرفته بود، تقریباً پوستش رفته بود، کبود شده بود.
خدا میداند ناخودآگاه دست بردم به پهلو، دیدم از ناحیه پهلو هم داداش زخمی شده. بقیه جاهای بدنش سالم بود. یعنی احساس میکردی یک جوری دارد میخندد. من اینجوری حس کردم. نمیدانم چی باید بگویم، داداش ارادت خاصی به حضرت زهرا داشت و یک سال و اندی در سوریه خادم خانم حضرت زینب بود، مدافع حرم بود، آنجا دنبال شهادت بود. هر کجایی که روضه خانم حضرت زهرا، روضه خانم حضرت زینب، خوانده میشد اصلاً ناخودآگاه ضجهاش بلند میشد. بیقراری میکرد...
وقتی که محاسنش را گرفتم، صورتش را بوسیدم، لبهایش را بوسیدم، گلویش را بوسیدم، یک آرامشی گرفتم. در دلم گفتم که خانم حضرت زینب، شما چه مصائبی متحمل شدی در یک ساعت از شبانهروز، در یک وقت محدود؛ ولی فرمودی جز زیبایی چیزی ندیدم.»
شهید محمود باقری
پاسدار شهید محمود باقری در بدو تولد مجموعه موشکیِ سپاه، جزو اولین کسانی بود که وارد این مجموعه شد. دو ترم فیزیک در دانشگاه شریف خواند. شهید تهرانی مقدم به وی میگوید: این رشتهای که داری میخوانی، در حال حاضر شاید به کار ما نیاید. با توصیه شهید تهرانی مقدم ورود میکند به رشته عمران، نقشهبرداری، در دانشگاه خواجهنصیر و آنجا ادامه تحصیل میدهد.
جزو افتخاراتش بود که 41 سال مجاهدت مستمر در مجموعه موشکیِ هوافضا داشت. خیلی از دوستانش با خودش شروع کردند و به دلایل مختلف جدا شدند؛ پستهای خارج از سپاه گرفتند یا به بخشهای دیگر سپاه رفتند. ولی حاج آقا هم عرق خاصی به مجموعه موشکی داشت و هم اعتقادش بر این بود که واقعاً جزو جاهایی بود که میشود کار کرد و امروز فضای کشور، نیاز دارد به آن. 41 سال در ردهها و سطوح مختلف موشکیِ هوافضا فعالیت داشت و در سال 88 همراه با شهید سردار حاجیزاده جزو فرماندهان هوافضا شدند و حاج محمود تا لحظه شهادتش هم فرمانده موشکیِ هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.
حاج محمود، در این اواخر حالات و روحیاتش عوض شده بود. معنویتر شده بود و کمخوراک شده بود. خانواده احساس میکردند آماده شهادت است. عرفه امسال از همسرشان خواستند با خانواده برادرش کربلا بروند و برای شهادتش دعا کنند. همسرش گفت: من اربعین میخواهم بروم. گفت: الان برو، اربعین هم میروی. مرتب هم زنگ میزد به همسرش در کربلا که برایش دعا کند. همسرش هم دعا میکند که خداوند هرچه آقای باقری میخواهد به او بدهد. خودش هم به دوستانش گفته بود امسال عرفه متفاوتی برای خودم هم بود. یکشنبه خانواده از کربلا برگشتند و بامداد جمعه در آستانه عید غدیر، آقا محمود شهید شد. همسر گرامی شهید میگوید: «من فکر میکردم عیدیشان را از ائمه گرفتند.»
پنجشنبه ساعت دو و نیم- سه بعدازظهر، از قم و زیارت آمدند. هدیه هم در حرم حضرت معصومه(س) به سردار داده بودند.
پدر سردار به رحمت خدا رفته و مادرشان در قید حیات است. سردار مدام به منزل پدر و مادر میرفت و دست و پایشان را میبوسید. پنجشنبه به خانه مادرش رفت و تا ساعت 11 شب آنجا بود. طبق معمول دست و پای مادر را بوسید و مثل همیشه گفت: مامان التماس دعا، مامان خیلی برایم دعا کن.
11 شب آمد منزل. حدود 45 دقیقه بعد، موبایلش زنگ خورد و رفت سپاه. همیشه لباس نظامی میپوشید اما چون ایام جشن عید غدیر بود، با لباس شخصی رفت سپاه.
ساعت 6 صبح، پسر بزرگش به مادر شهادت سردار باقری را اطلاع میدهد. همسر شهید اول گریه میکند، اما وقتی به خود میآید، میگوید: «خدا را شکر. الحمدلله. چند ساله بابا دنباله شهادته. الحمدلله، به آرزویش رسید.»
پسرش گریه میکرد و مادر دلداریاش میداد و میگفت: «ببین روز عرفه، بابات خودش من را فرستاد کربلا. خودش چقدر برای خودش دعا کرد. الحمدلله به آرزویش رسیده. مامان جان، سرت را بالا بگیر با افتخار. باید به بابا افتخار کنی.
حاج محمود، اخلاص داشت و همیشه دوست داشت گمنام باشد. در زمان حیات دنیویاش خیلی نامش مطرح نشد اما خدا خواست بزرگش کند و تشییع بسیار باشکوهی برایش برگزار شد همراه سایر سرداران.
همسر شهید، اولینبار که حاج آقا را بعد از شهادت در معراج شهدا دید، به خودش تبریک گفت. گفت: «واقعاً خوش به سعادتتان. الحمدلله که به آرزویتان رسیدید. خدا را شکر. الحمدلله.»
برای خود همسر شهید هم انرژی مثبتی بود و هر دفعه معراج میرفت و حاج آقا را میدید، واقعاً انرژی و آرامش میگرفت. خانواده هم مرتب میرفتند معراج و همین حس را داشتند.
حاج محمود خیلی مهربان بود و به عروسها زنگ میزد و بگوبخند میکردند. حتی دیر وقت هم که به خانه میآمد، به نوهها زنگ میزد و صحبت میکرد. نوه کوچک از سر و کول حاج آقا بالا میرفت، اما حاج آقا فقط میخندید و او را ناز میکرد. این قدر به عروسها لطف و محبت داشت که پدر خودشان میدانستند و «پدر» یا «بابا» صدایش میکردند. خیلی صمیمی و ساده با عروسها رفتار میکرد و خیلی هم هدیه میداد به همه.
پس از شهادت، ایام عید غدیر رفته بودند معراج شهدا. ریحانه خانوم عروس خانواده باقری گفت: بابا شما همیشه به من هدیه میدادید. سربندِ «یا فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها)» را یک نفر از سرِ سردار باز کرد و به ریحانه خانوم داد و به این ترتیب شهید باقری بعد از شهادتش آخرین هدیه را به مناسبت هدیه عید غدیر به عروساش داد.
در دلتنگیهای پس از شهادت، همسر شهید به خدا توکل میکند و به خود شهید متوسل میشود. حضور حاج آقا را همهجا حس میکند و معتقد است: «الان بیشتر در کنارمان است.» آن موقعها بیشتر مأموریت بود و کمتر او را میدیدند اما الان همسر شهید فکر میکند: «حاج آقا همه جا هست.»
یکی از دوستان شهید در مراسم خاکسپاری خیلی تلاش میکند که به مزارش برسد اما به دلیل ازدحام زیاد جمعیت، موفق نمیشود. یک لحظه به خود شهید میگوید: «حاج محمود، بگذار دقایق آخر بیایم پیشات.» همین که این را گفت، چند ثانیه بعد، برادر شهید در آن جمعیت و ازدحام، دوست حاجی را دید و گفت: «حاجی بیا داخل.» رفت بالا سر حاجی و در دفنش هم شرکت کرد و حتی داخل قبر هم رفت و آخرین لحظات هم کنار حاجی بود.
این دوست شهید میگوید: «برای رژیم صهیونیستی این پیام را دارم که خون حاجی و امثال حاجی، تداومبخشِ این انقلاب بوده، برعکسِ اینکه دشمنان فکر میکنند اگر چند تا سردار و سرلشکر و نخبههای ما را بزنند، خلأای در مملکت ایجاد میشود. کور خواندهاند و این را بدانند که اینها تداومبخشِ انقلاب شد و الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله، آن همدلی مردم را ایجاد کرد و برخلاف تصوری که رژیم صهیونیستی داشت، این خونِ امثال حاجی، انقلاب را مستحکمتر کرد.»
یکی از دوستان قدیمی شهید باقری میگوید: «حاج محمود از لحظهای که من شناختمش، انگار با شهادت زندگی کرد. حقیقتاً عرض میکنم. من چهل سال بود منتظر شهادتش بودم. همان زمان جنگ من فکر میکردم شهید میشود تا این اواخر که دیگر شهید شد. واقعاً شهیدگونه زندگی کرد و شهید شد. حقش هم بود، نوش جانش. انشاءالله که با اولیا محشور شود...
پیام من برای رژیم صهیونیستی این است که شما اشغالگرید، باید برگردید. ما اما نه، اینجا مملکت خودمان است. ما هم مثل حاج محمود ایستادهایم تا آخرین قطره خونمان. عقب هم نمیکشیم. ما جایی نمیخواهیم برویم، چون مملکت خودمان است. شما مملکت خودتان نیست، غصب کردهاید. مردم غزه را تحت بدترین شرایط قرار دادهاید از لحاظ آذوقه و آب و مواد غذایی. جنگ قواعد خودش را دارد ولی شما هیچ قواعدی را رعایت نمیکنید و مطمئن باشید از شما بالاترها مثل فرعون و امثالهم نابود شدند. شما به یقین نابودید.»
دوست دیگر شهید ابراز میدارد: «حاج محمود از آن اول هم همیشه میگفت: بالاخره ما با رژیم صهیونیستی درگیر میشویم و ما انتقام سید حسن نصرالله و شهدای دیگری که بودند را میگیریم. حاج محمود همیشه میگفت: من رفیقانی که رفتند و شهید شدند را بیشتر از رفیقهایی که هستند، دارم. رفیقهای شهدایم بیشتر شدهاند. میگفت که ما انتقام خون همه را میگیریم. انشاءالله این چاشنیای بشود که رژیم صهیونیستی به کلی نیست و نابود بشود به برکت خون همین شهدا.»
دوست دیگر شهید خاطرنشان میسازد: «او با موشک صهیونیستها یعنی کثیفترین موجودات روی زمین شهید شد. آرزویش بود که شهید شود و در بستر فوت نکند. ایشان از اول جنگ درگیر جنگ بود تا روزی که شهادت نصیبش شد و بارها زخمی و مجروح شده بود... ما میرفتیم ملاقاتش، میگفت: باز ما جا ماندیم.»
آقا مهدی پسر شهید باقری از شهادت حضرت زهرایی و دیدار با پدر در معراج شهدا میگوید: «زیپ کاور را کشیدند پایین. من اولینباری که حاج آقا را دیدم، صورت حاج آقا خیلی نورانی و خوشگل شده بود. من به جهت آنکه ثبت تاریخ بشود، چون میدانستم که بعدها گزارشها و مطالبی بیاید بیرون که صحت نداشته باشد، خودم دغدغهمند بودم به این موضوع. زیپ کاور را که کشیدند پایین، دست کشیدم روی سینه حاج آقا. دستهای حاج آقا را کامل لمس کردم. بدن سالم بود. پای حاج آقا را لمس کردم، بدن سالمِ سالم بود. گوشه سمت راستِ پیشانی حاج آقا، همان جایی که تقریباً جای مهر و سجدهگاهِ حاج آقا بود، یک ترکشی خورده بود. بعداً من در معراج متوجه شدم پهلوی حاج آقا هم آسیب دیده بود. من خودم چون روضهخوانم، استنباط کردم زیر چشم حاج آقا هم کبود شده بود. چون خیلی برای حضرت زهرا گریه میکرد، هم از پهلو و هم از صورت، حاج آقا صدمه دید.من آنجا برای اولینبار گفتم پیکر را بیرون بیاورند، چون گفتم که دیگر شاید همچین فرصتی به وجود نیاید. خیلی من حاج آقا را دوست داشتم، خیلی بهشون محبت داشتم. افتادم روی بدن حاج آقا و بغلش کردم. یک ربع، بیست دقیقهای صحبت کردم با حاج آقا و درد دل کردم. بعد گفتم: دیگر وقتشه به خودت بیایی. بلند شدم. اشکهایم را پاک کردم. زیپ کاور را خودم کشیدم. مجدد حاج آقا را بوس کردم.»
آقا مهدی پسر حاج آقا، مداح است. 6، 7 سال پیش در هیئت بعد از روضه شب سوم برای حضرت رقیه(س)، پسر حاج آقا هم مداحی کرد. بعد از پایان مداحی، حاج آقا پیشانی فرزندش را بوسید و بغلش کرد و خیلی محبت کرد و یک انگشتری که خیلی دوست داشت را هدیه داد. آن شب بسیار برای پسرش به یادماندنی شد و این انگشتر را خیلی دوست دارد و زیاد دست نمیکند و جاهای خاص که بخواهد برود دست میکند.
آقا مهدی در مورد امام حسینی بودنِ شهید محمود باقری خاطرنشان میکند: «حاج آقا خیلی امام حسینی بودند، خیلی امام حسینی بودند. یک عکسی در این ایام محرم وایرال شد؛ عکس حاج آقا است پشت چرخ اکویِ هیئت دستۀ مسجد صاحبالزمان، مهرآباد جنوبی بودند. بر حسب ظاهر ایام محرم را حاج آقا ندیدند. ما معتقدیم بر اینکه حاج آقا در بغل شهدا آرام گرفتند، در بغل امیرالمؤمنین و اولادشان آرام گرفتند؛ ولی برحسب ظاهر این ایام نبودند. واقعاً محبت داشتند، خیلیها مراسم یادبود در این ایام محرم برای حاج آقا گرفتند. روضه گرفتند و مجالسشان را منور کردند به نام مبارک سیدالشهدا. خادم واقعی امام حسین بود.
ما روضه میگرفتیم داخل خانهمان. حاج آقا صاحب روضه بودند. داخل راهروها میایستادند و کفشها را جفت میکردند بدون اینکه همسایهها و عزیزانی که دارند در روضه شرکت میکنند کوچکترین اطلاعی داشته باشند از مسئولیت حاج آقا. ما ایشان را یاد کردیم، انشاءالله ایشان هم در محضر سیدالشهدا ما را یاد کنند.»