به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 1,846
بازدید دیروز: 6,132
بازدید هفته: 1,846
بازدید ماه: 92,709
بازدید کل: 23,754,514
افراد آنلاین: 89
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۲۲ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 11 May 2024
السبت ، ۳ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
2 - مجموعه خاطرات مرحوم محمد محمدی ری‌شهری - جلد اول - زندگی در یک خانواده متدین و بااصالت ۱۴۰۱/۰۴/۲۱
مجموعه خاطرات مرحوم محمد محمدی ری‌شهری - جلد اول - 2

 زندگی در یک خانواده متدین و بااصالت

  ۱۴۰۱/۰۴/۲۱

آیین نکوداشت آیت‌الله محمد محمدی ری‌شهری در قم برگزار می شود - خبرگزاری حوزه
فصل‌ اول‌: خانواده‌
نامم‌ محمد و تاريخ‌ تولدم‌ چهارم‌ آبان‌ 1325 (شنبه‌ سي‌ام‌ ذی القعده‌ 1365 هجري‌ قمري‌) است‌. نخستين‌ شهرتم‌ در شناسنامه‌ «درون‌پرور» بود، در اوايل‌ طلبگي‌ با درخواست‌ خودم‌ اين‌ شهرت‌ به‌ «محمدي‌ نيك‌» تغيير يافت‌.
 شهرت‌ ديگرم‌ كه‌ در شناسنامه‌ام‌ نيست‌ ولي‌ اكنون‌ به‌ آن‌ شناخته‌ مي‌شوم‌ «ری‌شهری‌» است‌. انتخاب‌ اين‌ شهرت‌ بدان‌ جهت‌ بود كه‌ در آغاز قرابت‌ سببي‌ با آيت‌الله‌ مشكيني‌، ايشان‌ در نامه‌هايي‌ كه‌ به‌ من‌ مي‌نوشت‌، از اين‌جانب‌ با عنوان‌ «ری‌شهری‌» ياد مي‌كرد. به‌تدريج‌ كه‌ ارتباطات‌ اجتماعي‌ من‌ زياد شد، به‌ دليل‌ فراوان‌ بودن‌ شهرت‌ «محمدي‌» براي‌ معرفي‌ كردن‌ خود به‌خصوص‌ در ارتباطات‌ تلفني‌، پسوند «ری‌شهری‌» را انتخاب‌ كردم‌. در اولين‌ تأليفم‌ كه‌ «بحث‌هايي‌ درباره‌ي‌ خدا» نام‌ داشت‌ و در تاريخ‌ 1391 هجري‌ قمري‌، برابر با 1350 هجري‌ شمسي‌ منتشر شد، شهرتم‌ پسوند «شاه‌ عبدالعظيمي‌» داشت‌ و در تأليفات‌ بعدي‌ نيز، از شهرت‌ «ري‌شهري‌» استفاده‌ كردم‌ و در حال‌ حاضر با اين‌ شهرت‌ شناخته‌ مي‌شوم‌. 
پدر
 پدرم‌ حاج‌ اسماعيل‌ محمدي‌ نيك‌، رضوان‌الله‌ تعالي‌ عليه‌، ساكن‌ شهر ري‌ و متولد دهم‌ دي‌ماه‌ 1305 بود. شغل‌ پدرم‌ نانوايي‌ بود. از كودكي‌ به‌ اين‌ كار اشتغال‌ داشت‌، در سال‌هاي‌ آخر عمرش‌ مغازه‌اي‌ در ولي‌آباد داشت‌. وي‌ در بيست‌و نهم‌ آذر 1367 در حالي‌ كه‌ مي‌خواست‌ از عرض‌ خياباني‌ نزديك‌ مغازه‌اش‌ عبور كند، به‌ دليل‌ خطاي‌ راننده‌‌ يك‌ اتومبيل‌ دچار سانحه‌ شد و در جا، جان‌ به‌ جان‌آفرين‌ تسليم‌ كرد.
 جدّم‌ محمد درون‌ پرور، طبق‌ آنچه‌ در شناسنامه‌‌ اوست‌، در دوم‌ مرداد 1265 در سمنان‌ متولد شد و در بيستم‌ آبان‌ 1319 در شهرري‌ از دنيا رفت‌ و در قبرستان‌ معروف‌ به‌ «سه‌ دختران‌» واقع‌ در شرق آستان‌ مقدس‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ (س‌) دفن‌ شد. 
 مادر
 مادرم‌ بدرالسادات‌ شكرابي‌، اصالتاً اهل‌ شميران‌ تهران‌ بود و نسبت‌ ايشان‌ به‌ امام‌زاده‌اي‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ قبرش‌ در شكراب‌ زيارتگاه‌ است‌ مي‌رسد و به‌همين‌ مناسبت‌، نام‌ خانوادگي‌ آنها شكرابي‌ است‌.
 او معلم‌ قرآن‌ به‌ روش‌ قديم‌ بود. خانه‌‌ ما در عظيم‌ آباد شهرري‌، مكتب‌ خانه‌‌ قرآن‌ بود و بسياري‌ از دختران‌ آن‌ محل‌، نزد مادرم‌، قرآن‌ آموختند. هم‌اكنون‌ نيز افراد مختلفي‌ نزد من‌ مي‌آيند كه‌ مي‌گويند ما نزد ايشان‌ قرآن‌ آموختيم‌. 
 جدّ اعلايم‌ ملا علي‌ (رحمهًْ‌ الله‌ عليه‌) اهل‌ سمنان‌ بود. از پدرم‌ يا ديگري‌ شنيدم‌ كه‌ او هنگام‌ تبعيد مرحوم‌ شيخ‌ محمد تقي‌ بافقي‌  به‌ شهر ري‌، از نزديكان‌ ايشان‌ بوده‌ است‌. از نظر مذهبي‌، فردي‌ بسيار متعهد و مقيد به‌ انجام‌ فرايض‌ مذهبي‌ و از نظر مزاجي‌، قوي‌ و سالم‌ و از عمري‌ نسبتاً طولاني‌ برخوردار بود. دقيقاً نمي‌دانم‌ چند سال‌ عمر كرد، گويا هنگام‌ وفات‌، قريب‌ يكصد و سي‌ سال‌ داشته‌ است‌. گفته‌ مي‌شد كه‌ در ميان‌ اولاد اجداد ما، معمولاً يك‌نفر از عمري‌ طولاني‌ برخوردار بوده‌ است‌. اسامي‌ آنها و طول‌ عمرشان‌ كه‌ گاه‌ به‌ بيش‌ از يكصد و پنجاه‌ سال‌ مي‌رسيد، در پشت‌ جلد قرآني‌ كه‌ نزد يكي‌ از اعمام‌ ما بود، ثبت‌ شده‌؛ ولي‌ در حال‌ حاضر اطلاعي‌ از اين‌ قرآن‌ در دست‌ نيست‌.
 مرحوم‌ ملاعلي‌، طبق‌ شنيده‌هايم‌ در حال‌ خواندن‌ قرآن‌ از دنيا رفته‌ است‌. رحمهًًْْ الله‌ عليه‌ و بركاته‌ و رضوانه‌. ايشان‌ ظاهراً مدتي‌ مسئوليت‌ زيارتگاه‌ امام‌زاده‌ ابوالحسن‌ در نزديكي‌ شهرري‌ را داشته‌ است‌.
وضع‌ زندگي‌ خانوادگي‌
 همان‌طور كه‌ قبلاً اشاره‌ كردم‌، شغل‌ پدرم‌ نانوايي‌ بود، البته‌ مالك‌ مغازه‌ نبود بلكه‌ به‌ دو نفر اجاره‌ مي‌داد؛ يكي‌ به‌ صاحب‌ ملك‌ و يكي‌ به‌ آقاي‌ علي‌ اسلامي‌ كه‌ از ثروتمندان‌ شهر ري‌ بود و به‌ دليل‌ ارتباطش‌ با رژيم‌ گذشته‌، جواز كسب‌ چند نانوايي‌ از جمله‌ مغازه‌‌ پدرم‌ به‌ نام‌ او بود. 
 وضعيت‌ معيشتي‌ خانواده‌ ما هم‌ حكايت‌ خود را دارد. پدرم‌ در كودكي‌ يتيم‌ شد و از آن‌جا كه‌ تنها فرزند پسر خانواده‌ بود، مي‌بايست‌ هزينه‌‌ بازماندگان‌ را تأمين‌ كند. با عنايت‌ به‌ اين‌كه‌ از پدر خود چيزي‌ قابل‌ ذكر به‌ ارث‌ نبرده‌ بودند، طبيعتاً زندگي‌ آنها با مشقت‌ همراه‌ بود. جدم‌ محّمد نيز زندگي‌ مشقت‌باري‌ داشته‌ است‌، از پدر يا مادر بزرگم‌ شنيدم‌ كه‌ او در خانه‌‌ برادرش‌ اجاره‌نشين‌ بود و به‌خاطر اختلافات‌ خانوادگي‌، در شرايط‌ رقت‌انگيزي‌ به‌ همراه‌ مادر، از برادر جدا گرديد.
 جدّي‌ بودن‌ پدرم‌ در كار و مراقبت‌ و مديريت‌ مادر بزرگم‌، باعث‌ شد كه‌ زندگي‌ بازماندگان‌ پدر با آبرومندي‌ اداره‌ شود و به‌تدريج‌ كه‌ دوران‌ كودكي‌ را پشت‌ سر مي‌گذاشت‌، آماده‌‌ تشكيل‌ خانواده‌ شود. ظاهراً پس‌ از ازدواج‌، خانه‌‌ كوچكي‌ در انتهاي‌ عظيم‌آباد شهر ري‌ - كه‌ آن‌ روزها سر كوره‌ها ناميده‌ مي‌شد - ساخت‌.
 اين‌ خانه‌ كه‌ ديوارهاي‌ آن‌ عمدتاً از خشت‌ بود و سقف‌ آن‌ با حصير و تير چوبي‌ پوشيده‌ شده‌ بود، سه‌ اطاق داشت‌ كه‌ يكي‌ در اختيار پدرم‌ بود كه‌ با همسر و مادر و فرزندان‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كردند، اطاق دوم‌ در اختيار عمه‌ام‌ - عذرا خانم‌ رحمهًْ‌‌الله‌ عليها - و سومي‌ در اختيار عمه‌‌ ديگرم‌ خديجه‌ خانم‌ بود كه‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كردند. خانه‌‌ كوچك‌ ما كه‌ سه‌ خانواده‌ را در خود جاي‌ داده‌ بود، مكتب‌خانه‌‌ قرآن‌ نيز بود! 
 پدرم‌ در كودكي‌ به‌ مدرسه‌ نرفته‌ بود، ولي‌ به‌طور خصوصي‌ قرآن‌ را آموخته‌ بود و قرآن‌ و دعاها را به‌ نسبت‌، خوب‌ مي‌خواند. او از نظر اخلاقي‌ قدري‌ تند و عصباني‌ مزاج‌ بود، ليكن‌ از مرز شرع‌ تجاوز نمي‌كرد. مقيد به‌ واجبات‌ و مستحبات‌ بود و تا آن‌جا كه‌ به‌ ياد دارم‌، اهل‌ تهجد بود. صاف‌ و صادق بود و دوز و كلك‌ بلد نبود. راستي‌ و درستي‌ چنان‌ براي‌ او ملكه‌ شده‌ بود كه‌ حقيقتاً نمي‌توانست‌ دروغ‌ بگويد و كج‌ برود. همه‌‌ كساني‌ كه‌ با او معاشرت‌ داشته‌اند او را با اين‌ ويژگي‌ها مي‌شناسند.
 او به‌ اهل‌ بيت‌ عصمت‌ و طهارت‌ خيلي‌ علاقه‌ داشت‌، در مجالس‌ ذكر مصيبت‌ آن‌ها، منقلب‌ مي‌شد و بسيار گريه‌ مي‌كرد، گويا اين‌ خصوصيت‌ را از مادر به‌ ارث‌ برده‌ بود.  او روحانيون‌ را بسيار دوست‌ داشت‌.
 شايد پنج‌، شش‌ سال‌ بيشتر نداشتم‌ كه‌ يك‌ شب‌، ديدم‌ تعدادي عمامه‌ به‌ سر، وارد خانه‌‌ ما شدند، همان‌ خانه‌‌ كوچكي‌ كه‌ سه‌ اطاق بيشتر نداشت‌ و ما همگي‌ در يك‌ اطاق آن‌ زندگي‌ مي‌كرديم‌ و دو عمه‌ام‌ در دو اطاق ديگر، معلوم‌ شد اين‌ آقايان‌ گويا منتظر اتوبوس‌ بوده‌اند كه‌ به‌ قم‌ بروند، ماشين‌ پيدا نكرده‌اند و پدرم‌ به‌ آنها تعارف‌ كرده‌، به‌ منزل‌ آورده‌ بود؛ ولي‌ چون‌ جا نداشتيم‌ اطاقي‌ را كه‌ به‌ عنوان‌ انباري‌ از آن‌ استفاده‌ مي‌شد در آن‌ شب‌ مورد استفاده‌ قرار داديم‌.
 پدرم‌ از هر فرصتي‌ براي‌ شركت‌ در مجالس‌ موعظه‌، ذكر مصيبت‌ و دعا استفاده‌ مي‌كرد، سخنان‌ واعظ‌ را با دقت‌ گوش‌ مي‌كرد و آنچه‌ را فرا گرفته‌ بود، براي‌ ما در منزل‌ بازگو مي‌كرد. 
 او از ارتباط‌ خود با روحانيت‌ و آشنايي‌ خود با مسائل‌ مذهبي‌، چنين‌ مي‌گفت‌:
 «براي‌ خواندن‌ نماز - ظاهراً- به‌ مسجد رو‌به‌روي‌ حرم‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ (س‌) رفته‌ بودم‌ و مرحوم‌ شيخ‌ عبدالرحيم‌ كني‌ بر فراز منبر، مردم‌ را موعظه‌ مي‌كرد. به‌ سخن‌ او گوش‌ دادم‌ ديدم‌ حرف‌هاي‌ خوبي‌ مي‌زند. علاقه‌مند شدم‌ كه‌ در مجالس‌ شركت‌ كنم‌. پس‌ از آشنا شدن‌ با مسئله‌‌ خمس‌، براي‌ خود سال‌ وجوهات‌ شرعيه‌ قرار دادم‌ و چيزي‌ نگذشت‌ كه‌ با مرحوم‌ حاج‌ آقا حسين‌ اثني‌‌عشري‌، مؤلف‌ تفسير اثني‌عشري‌، آشنا شدم‌ و پس‌ از آشنايي‌ با ايشان‌، ارتباطم‌ را با مرحوم‌ كني‌ قطع‌ كردم‌.»
 مرحوم‌ حاج‌ آقا حسين‌ اثني‌عشري‌ فردي‌ زاهد، مخلص‌ و متعهد بود، او براي‌ گذراندن‌ زندگي‌ نه‌‌تنها چيزي‌ از كسي‌ نمي‌گرفت‌، بلكه‌ در خانه‌‌ هيچ‌ كس‌ چيزي‌ نمي‌خورد و در جلساتي‌ كه‌ معمولاً در منازل‌ برگزار مي‌شد، حتي‌ يك‌ فنجان‌ آب‌ جوش‌ هم‌ نمي‌خورد. او نان‌ بازار را نمي‌خورد، به‌ ياد دارم‌ كه‌ براي‌ طبخ‌ نان‌، خمير آن‌ را به‌ مغازه‌‌ پدرم‌ مي‌آورد.
 ايشان‌ از شنيدن‌ و ديدن‌ ناهنجاري‌‌هاي‌ اجتماعي‌ و منكرات‌ به‌شدت‌ عصباني‌ مي‌شد. در امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر بسيار جدّي‌ بود. اگر با منكري‌ برخورد مي‌كرد، به‌شدّت‌ با آن‌ مقابله‌ مي‌نمود. در مجالس‌ عزاداري‌، هم‌ سخنران‌ بود و هم‌ مرثيه‌خوان‌ و با رياكاري‌ و رياكاران‌ در مجالس‌ عزاداري‌، به‌شدّت‌ مبارزه‌ مي‌كرد.
 در عين‌ حال‌ ويژگي‌هايي‌ نيز داشت‌ كه‌ از سليقه‌‌ خاصّ ايشان‌ در تعبّد مايه‌ مي‌گرفت‌؛ براي‌ مثال‌، ايشان‌ با بلندگو صحبت‌ نمي‌كرد، يا معروف‌ بود كه‌ با قاشق‌ غذا نمي‌خورد. پدرم‌ مريد سرسخت‌ آن‌ بزرگوار بود و اين‌ ارادت‌ در اخلاق و رفتار او به‌طور كامل‌، مشاهده‌ مي‌شد. 
 پدرم‌ چهار پسر و سه‌ دختر داشت‌، نام‌هاي‌ پسران‌ پس‌ از من‌، به‌ ترتيب‌؛ علي‌، حسين‌ و حسن‌ و دختران‌؛ فاطمه‌، زهرا و صديقه‌ است‌. برادرم‌ حسن‌ در 
يازده‌‌ سالگي‌ همراه‌ با مادرم‌ در اثر تصادف‌ در راه‌ قم‌،  به‌ عالم‌ بقا پيوستند، اين‌ حادثه‌ در تاريخ‌ 1355/3/19 شمسي‌ (10 جمادي‌الثاني‌ 1396 هجری قمری)، اتفاق افتاد و مادرم‌ در آن‌ سال‌ به‌ گفته‌‌ خاله‌ام‌، 46 ساله‌ بود.