ورود به مدرسه آیتالله گلپایگانی با مشورت شهید بهشتی
۱۴۰۱/۰۴/۲۴
خاطرهاي از مادر
مادرم رحمهًْالله عليها برايم تعريف ميكرد كه هنگامي كه تو را باردار بودم، روزي جلوي در خانه ايستاده بودم، شخصي را در حال عبور ديدم كه مرا با نام حوري خطاب كرد و گفت:«فرزندي كه در شكم داري پسر است و از ناحيه يكي از پسرهايت خير خواهي ديد» مكرر مادرم اين داستان را تعريف ميكرد، احتمالاً آن شخص توضيحات دقيقتري داده بود كه مادرم نميخواست آنها را نقل كند.
نخستين خاطره
تقريباً دو ساله بودم، حدود سال 1327 هجري شمسي بود كه پدرم به كربلا مشرف شد. در آن موقع، منزل ما برق نداشت، اما منظره بازگشت او را از سفر به ياد دارم. در حاليكه چراغ گردسوزي نزد او روشن بود، به سوي او رفتم و مرا بغل كرد. بعدها به من گفتند كه آن موقع دو ساله بودهام.
فصل دوم: تحصيل از مكتب «خانه» تا «مكتبخانه»
تاريخ دقيق ورودم به مكتب خانه را به ياد ندارم. با اينكه منزل ما مكتب آموزش قرآن بود، اما شايد به دليل اينكه علقه مادري مانع آموختن بهتر نگردد، مرا براي آموزش قرآن به مكتبخانه ديگري كه در محله ما بود فرستادند. در آن وقت احتمالاً سه يا چهار سال بيشتر نداشتم.
طولي نكشيد كه حجهًْالاسلام سيد هاشم موسوي، مدرسهاي غيررسمي تأسيس كرد كه برخي از كتابها در آن تدريس ميشد. چندسالي هم در مدرسه ايشان درس خواندم. پس از مدتي در مدرسه ملي فضيلت ثبت نام كردم و بدون گذراندن كلاسهاي اول، دوم و سوم، به كلاس چهارم راه يافتم و در سال تحصيلي (1338- 1339)دوران ابتدايي را به پايان رساندم و در خردادماه 1339، طي مراسمي از سوي مدير دبستان تشويق شدم.
در جرگه حوزويان
در آغاز مايل به تحصيلات دانشگاهي بودم و هيچ علاقهاي به تحصيل علوم اسلامي نداشتم. از آنجا كه در مدرسه شاگرد اول بودم، خصوصاً رياضياتم قوي بود، معلمان اصرار داشتند كه تحصيلاتم را در دبيرستان ادامه دهم. فضاي مدارس ضد روحانيت بود و بچهها علاقهاي به لباس روحانيت نداشتند، من هم مانند آنها بودم؛ ولي پدرم (رضوانالله تعالي عليه) اصرار داشت كه حتماً بايد طلبه شوي، در غير اين صورت، بايد ترك تحصيل كني و شغلي را انتخاب نمايي. هرچه اصرار كردم نتوانستم پدر را راضي كنم. نذر كردم اگر پدر راضي شود كه در دبيرستان ثبت نام كنم، در مراسم ولادت وليعصر (عجل الله تعالي فرجه) شيريني بدهم!، امّا او راضي نشد. بعدها فهميدم كه حق با او بود، اكنون كه به فضاي آن روز دبيرستانها و شرايط فكري و روحي خود ميانديشم تصور ميكنم كه آن فضا براي من بسيار خطرناك بود.
باري تنها شدت علاقه من به فراگيري دانش، انگيزه اوليه انتخاب طلبگي بود، باخود ميگفتم به هرحال اگر چيزي بدانم بهتر است تا ندانم و شغل سادهاي انتخاب كنم. پيشنهاد پدرم را مشروط به اينكه از لباس روحانيت استفاده نكنم، پذيرفتم. ايشان هم قبول كرد و بدين ترتيب در سال 1339 وارد مدرسه برهان، جنب آستان مقدس حضرت عبدالعظيم (عليهالسلام) شدم.
مدتي نگذشت كه در اثر آشنايي با فضاي حوزه و روحانيت، فضاي ذهني من تغيير كرد، بهگونهاي كه پس از پنج - شش ماه، فرم لباسم را تغيير دادم و از لباده و عبا استفاده كردم!.
با جديت، كتاب جامع المقدمات را شروع كردم. استادم از پاسخگويي به برخي از سؤالات من ناتوان بود، لذا در برخي از موارد به آيتالله شيخ محمدرضا بروجردي (رحمة الله عليه) كه رياست مدرسه را به عهده داشت و خود مكاسب تدريس ميفرمود، مراجعه ميكردم.
ايشان فردي وارسته، آزادمنش، باهوش و از نظر علمي و عملي مردي توانا و دوستداشتني بود، به ياد دارم كه براي توضيح جملهاي از كتاب هدايه به ايشان مراجعه كردم. سؤال قدري مشكل بود.
ايشان مشغول فكر كردن شد، در اين حال كسي درباره تأمل او توضيح خواست، فرمود: «در صرف مير گير كردهايم!» - يا جملهاي به همين مضمون - و پس از آن فرمود: «اين بچه ميتواند شهري را اداره كند.»
در همين ايام بود كه در كتاب مفاتيح الجنان محدّث قمي، به حديثي از رسول اكرم برخوردم كه فرمود: «هركس در دو ماه پياپي هر روز چهارصد بار اين دعا را بخواند، خدا علم بسيار يا مال بسيار او را كرامت فرمايد» و آن دعا اين است: «استغفرالله الذّي لا اله الا هو الحيّ القيوم الرحمن الرحيم بديع السموات و الارض من جميع جرمي و ظلمي و اسرافي علي نفسي و أتوباليه» و با علاقه فراوان دو ماه پياپي
هر روز چهارصد بار اين دعا را براي رسيدن به علم فراوان خواندم، اما فضاي اخلاقي شهرري و پاسخگو نبودن حوزه اين شهر به پرسشها و نيازهاي علمي موجب شد تا براي ادامه تحصيل، به قم بروم.
ورود به حوزه علميه قم
پس از پايان يافتن كتاب «جامعالمقدمات» و خواندن قدري از كتاب «سيوطي»، در سال 1340 وارد حوزه علميه قم شدم. در اين هنگام پانزده سال بيش نداشتم، از اين رو همراه با مادربزرگم - سارا خاتون- رضوانالله تعالي عليه كه زني فهيم و بسيار علاقهمند به اهلبيت و روحانيت بود، خانهاي را در محله پنجعلي به ماهي 20 تومان اجاره كرديم. اين خانه قسمتي از منزل حاج آقاي اربابي بود. پدرم ماهيانه يكصد و پنجاه تومان براي هزينه زندگي به ما ميداد.
در آن ايام، با اين مبلغ از زندگي خوبي برخوردار بوديم و علاوه بر پرداخت اجارهبهاي منزل و تأمين امكانات لازم براي خوراك، هر ماه معمولاً قدري هم اضافه داشتيم كه كتاب ميخريديم.
فضاي معنوي قم برايم خيلي جاذبه داشت، ظاهراً در آن موقع در قم، مدرسهاي تحت مديريت و برنامه تحصيلي وجود نداشت. به طور آزاد در دروس اساتيد شركت ميكردم، كتاب سيوطي را نزد استاد جناب آقاي شيخ رحمهًْالله فشاركي - كه در مسجد امام تدريس ميكرد و شاگردان فراواني داشت - خواندم.
تحصيل در مدرسه آيتالله گلپايگاني
در سال 1341، تنها به قم آمدم، ظاهراً چند ماهي بود كه خانهاي نزديك مدرسه حقاني اجاره كرده بودم و مشغول تحصيل شدم، در همين ايام شنيدم آيتالله گلپايگاني، مدرسهاي در خيابان تهران تأسيس كردهاند كه زير نظر مرحوم شهيد بهشتي و مرحوم رباني شيرازي (رضوانالله تعالي عليهما) اداره ميشود.
براي ثبت نام به مدرسه مراجعه كردم. آقايان بهشتي و رباني حضور داشتند و هر دو از من امتحان گرفتند. چند روز بعد، آنها را در مدرسه فيضيه ديدم.
مرحوم بهشتي خيلي دقيق بود، به من فرمود: «شما از دوره اول بالاتر و از دوره سوم پایينتر هستيد. مصلحت شما اين است كه در دوره دوم شركت كنيد»، بدين ترتيب در دوره دوم مدرسه آيتالله گلپايگاني شركت كردم.
در اين مدرسه با آقاي محمود عبداللهي كه اكنون از فضلا و مدرسين حوزه علميه قم است، همحجره بودم. برنامههاي مدرسه بسيار منظم و مفيد بود. ترتيبي داده شده بود كه محصلين، ظرف پانزده سال به درجه اجتهاد برسند. آقايان شيخ حسن تهراني، شيخ محمد رضا قبادي آدينهوند (معروف به نحوي)، يثربي، شهيد سعيدي و اساتيد ديگري كه اكنون نام آنها در نظرم نيست، در دوره ما تدريس داشتند. آيتالله مشكيني هم اخلاق را تدريس ميكردند، همچنين جناب آقاي ستوده هم درس اخلاق داشتند. آقاي محمدي گلپايگاني، دكتر حسن روحاني، آقاي شيخ محمود عبداللهي، آقاي محمد حسن اختري و... در آن مدرسه مشغول تحصيل بودند.
مرحوم شهيد بهشتي برنامههاي مدرسه را با دقت تحت نظر داشت. روزي به ايشان، از يكي از اساتيد كه از چهرههاي معروف آن روز بود و شرح نظام تدريس ميكرد شكايت كرديم كه ايشان خود اين كتاب را نميفهمد. آقاي بهشتي براي اينكه از صحت سخن، اطمينان حاصل كند، هنگام درس دادن استاد، پشت درِ مَدْرس آمد و درس را گوش داد و پس از اطمينان، بيدرنگ عذر آن بزرگوار را خواست.