مترجم: دکتر احمد دوستمحمدی
نویسنده: دکتر جاندبلیو. وایتهد
بخش پنجم: مقاومت
ما شاهدان خاموش اعمال شریرانه بودهایم: ما با توفانهای فراوانی خیس شدهایم؛ ما هنرهای دوپهلوگویی و ظاهرسازی را آموختهایم؛ تجربه، ما را نسبت به دیگران مظنون ساخته و مانع صادق و صریح بودن ما شده است؛ کشمکشهای غیرقابل تحملی، ما را تضعیف کرده و حتی ما را بدبین ساختهاند. آیا ما هنوز به درد میخوریم؟ آنچه ما بایست نیاز داشته باشیم، نوابغ یا آدمهای بدبین یا آدمهای مردمستیز یا آدمهای مدبّر ماهر نیست، بلکه آدمهای صریح، درستکار و صادق است. آیا قدرت ذاتی مقاومت ما به قدر کافی قوی و درستکاری ما با خودمان به قدر کافی بیوقفه خواهد بود تا برای خودمان راه برگشت به صراحت و صداقت را پیدا کنیم؟» (دیتریک بنهوفر1 یک کشیش لوتری آلمان و عضو جنبش مقاومت علیه نازیسم)
ما میتوانیم برای آزادی آموزش ببینیم- بسیار آموزشدیدهتر از آنچه در حال حاضر هستیم- اما آزادی... از بسیاری جهات مورد تهدید قرار گرفته است و این تهدیدها از انواع مختلف بسیاری هستند؛ جمعیتشناختی، اجتماعی، سیاسی، روانشناختی. بیماری ما علل دست به دست هم دهنده چندوجهی دارد و جز با درمانهای دست به دست همدهنده چندوجهی مداوا نمیشود. برای برآمدن از عهده هر نوع وضعیت پیچیده بشری ما باید همه عوامل مربوط را به حساب بیاوریم نه صرفاً یک عامل تنها را. هیچچیزی کمتر از همه چیز، هرگز واقعاً کافی نیست. آزادی در معرض خطر است و آموزش برای آزادی با فوریت مورد نیاز است. (آلدوس هاکسلی؛ یک دنیای نو، تجدیدنظر شده)
برخی واقعیات
1- ایالات متحده یکی از بالاترین ملتهای بیننده تلویزیون است. براساس گزارش نیلسن، میانگین آمریکاییهای بالای دو سال «بیش از سی و چهار ساعت در هفته به طور زنده تلویزیون تماشا میکنند... به علاوه سه تا شش ساعت دیگر تماشای برنامههای ضبط شده.»
2- تنها شش نفر از هر یک صد آمریکایی میدانند که آنها عملاً از حق قانونی برای مسئول به شمار آوردن حکومت به خاطر خلافکاری، برخوردار هستند. همچنان که در بند حق اعتراض متمم اول قانون اساسی، تضمین شده است.
3- اگر علم، قدرت است، تعجبی ندارد که آمریکاییها به دردسر افتادهاند. براساس یک پژوهش توسط مرکز ملی قانون اساسی2، 41 درصد آمریکاییها «آگاه نیستند که حکومت دارای سه قوه است، و 62 درصد نتوانستند آنها را نام ببرند»؛
33 درصد حتی نتوانستند یکی را نام ببرند.
4- طبق آمار گالوپ، آمریکاییها به ارتش و پلیس بیشتر از هر یک از سه قوه حکومت، اعتماد دارند.
5- وقتی خواسته شد بزرگترین مشکلی که ملت با آن مواجه است را نام ببرید، آمریکاییها از همه خطوط سیاسی، حکومت را به عنوان نگرانی شماره یک رتبهبندی کردند. در واقع قریب هشت نفر از هر ده آمریکایی، اعتقاد دارند که فساد حکومت، گسترده است.
فصل سی و دوم
برخی از ما معتقدند که بدون آزادی، انسانها نمیتوانند به طور کامل انسان بشوند و بنابراین آزادی بینهایت باارزش است. شاید نیروهایی که اکنون آزادی را تهدید میکنند، قویتر از آن باشند که بشود برای بلندمدت در مقابل آنها مقاومت کرد. بازهم این وظیفه ماست که هرآنچه میتوانیم برای مقاومت در مقابل آنها انجام دهیم. (جورج اورول)
آزادی یا آنچه از آن باقی مانده، از هر جهت تهدید میشود. این تهدیدها انواع بسیاری دارد: سیاسی، فرهنگی، آموزشی، رسانهای و روانشناختی. با وجود این، همانطور که تاریخ به ما نشان میدهد، آزادی در کل، به زور از شهروندان گرفته نمیشود.
آزادی اغلب اوقات، به بهای ناچیزی چون سلامت، امنیت، نان و سرگرمیها و به اختیار واگذار میشود.
این جزء لاینفک تبلیغاتی است که به وسیله ماشین حکومت، پشت سرهم بیرون داده میشود. با این تفاصیل آنچه ما امروز با آن مواجه هستیم
- دستکاری ذهن و خشونت روشمند- جدید نیست. چیزی که فرق میکند، روشهای مورد استفاده و کنترل بسیار گسترده جمعی نوع بشر است. همانطور که با برپا شدن اردوگاه کار اجباری الکترونیک، مشاهده کردهایم، عملاً هیچ گریزی از زندان غیرقابل رؤیتی که ما را محاصره کرده است، وجود ندارد. روزی روزگاری، آدم میتوانست پا به فرار بگذارد و پنهان یا در غاری قایم شود اما این دیگر امکانپذیر نیست، چون غارها کاملاً کمیاب هستند و آنها که این اردوگاه را اداره میکنند، همهچیز را میبینند.
وانگهی، این تصور غلط را در ما ایجاد میکنند که وقتی غالب اوقات تحت نظارت و مراقبت هستیم، مورد جستوجو قرار میگیریم و کنترل میشویم، داریم به اختیار خود عمل کنیم. آلدوس هاکسلی میگوید «طبیعت اجبار روانشناختی اینگونه است؛ آنها که تحت فشار عمل میکنند، تحت این تأثیر باقی میمانند که دارند به ابتکار خود عمل میکنند. قربانی دستکاری ذهن نمیداند که او یک قربانی است. از نظر او دیوارهای زندان او نامرئی هستند.»
در واقع با ادغام اینترنت و دولت شرکتی، تشخیص تفاوت بین آزادی و بردگی، به گونه فزایندهای مشکل خواهد بود، مگر اینکه هوشیار و آگاه باشید. با شیوههای دستکاری ذهن که در دسترس دولت شرکتی است، طبیعت حکومت دموکراتیک، تغییر کرده است. باز همانطور که آلدوس هاکسلی مینویسد: همه ظواهر زیبای گذشته- انتخاباتها، دادگاههای عالی و بقیه- باقی خواهند ماند. جوهر اصلی، نوع جدیدی از استبداد غیرخشونتآمیز خواهد بود. همه اسم و رسمهای سنتی، همه شعارهای توخالی، دقیقاً همانطور که در ایام خوش گذشته وجود داشتند، باقی خواهند ماند. دموکراسی و آزادی، موضوع اصلی هر پخش و تحریریه رادیو و تلویزیون خواهد بود. در این اثناء، اقلیت حاکم و نخبگان در سطح بالایی آموزشدیده از خدمتکاران صدیق، مأموران پلیس، فکرسازان و دستکاری کنندگان ذهن آن، این نمایش را آنگونه که خود مناسب تشخیص میدهند، مخفیانه اداره خواهند کرد. از نظر خیلیها، اوضاع نومیدکننده به نظر میرسد. اما آیا این طور است؟
ذهن خود را آزاد کن
شما اگر تغییر میخواهید- تغییری که ظاهری از آزادی را اعاده نماید- پیشنهاد میکنم به نصیحت جان لنون در ترانه «انقلاب» عمل کنید: ذهن خود را آزاد کن و درک کن عملاً هر چیزی که شما را محاصره کرده است، چیزی نیست که شما با اراده آزاد وارد آن شده باشید.
در واقع از روزی که به دنیا میآیید تا روزی که از این دنیا میروید، حق انتخابهایی که اعمال میکنید، بسیار محدود هستند. تولد شما به اختیار شما نیست یا جنسیت شما چه باشد یا پدر و مادر شما چه کسی باشند یا کجا باشند یا کجا زندگی کنید، به اختیار شما نیست. وقتی که کودک هستید، به شما گفته میشود چه کار کنید، وقتی که وارد مدرسه میشوید، چسبیده روی یک میز تحریر مینشینید و آنچه را که دیگران از تو میخواهند بدانید به شما آموزش میدهند. بله، فرآیند شستوشوی مغزی از روز اول آغاز میشود.
بعد، قوانینی وجود دارند، قوانین بیپایان. چنانکه حرف خطایی بزنید، داستان نامطلوبی بنویسید، یا لباس نامناسبی بپوشید، شما را از مدرسه بیرون میاندازند یا حتی دستگیر میشوید. شما در جایی زندگی میکنید که به شما گفته شده است و چیزی را میخورید که دیگران فکر میکنند شما باید بخورید. همانطور که بزرگتر میشوید، این سیاهه به استخدام، ازدواج و نظایر آن، تعمیم داده میشود.
به عبارت دیگر واقعیت شما از نظر اجتماعی ساخته میشود. این از پیش برای شما معین شده است و چنانچه از خط خارج شوید و با آنچه که جامعه حاضر مناسب میپندارد، مخالفت کنید، طرد خواهید شد. چنانچه با صراحت حرفهای خود را به مقامات حکومتی بزنید، ممکن است خود را پشت میلههای زندان پیدا کنید.
اصل مطلب این است که به منظور پرورش یک شهروند مطیع در آمریکا، مردم باید مجبور به زندگی در یک قالب ذهنی از واژهها، تصورات، ایدئولوژیها و آموزهها، که به منظور سازگار کردن ما طراحی شدهاند، بشوند. نویسنده هنری اچ. لیندنر3 مینویسد: «همانطور که ماتریکس در فیلم به منظور تسهیل کردن استثمار آدمها، مورد استفاده قرار گرفت، «ماتریکس» ایدئولوژیک جاری هم برای این منظور خلق شد و در خدمت استثمار ما، تبدیل کردن ما به کارگران و مصرفکنندگان بیفکر- بردههای نخبگان حاکم که خودشان در دام «ماتریکس» گیر افتادهاند. در واقع، تعداد اندکی از ما قادر به فرار از «ماتریکس» هستند. ما حتی نمیدانیم این «ماتریکس» وجود دارد.»
پانوشتها:
1- Dietrich Bonhoeffer
2- National Constitution Center
3- Henry H. Lindner