به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 1,171
بازدید دیروز: 12,157
بازدید هفته: 27,879
بازدید ماه: 20,788
بازدید کل: 25,887,531
افراد آنلاین: 22
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
چهارشنبه ، ۰۳ اردیبهشت ۱٤۰٤
Wednesday , 23 April 2025
الأربعاء ، ۲۵ شوّال ۱٤٤۶
اردیبهشت 1404
جپچسدیش
54321
1211109876
19181716151413
26252423222120
3130292827
آخرین اخبار
۶۹۲ - خاطره ای از شهیدان باکری : ستارگان آسمان گمنامی ۱۴۰۴/۰۱/۲۶
خاطره ای از شهیدان باکری :  
ستارگان آسمان  گمنامی 
    ۱۴۰۴/۰۱/۲۶
شهیدان باکری :: شهدا گنج های ماندگار
کامران پورعباس
 خانواده باکری سه شهید گمنام تقدیم اسلام و انقلاب اسلامی کرده است: شهید علی باکری که در 31 فروردین 1351 توسط ساواک به شهادت رسید؛ شهید حمید باکری از فرماندهان بزرگ دفاع مقدس که 6 اسفند 1362 در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد و شهید مهدی باکری فرمانده و قهرمان دفاع مقدس که در 25 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزیره مجنون به مقام عظمای شهادت نایل گردید. هر سه برادر شهید گمنام هستند و پیکرشان پیدا نشده است.
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی در مورد شهیدان مهدی و حمید باکری خاطرنشان کرده است:
اگر بخواهیم شخصیت باکری را تشریح کنیم باید به سه نکته؛ مدیریت اخلاق و ایثار شهید حمید باکری توجه کنیم. حمید نسبت به مهدی همانند حضرت عباس‌(ع) نسبت به امام حسین‌(ع) بود، به طوری که حمید هیچ‌گاه به مهدی نمی‌گفت برادر، بلکه می‌گفت آقا مهدی در صورتی که خود حمید (باکری) نیز یک فرمانده جامع بود، اما طوری عمل می‌کرد که کسی احساس نکند برادر مهدی فرمانده است. به هر حال این دو اسطوره آذری‌زبان غریب و گمنام به شهادت رسیدند و هنوز جنازه این دو شهید بزرگوار پیدا نشده است. یکی از ویژگی‌هایی که دوران دفاع مقدس را با همه جنگ‌ها متمایز کرده بود، شیوه فرماندهی شهدا بود. به طور قطع و یقین دفاع‌مقدس ما بدون شخصیت‌هایی مثل شهیدان باکری امکان نداشت چنین فضای معنوی را شکل دهد و دفاع مقدس را ابدی کند. در این گزارش نگاهی می‌اندازیم به زندگینامه شهیدان علی و مهدی و حمید باکری.
شهید علی باکری
علی باکری در سال 1322 در شهرستان میاندوآب متولد شد. در سال ۱۳۴۱ با رتبه ۱ در مهندسی شیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیل مشغول گردید و در سال ۱۳۴۵ با رتبه اول از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و بلافاصله پس از آن به تدریس در دانشگاه پرداخت در همین سال به مبارزات مسلحانه علیه رژیم پهلوی روی آورد و برای گذراندن آموزش‌های کافی و آوردن اسلحه به داخل کشور چندین‌بار به لبنان سفر کرد.
علی در شهریور ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر شد و پس از شکنجه‌های فراوان در بیدادگاه نظامی پهلوی به اعدام محکوم و در ۳۰ فروردین ۱۳۵۱ حکمش اجرا شد و به شهادت رسید. نقل معروف آن است که ساواک پیکر مطهرش را به مکانی ناشناس برد و تاکنون اثری از پیکر شهید به دست نیامده است.
شهید مهدی باکری
شهید مهدی باکری سردار عاشورایی لشکر عاشورا، روح و قلب لشکر عاشورا، محبوب‌ترین محبوبان رزمندگان عاشورایی و شهید گمنام و میهمان ویژه بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) است که از بزرگ‌ترین فرماندهان جنگ تحمیلی بود و دائماً در جبهه‌ها حضور داشت و مکرراً جانباز شد و در عملیات بدر در حالی که مطابق معمول در خط‌مقدم حضور داشت و کنار نیروهایش می‌جنگید در ۲۵ و اسفند ۱۳۶۳ در جزایر مجنون و شرق دجله به شهادت رسید و به یکی از شاخص‌ترین شهدای شاخص دفاع مقدس و به یکی از از معروف‌ترین شهدای گمنام تبدیل شد. 
آقا مهدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد درآمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی ایفا کرد. پس از آن بنا به ضرورت دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه به مدت 9ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزنده‌ای را از خود به یادگار گذاشت که خاطرات بسیار شیرین و زیبا و معروفی از دوران شهرداری‌اش و مردمی‌بودن و خدمات گمنامانه‌اش در کسوت شهردار نقل شده است. یکی از معروف‌ترین خاطرات دوران شهرداری شهید مهدی باکری چنین است:
باران تازه قطع شده بود. مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می‌کرد جوی‌ها لبریز شده و آب در خیابان‌ها و کوچه‌ها سرازیر شده بود. مهدی پشت میز نشست پرونده‌ای را که مطالعه می‌کرد، بست. در اتاق زده شد و نورالله وارد اتاق شد. هول کرده بود. مهدی بلند شد و گفت چه شده نورالله؟ نورالله پیشانی‌اش را پانسمان کرده بود با هم کرده بود با هول و ولا: گفت سیل آمده آقا... آقا مهدی... سیل! 
مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت چند دقیقه بعد گروه‌های امداد به سرپرستی مهدی به سوی محله مستضعف‌نشینی که گرفتار سیل شده بود، راهی شدند. تمامی محله را آب پوشانده بود. بود. حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. مردم هراسان و باشتاب به کمک مردمی که خانه‌هایشان گرفتار سیل شده بود، می‌آمدند. آب و در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود. سقف بعضی خانه‌ها هوار شده بود روی سرشان و تیرک‌های چوبی‌شان بیرون زده بود. گل‌ولای و فشار شدید آب گروه‌های امدادی را اذیت می‌کرد.
مهدی پرجنب‌وجوش به این‌طرف و آن‌طرف حرکت می‌کرد و به امدادگرها دستور می‌داد. چندن رشته طناب از این‌طرف خیابان به آن‌طرف کشیده شد. مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب می‌خواست آنها را ببرد، طناب را گرفتند و خود را به سختی به آن‌طرف خیابان رساندند. چند زن و کودک روی بامی رفته بودند و هوار می‌کشیدند. نیروهای امدادی با سعی و تقلا به کمک سیل‌زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل‌ولای بیرون می‌کشیدند، شتافتند.
مهدی به خانه‌ای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می‌کشید. مهدی در را هل داد. آب تا بالای زانوانش رسیده بود. پیرزن به سر و صورت می‌زد. مهدی گفت: چه شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مانده؟ پیرزن که انکار جانی تازه گرفته بود با ‌گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم خانه و زندگی‌ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک مهدی آمدند. آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون می‌کشیدند و روی بام و گوشه حیاط می‌گذاشتند. پیرزن گفت: جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده با بدبختی جمعش کرده‌ام. مهدی رو به احمد و‌ هاشم کرد و گفت: یا الله زود جلوی در سد درست کنید. احمد و ‌هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند. راه آب بسته شد. مهدی به کوچه دوید وانت آتش‌نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار می‌کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می‌شد. مهدی غرق گل‌ولای شده بود. پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم. یکی مثل تو کمکم می‌کند آن وقت شهردار ذلیل‌شده از صبح تا حالا پیدایش نیست.
چند ساعت بعد جلوی سیل به‌طور کامل گرفته شد. مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش می‌کرد. گروه‌های امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل‌زده‌ها تقسیم می‌کردند. مهدی رو به پیرزن گفت: خب مادر جان با من امری ندارید؟ پیرزن‌ گریه‌کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان‌شاء‌الله خیر از جوانی‌ات ببینی. برو پسرم دست علی به همراهت. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این شهردار را چه کند. کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت. مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا می‌کرد و شهردار را نفرین! 
در نقل دیگری از این خاطره آمده است که آقا مهدی با شنیدن سخنان این پیرزن فقط لبخند می‌زد.
شهید حمید باکری
سردار سرلشکر پاسدار شهید حمید باکری اول آذرماه سال ۱۳۳۴ در شهرستان میاندوآب در استان آذربایجان‌غربی به دنیا آمد. بعد از اخذ دیپلم، به سربازی رفت و بعد از پایان خدمت، حدود یک سال در تبریز ساکن شد و به مطالعه و خودسازی مشغول شد. آقا حمید در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در رشته مهندسی عمران دانشگاه‌های آلمان پذیرش شد. با شروع نهضت اسلامی و هجرت امام خمینی(ره) از نجف اشرف به پاریس، وی به نوفل‌نوشاتو و به دیدار امام رفت و پس از دیدار با حضرت امام، اروپا را رها کرد و به سوریه و لبنان رفت تا با شرکت در دوره‌های آموزش نظامی، مهارت‌های جنگ شهری، جنگ چریکی، روش‌های سازماندهی نیرو و شیوه ساختن بمب‌های دستی را فرا بگیرد. اقدام دیگر او تهیه اسلحه و انتقال آن به کشور بود. انتقال سلاح‌ها تا مرز ترکیه به عهده حمید و از مرز تا تبریز به عهده برادرش مهدی باکری بود.
مجاهد خستگی‌ناپذیر
پس از بازگشت امام خمینی به ایران و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، حمید باکری نیز به ایران بازگشت. با فرمان امام خمینی مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی آقا حمید مسئول تشکیل و سازماندهی بسیج ارومیه شد و در این مورد نقش فعال و مؤثری ایفا کرد. همیشه از بسیجی‌ها و از قدرت الهی آنها سخن می‌گفت. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، آقا حمید به عضویت سپاه ارومیه درآمد و عضو شورای مرکزی آن شد.
وی همزمان با فعالیت در سپاه ارومیه، در قالب گروه‌های جهادی به روستاهای استان می‌رفت و در بازسازی و محرومیت‌زدایی از آنها تلاش فراوانی می‌کرد.
قبل از شروع جنگ تحمیلی، آقا حمید نقش مهمی در ناکام گذاشتن برنامه صدام، برای ایجاد درگیری مسلحانه در مناطق کردنشین همچون کردستان داشت.
شهید حمید باکری به عنوان فرمانده عملیات با عناصر دست‌نشانده شرق و غرب به مبارزه پرداخت که در گروهک‌ها و احزابی که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب شروع به فعالیت کرده بودند. در عملیات پاکسازی منطقه سرو و آزادسازی مهاباد، پیرانشهر و بانه نقش مهم و اساسی داشته و در آزادسازی سنندج با همکاری فرمانده عملیاتی منطقه با استفاده از طرح‌های چریکی کمر ضد انقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شکسته و باعث شد که سنندج پس از مدت‌ها آزاد گردد. مدتی در شهرداری به صورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت گردید و چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند، مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط‌مقدم ایستگاه 7 آبادان را برعهده گرفت و به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت.
آقا حمید برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق آزادشده کردنشین در منطقه سرو را عهده‌دار شد که در آن شرایط کمتر کسی می‌توانست چنان مسئولیتی را بپذیرد. 
سپس به‌عنوان مسئول کمیته برنامه‌ریزی جهاد استان تعیین شد. و چون در هر حال جنگ را مسئله اصلی می‌دانست و می‌اندیشید که در جهبه مفیدتر است، حضور دائمی‌اش را در جبهه‌های نبرد با صدام متجاوز از عملیات فتح‌المبین شروع کرد.
شهید حمید باکری پس از آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۰ به آبادان رفت و در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس، فرماندهی یکی از گردان‌های تیپ نجف اشرف را بر عهده گرفت و در شکستن دژ مستحكم بعثی‌ها در خرمشهر رشادت‌های بسیاری انجام داد. 
ورود به خرمشهر
شهید حمید باکری نقش مؤثری در گشودن دژهای مستحکم صدامیان در ورود به خرمشهر داشت و بالاخره با لشکر اسلام پیروزمندانه وارد خرمشهر شد.
محمود عباسی فرمانده گردان شهید مطهری زنجان در عملیات بیت‌المقدس، خاطره ورودش به شهر خرمشهر همراه با شهید حمید باکری و شهید احمد کاظمی را اینچنین روایت کرده است:
«اول خردادماه دستور آمد که مرحله چهارم حمله را شروع کنیم و منتظر نیروی جدید نباشیم. گردان ما اولین گردان بود که وارد دروازه خرمشهر شد. شهید حمید باکری، من و شهید احمد کاظمی با هم بودیم. با یک موتور به خرمشهر نزدیک شدیم. می‌خواستیم ببینیم می‌توانیم وارد شهر شویم که از ساختمان‌های مشرف تیراندازی کردند. 
به سمت راست که آمدیم، دیدیم یک فرمانده بعثی با جیپ می‌آید که به کمک چند نفر دیگر او را اسیر کردیم. یک سرتیپ تمام عراقی بود. از او اطلاعاتی گرفتیم. گفت: تمام نیروهای عراقی در مدارس و سالن‌ها جمع شده‌اند و منتظرند شما بروید تا اسیر شوند. اینها که مقاومت می‌کنند، بعثی هستند. آخرین مرحله عملیات به پایان رسید. اولین نیروهایی که وارد خرمشهر شدند، دو گردان از زنجان بودند.
من و شهید حمید باکری باکری اولین کسانی بودیم که وارد مسجد خرمشهر شدیم.»
پرچمدار لشکر عاشورا
همزمان با فرماندهی شهید مهدی باکری در تیپ ۳۱ عاشورا، حمید نیز به تیپ ۳۱ رفت و در عملیات مسلم بن عقیل، فرمانده محور یکم تیپ عاشورا و در والفجر مقدماتی، فرمانده تیپ ۹ لشکر ۳۱ عاشورا بود. وی همچنین در عملیات‌های والفجر1‌، والفجر2‌، والفجر4 و خیبر جانشینی فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا را بر عهده داشت. 
در والفجر1 از ناحیه پا و پشت زخمی و بستری شد و پایش را از ناحیه زانو عمل جراحی کردند. اطرافیانش متوجه بودند که از که از درد پا در رنج است، ولی خودش هیچ‌وقت این موضوع را به زبان نیاورد. 
آقا حمید پرچمدار لشکر ۳۱ عاشورا بود و هرگاه در هنگام نبردها با دشمن برای این لشکر مشکلی پیش می‌آمد، مهدی او را برای رفع مشکل تاکتیکی و یا برای شکستن قدرت تهاجم دشمن به کمک نیروهای حاضر در خط‌مقدم لشکر اعزام می‌کرد. 
بال گشودن در عملیات خیبر 
در جریان عملیات خیبر هنگامی که دشمن عزم خود را جزم کرده بود تا با یک پاتک سنگین و با کمک تانک‌ها و زره‌پوش‌های خود از دشت شمال منطقه نشوه، نیروهای خود را از پل جزیره جنوبی عبور داده و جزیره را تصرف کند، شهید مهدی باکری برای ناکام گذاشتن دشمن، برادرش حمید را به این منطقه اعزام کرد تا فرماندهی رزمندگان لشکر عاشورا برای دفع پاتک وسیع دشمن را برعهده بگیرد و دشمن را از تصرف جزیره ناامید سازد.
وی در عملیات خیبر در کنار گردان‌های خط‌شکن لشکر، با نبردی برق‌آسا، خط دشمن را در جزیره مجنون جنوبی شکست و در کوتاه‌ترین زمان ممکن پل شحیطاط تنها راه ارتباط زمینی دشمن با جزایر را به تصرف درآورد. ارتش بعثی همه توان آتش‌باری‌اش را روی طلائیه می‌گذارد. روز اول پاتک عراقی‌ها با شکست مواجه می‌شود،  اما روز دوم فشار سختی به حمید و پل شحیطاط می‌آورند تا پل را از حمید بگیرد. چند بار پل را از حمید می‌گیرند، اما او آن را پس می‌گیرد. روز سوم و چهارم عراق به قدری روی جزایر آتش می‌ریزد و فشار در جزیره زیاد می‌شود که فرماندهان محور طلائیه هم به جزیره جنوبی فرستاده می‌شوند.
شب عملیات بود و قایق حمید در جلوی قایق‌ها در حرکت. خود حمید در خاطراتش می‌گوید که در مواقع خطر فرمانده جلوتر از نیروهاست، تا عکس‌العمل نیروها در مقابل دشمن بهتر باشد. یکی از همرزمان حمید باکری می‌گوید نگهبانان عراقی را از لابه‌لای نی‌ها می‌دیدم، روز را در لابه‌لای نی‌ها گذراندیم، هوا که تاریک شد، دوباره حرکت کردیم، اولین کسی که از قایق پیاده شد و پایش را روی جزیره گذاشت، حمید بود.
صبح روز ششم اسفندماه خبر می‌رسد که بعثی‌ها پل را گرفته‌اند و به طرف جزیره می‌آیند. مهدی باکری یکی از فرماندهان خود به نام مرتضی یاغچیان را می‌فرستد که به حمید کمک کند، اما باز هم مشکل او حل نمی‌شود. حمید مرتب وضعیتش را گزارش و درخواست نیرو و خمپاره می‌کرد، اما مهمات نبود. مسیرهای پشتیبانی هم به‌شدت بمباران می‌شد. در آن وضعیت شهید احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف‌اشرف از مهدی باکری می‌خواهد که خودش پیش حمید برود. مهدی قبول می‌کند و شهید کاظمی پیش حمید می‌رود. آنها مشغول بررسی اوضاع برای پیدا کردن راه‌حلی بودند که ناگهان خمپاره‌ای کنارشان به زمین می‌خورد و یکی از ترکش‌هایش گلوی حمید را پاره می‌کند. حاج احمد کاظمی هم زخمی می‌شود و اصرار بیسیمچی به عقب می‌رود. 
شهید کاظمی به یکی از نیروها دستور می‌دهد تا پیکر شهید حمید باکری را به عقب بیاورد. برادرش آقا مهدی می‌شنود و به شهید کاظمی می‌گوید که نیازی نیست. کاظمی اصرار می‌کند و می‌گوید شاید که بعداً فرصت نشود؛ اما آقا مهدی با عصبانیت می‌گوید که هر وقت پیکر بقیه را به پشت جبهه منتقل کردیم. پیکر حمید را هم می‌آوریم. 
پیکر شهید حمید باکری همراه با دیگر همرزمانش در جزیره ماند و امکان بازگرداندن آنها فراهم نشد و به این ترتیب حمید باکری نیز شهید گمنام و میهمان ویژه حضرت فاطمه زهرا(س) گردید.
شهادت یکی از الطاف الهی
شهید مهدی باکری زمانی که برادرش حمید به درجه رفیع شهادت نایل آمد، با وجود علاقه عمیق و خاصی که به وی داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و گفت: شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده و در نامه‌ای خطاب به خانواده‌اش نوشت: من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا می‌باشد، همچنان در جبهه‌ها می‌مانم و به خواست و راه شهید ادامه می‌دهم تا اسلام پیروز شود.
خاطره بسیار زیبایی از رشادت‌های شهید حمید باکری در عملیات خیبر و نقش آن در دستاوردهای درخشان عملیات خیبر نقل شده که چنین است:
«حمید باکری جزو اولین نفرات گروه پیشتازی بود که قبل از عملیات خیبر مخفیانه به عمق دشمن رفت و با دیگر همرزمانش توانست مراکز حساس نظامی رژیم بعث را به تصرف دربیاورد و کنترل منطقه را در دست بگیرد. شب چهارشنبه سوم اسفندماه سال ۱۳۶۲ که زمان شروع خیبر بود، در همان دقایق ابتدائی خبری را با بیسیم به قرارگاه مخابره کرد: «پل مجنون تصرف شده». پلی که در عمق ۶۰ کیلومتری دشمن بود و بعدها به افتخار این فرمانده رشید اسلام نامش را «پل حمید» گذاشتند.
تصرف این پل در عملیات خیبر موجب شد دشمن نتواند نیروهای موجود در جزیره را فراری دهد یا حتی نیروی کمکی برای آنها بفرستد. در نتیجه تمام نیروهای بعثی کشته یا اسیر شدند. 
در همان ساعت ابتدائی عملیات خیبر، ۹۰۰ نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند. در میان اسرا، یک سرتیپ بعثی حضور داشت. او از حضور نیروهای ایرانی در آن منطقه حیران و متعجب بود و با نگاهی نگران به سخنان حمید باکری گوش داد که می‌گفت: مواظب خودتان باشید! اگر قصد فرار با کار دیگری را در سر داشته باشید، همه‌تان را به رگبار می‌بندیم! سرتیپ بعثی دیگر طاقت نیاورد و خطاب به فرمانده ایرانی گفت: شما چگونه به این‌جا آمدید؟! حمید باکری هم خیلی جدی جوابش را داد: ما اردن را دور زدیم و از طرف بصره آمدیم!
سرتیپ بعثی نگاهی به رو‌به‌رو انداخت و متعجبانه باز پرسید: پس آن نیروهایی که از رو‌به‌رو می‌آیند از کجا آمده‌اند؟ آقا حمید با دست به زمین زد و گفت: از زمین روییده‌اند!»
وصیت‌نامه شهید حمید باکری
وصیت‌نامه شهید حمید باکری شامل دو دسته توصیه است. توصیه‌هایی به دو فرزندش که منظومه‌ای غنی و عمیق است و یک کلاس کامل توحیدی، عقیدتی، مکتبی، عبادی، اخلاقی، سیاسی، انقلابی و ولایی محسوب می‌شود و همچنین توصیه‌های به همسر فداکارش.
برخی توصیه‌ها به فرزندان شهید چنین است:
- شناخت کامل در حد استطاعت خود از خداوند متعال پیدا ‌نمایید. در پی اصول اعتقادی تحقیق و مطالعه ‌نمایید و تفکر زیاد ‌نمایید تا به اصول اعتقادی یقین کامل داشته باشید.
- احکام اسلامی را فروع دین با تعبد کامل و به طور دقیق و با معنی بجا آورید.
- آشنایی کامل با قرآن کریم که عزت بخش شما در این دنیای سرتا پا گناه خواهد بود داشته و در آیات آن تفکر زیاد بنمایید و با صوت خواندن قرآن را فرا گیرید.
- از راحت‌طلبی و به‌دست آوردن روزی به طور ساده دوری نمایید. دائم باید فردی پرتلاش و خستگی‌ناپذیر باشید.
- یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسولش و امامش باشد؛ بنابراین در هر زمان و هر موقعیت همت به اعمالی بگمارید که مورد تأیید رهبری و امامت باشد.
- به کسب علم و آگاهی و شناخت در تاریخ اسلام و تاریخ انقلابات اسلامی اهمیت زیاد قائل شوید.
- قدر این انقلاب اسلامی را بدانید و مدام در جهت تحکیم مبانی جمهوری اسلامی کوشا باشید و زندگی خود را صرف تحکیم پایه های این جمهوری قرار دهید.
- به اخلاقیات اسلام اهمیت زیاد قائل شده و آن را کسب و عمل نمایید.
- در جماعات و مراسم به خصوص نماز جمعه، دعای کمیل و توسل و مجالس بزرگداشت شهدا مرتب شرکت نمایید.
- رساله امام را دقیق خوانده و موبه‌مو عمل نمایید.
- حق مادرتان را نگهدارید و قدرش را بدانید و احترام و احسان به مادرتان را به عنوان تکلیف دانسته و خود را عصای دست ایشان نمایید.
- در زندگی تان همواره آزاده باشید و هیچ‌چیز غیر از خدا و آنچه خدایی است دل نبندید و بدانید که دنیا زودگذر و فانی است. فریب زرق و برق دنیا را نخورید.
برخی توصیه ها به همسر چنین است:
- احسان و آسیه امانتهایی هستند در دست تو و مدام در تربیت اسلامی آنها باید همت گمارید و توجیه و کنترل مواردی که به آنها وصیت نموده‌ام به عهده شماست.
- از کوچکی آنها را با قرآن آشنا کرده و به کلاس قرائت قرآن بروید. از کوچکی آنها را در مجالس و مجامع خصوصاً نماز جمعه، دعای کمیل و یادبود شهدا شرکت بدهید.
- ان‌شاء‌الله که شما و عموم فامیل در یادبود من به یاد شهدای کربلا و امام حسین گریه و عزاداری نمایید و مرتب به یاد بیاورید که هستی دهنده اوست و باید شکر به مصلحت الهی گفت.

Image result for ‫گل لاله‬‎