به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 1,551
بازدید دیروز: 7,426
بازدید هفته: 50,692
بازدید ماه: 50,692
بازدید کل: 27,970,542
افراد آنلاین: 24
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
جمعه ، ۰۷ آذر ۱٤۰٤
Friday , 28 November 2025
الجمعة ، ۷ جمادى الآخر ۱٤٤۷
آذر 1404
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
185 - جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر - تحقیر جوسلسون در سیا ۱۴۰۴/۰۸/۲۳
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر - 184

تحقیر جوسلسون در سیا

   ۱۴۰۴/۰۸/۲۳

‫کتاب جنگ سرد فرهنگی: سیا در عرصه فرهنگ و هنر [چ1] -فروشگاه اینترنتی کتاب  گیسوم‬‎

فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند

آرتور شلزینگر، دوست قدیمی مه‌یر، اکنون خود را قربانی این آرمان‌گرای تبدیل‌شده به ژاندارم فکری عصبانی می‌دید: «او بسیار سفت و سخت و بسیار انعطاف‌ناپذیر شده بود. یک‌بار به یاد دارم که به من زنگ زد و پیشنهاد داد برای یک نوشیدنی همدیگر را ببینیم. بنابراین من او را به خانه دعوت کردم و در طبقه بالا خانه من نشستیم و صحبت کردیم. سال‌ها بعد، وقتی از سازمان سیا درخواست پرونده خودم را کردم، آخرین سند در پرونده گزارشی درباره من توسط کورد مه‌یر بود! او در خانه خودم، در حالی که او را به صرف نوشیدنی دعوت کرده بودم، گزارشی درباره من نوشت. باور نمی‌کردم.» درست مانند شخصیت جیمز استوارت در فیلم «پنجره عقبی» هیچکاک، مه‌یر و آنگلتون در نهایت، همان انحرافاتی را که سعی در نظارت بر آن داشتند، منعکس کردند.
در اکتبر ۱۹۶۰، جوسلسون با کورد مه‌یر و گروهی از مردان IOD در یکی از اتاق‌های هتلی در واشنگتن ملاقات کرد. بحث داغی درگرفت، که طبق گفته یکی از شاهدان، جوسلسون توسط همکارانش در سازمان سیا‌ «تحقیر» ‌شد. جان تامپسون گفت: «جوسلسون، که به گفته دایانا یک «بیماری ذهنی- بدنی» داشت، احساس کرد فشار خونش بالا می‌رود و شقیقه‌هایش می‌تپد و بعد از آن به زمین افتاد.»
«او در بیان احساساتش پرحرارت بود... وارد بحث‌ها می‌شد و غش می‌کرد و حمله قلبی می‌گرفت. او بسیار شبیه اروپایی‌ها بود.» 
اما این حمله قلبی به اندازه کافی واقعی بود تا دیگران باورش کنند. در ساعت دو صبح به وقت محلی، دایانا توسط لو لاتهام (Lou Latham)، 
رئیس ایستگاه پاریس (که وقتی این اتفاق افتاد در واشنگتن بود) از خواب بیدار شد تا به او بگوید که مایکل پس از بیهوش شدن به بیمارستان منتقل شده است. دایانا صبح همان روز به همراه دختر چهارساله‌اش جنیفر، اولین پرواز از پاریس به واشنگتن را سوار شد. پس از توقفی کوتاه در یک هتل برای گذاشتن جنیفر نزد مادر دایانا، به سمت بیمارستان دانشگاه جورج واشنگتن رفت. آنجا مایکل را در حالی یافت که در زیر چادر اکسیژن قرار گرفته بود. به مدت چند هفته، دایانا به طور مداوم در کنار مایکل پاسبانی می‌کرد. مایکل به آرامی، شروع به بهبودی کرد و در این حالت ضعف هم، هنوز به فوریت مأموریت خود اعتقاد داشت. دایانا به یاد می‌آورد: «تمام مدتی که مایکل در بیمارستان بود، او به من «اطلاعات می‌داد»، و من یادداشت برمی‌داشتم،». «و سپس من به در اتاق او می‌رفتم و به لی [ویلیامز] و دیگر افرادی که ظاهر می‌شدند، «اطلاعات می‌دادم.» جالب بود که ما می‌توانستیم ورق را به سود خودمان و به ضرر آنها برگردانیم.» 
در حالی که جوسلسون هنوز زیر اکسیژن بود، بیل دورکی، معاون رئیس بخش مه‌یر، هنگامی که در خیابانی در واشنگتن راه می‌رفتند، به لی ویلیامز گفت: «حالا او را در همان‌جایی که می‌خواستیم، داریم.» سال‌ها بعد، دایانا در تأمل بر این موضوع نتیجه گرفت در حالی که سازمان، مایکل را برای کاری که انجام می‌داد ارزشمند می‌دانست. 
«در عین حال می‌بایست خاری در چشم آنها بوده باشد، چون او به راه خود می‌رفت و هر زمان که آنها سعی می‌کردند کنترل‌شان را بر عملکردش اعمال کنند، مقاومت می‌کرد. اما مایکل سعی داشت آنها را راضی نگه دارد، با دادن اخبار گوناگون از جاهای مختلف و با نیروی شخصیت خود مانع از آن می‌شد که آنها متوجه بی‌اهمیتی وی نسبت به خود شوند. او با آنها دوست بود، درباره خانواده و حرفه‌های آنها صحبت می‌کرد و من این تصور را داشتم- البته تصوری که اکنون متزلزل شده- که آنها به او احترام می‌گذاشتند و او را ستایش می‌کردند. دورکی که من اکنون بعد از مدت‌ها متوجه شده‌ام، از طرف همه آنها صحبت می‌کرد. آنها به احتمال زیاد به همه این روشنفکران، که خارجی بودن‌شان هم مزید بر علت بود، مشکوک ‌بودند و از اینکه تمام پول و قدرت آمریکایی را در اختیار داشتند اما از هیچ اعتباری برخوردار نبودند، رنج می‌کشیدند... علاوه‌بر این، مایکل فارغ‌التحصیل دانشگاه ییل (Yale) نبود، او در واقع یک روس یهودی بود و این، او بود که با افراد مشهور معاشرت می‌کرد، نه آنها». 
با این حال، مشخص بود که وضعیت سلامت جوسلسون دیگر به او اجازه نمی‌دهد انرژی زیادی را صرف کنگره کند. توافق شد که او به طور دائم به ژنو نقل مکان کند، جایی که به کار برای کنگره ادامه می‌داد اما از فاصله دور. 
جان هانت مسئولیت اداره دفتر پاریس، از جمله ارتباط با سازمان سیا، را برعهده گرفت. وقتی هانت در سال ۱۹۵۶ به کنگره پیوست، دو سال اول را، همان‌طور که بعدها گفت، مانند «یک پسر نظافتچی» رفتار می‌کرد، «هرگز چیزی نمی‌گفت، فقط تماشا می‌کرد و یاد می‌گرفت.» به تدریج، او تبدیل شد به آنچه که خودش «افسر عملیات» می‌نامید، در مقابل مایکل به عنوان «افسر اجرائی». 
در واقع، این نقش‌ها تا آخر عمر کنگره تغییر نکردند. زمانی که جوسلسون با کمک یک منشی، از خانه‌اش در ژنو به کار خود ادامه می‌داد،‌ هانت کنترل اداری مقر پاریس را به دست گرفت.