به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 246
بازدید دیروز: 9,496
بازدید هفته: 246
بازدید ماه: 66,319
بازدید کل: 23,728,130
افراد آنلاین: 35
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
جمعه ، ۱٤ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 4 May 2024
السبت ، ۲۵ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
خوان حکمت( ۵۳ ) : خواهی نشوی رسوا،همرنگ حقیقت شو ۱۳۹۴/۰۹/۱۵

خوان حکمت :  

خواهی نشوی رسوا،همرنگ حقیقت شو

Image result for ‫آيت‌الله جوادي آملي‬‎

بــســـم الله الـــرّحــمـــن الــــرّحــیــم

ذات أقدس إله انسان را عادل خلق كرد. فرمود: عدل در آفرينش انسان ملحوظ شده است: فَسَوّاكَ فَعَدَلَك (1). يعني همة مجاري ادراكي و تحريكي او معادل هم، متعادل هم، در جاي خاص خود قرار گرفته‌اند و هماهنگ با همديگرند.انسان اگر دستي به او نرسد، يك موجود عادل است. بجا غذا مي خورد، بجا مي انديشد، بجا سخن مي‌گويد، بجا كار مي كند. شما اگر كودك را به غذاي بد عادت ندهيد، غذاي سمّي به او ندهيد؛ اين غذاي معتدل و مناسب را جذب مي كند و فربه مي شود. كودك اگر در محيطي رشد كند كه دروغ ولو به طنز در آنجا نباشد، اين دروغ ياد نمي گيرد؛ آنچه كودك انجام مي دهد، صدق است. فرمود: فطرت بشر را خداي سبحان،عادل خلق كرد، طبيعت بشر را خداي سبحان، مُسوّي و عادل خلق كرد.اين مستوي الخلقه بودن را در سورة مباركة شمس مشخص كرد.
مستوي الخلقه بودن جسم و بدن را مي‌فهميم كه اين بدن مستوي الخلقه است، يعني سر با اعضاء و جوارح مناسب است. معناي اعتدال خلقت و مستوي الخلقه بودن بدن را مي فهميم. امّا معناي مستوي الخلقه بودن روح چيست؟روح انسان مستوي الخلقه است، ناقص نيست، مَعيوب نيست؛ يعني چه. آن را در سورة مباركة شمس تفسير كرد، فرمود: وَ نَفسٍ وَ مَا سَوّاها. فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقواها (2). سوگند به جان آدمي، به روح ملكوتي انسان كه خداي سبحان اين روح را مستوي الخلقه آفريد؛ نه نقصي دارد و نه عيبي. نقص آن است كه نسبت به آن مساحت كمبود داشته باشد؛ عيب آن است، همان مقداري كه دارد فرسوده است. مثلاً اگر اتاقي مساحتش 16 متر بود، شما يك فرش سالم و نوي 12 متري پهن كرديد؛ اين فرش سالم است، عيب ندارد، ولي ناقص است، همة مساحت آن اتاق را نمي‌پوشاند؛ اين معناي ( نقص ) است. ( عيب ) آن است که همان مقداري كه دارد،زده و فرسوده است. اگر فرش 12 متري سوخته و سوراخ شده را جائي پهن كرديد، مي گويند: اين فرش عيب دارد. عيب غیراز نقص است، نقص جداي از عيب است.
قرآن فرمود: انسان جاني دارد؛ نه داراي عيب، نه داراي نقص؛ معتدل است و سالم: فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ.اگر انسان جاهل باشد، ناقص است؛ اگر فاسق و فاجر باشد، مَعيوب است. انسان درس نخوانده سالم است، ولي ناقص است؛ انسان فاسق فاجر، مَعيوب است. فرمود: نه عيب در انسان آفريدة ماست، نه نقص در اوست؛ فَسَوّاها، تَسوية انسان به اين است: فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقواها. من انسان را با سرماية الهام آفريدم. اگر در كتاب تدويني به نام قرآن آياتي است كه ( اَنزَلَهُ الله )، در كتاب تكويني خدا به نام انسان آياتي است به نام ( اَلهَمَهُ الله ). آنچه را كه خدا در قرآن به عنوان اَنزَلَهُ الله بيان كرد، كار خداست؛ و آنچه در درون جان انسان به وديعت سپرده شده به عنوان مَا اَلهَمَهُ الله، آن هم كار خداست. در درون ما اگر دستي به امانت الهي نزنيم، آيات فراواني است كه ما را به فجور و تقوا آشنا مي كند كه چه عيب است، چه نقص است، چه سلامت است و چه كمال.
ضرورت حفظ سرمایه وجودی
اين را خدا به ما داد، فرمود: هر كسي با اين سرمايه خلق شده است، ولي بايد مواظب باشد سرمايه را از دست ندهد. اگر تاجري از سرمايه غفلت كرد، راهزنان اين سرمايه را مي برند. اگر انساني در انتخاب رفيق، در انتخاب محيط، در انتخاب جناح و باند بيراهه برود، اين سرمايه را از دست مي دهد. پس انسان بدون نقص، بدون عيب، به عنوان خلقت مستوي و مستوي الخلقه آفريده شده است. چنين موجودي عدل است، عقل است: فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ، يك. وَ نَفسٍ وَ مَا سَوّاها. فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقواها، دو. آن كس كه از طرف خدا مي آيد، يعني پيامبري كه وحي دريافت مي كند هم از درون خود با خبر است، هم از نهان و نهاد ما مستحضر است، هم قدرت كند و كاو و معدن شناسي دارد كه درون ما را شكوفا كند، به ما نشان بدهد كه: وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُول (3). چون اين كارها را مي كند، به ما مي گويد: آن اصول ارزشي را از اين منبع معرفتي فطرت بايد گرفت كه وحي الهي تفسير همين فطرت است، الهام الهي تبيين همين فطرت است.
قهراً فلسفة حقوق با اصول حقوق با مواد حقوق در اسلام هماهنگ است. يعني مواد حقوقي ديني را از اصول ارزشي اش استخراج مي‌كنند، اين اصول ارزشي را از آن منابع كه فطرت الهي است و هماهنگ با وحي خداست استخراج مي كنند؛ عدل را به دستور خدا تفسير مي كنند، نه به ميل خود؛ حقوق بشر را، آزادي را، دموكراسي را، مبارزه با تروريسم را و مانند آن را يكسان معنا مي‌كنند. اشغال عراق را، اشغال افغانستان را، اشغال فلسطين را ظلم مي دانند؛ مبارزة مردان به حق قيام كرده را عدل مي دانند، تبعيض قائل نيستند، دو گونه تفسير نمي كنند، به ميل خود هم هوا مدارانه تبيين نمي كنند. امّا آنها كه منبع معرفتي ندارند، اصول شان شناور است و سرگردان. ذات أقدس إله فرمود: انسان را من عادل و معتدل خلق كردم، مستوي الخلقه و عاقل آفريدم؛ او اين امانت را بايد حفظ بكند و اگر كاري بر خلاف اين فطرت انجام داد، مسير خود را دگرگون مي‌كند؛ اين يك بخش.
تفاوت مبنايي عدل و اعتدال
آنها كه اين منابع معرفتي را ندارند، گاهي عدل را با اعتدال اشتباه مي كنند. گاهي به جاي عدالت اجتماعي، اعتدال اجتماعي را بر قرار مي‌كنند و از آن حمايت مي كنند و از آن سخن مي‌گويند؛ برابر آن برنامه ريزي مي كنند و اگر بگوئيد اين اعتدال ناروا است، عدل خوب است؛ مي گويند: ما مأمور به اعتدال هستيم نه عدل! توضيح تفاوت « عدل » و ( اعتدال ) اين است: آنها مي‌گويند: ما در برابر تقاضا بايد عرضه‌اي داشته باشيم، كه اين عرضه معتدل باشد و متعادل با تقاضا. هر چه جامعه مي خواهد، به اندازة خواهش جامعه و به كيفيت درخواست جامعه ما كالا عرضه كنيم. تطابق عرضه با كالا، تساوي تقاضا با عرضه و عرضه با تقاضا؛ اين اعتدال است و وظيفة ما هم همين است. هر چه جامعه مي خواهد؛ به همان اندازه، همان را عرضه كنيم. اگر جامعه‌اي بيمار بود، تقاضاي او كاذب بود؛ شما مي‌خواهيد جامعه را سوداگرانه اداره كنيد، يعني فرهنگ شما هم فرهنگ سوداگري است؟‌! يا جامعه را عاقلانه اداره كنيد، فرهنگ شما عدالت است نه اعتدال! اگر جامعه‌اي در اثر بد آموزي به يك سلسله امور نيازمند شد يا عادت كرده است، همان را بايد عرضه كنيد؛ يا مسير جامعه را برگردانيد، به آنها بگوئيد حقّ شما اين است،‌ راه شما اين است، خواستة اصلي شما اين است، آن عطش شما عطش كاذب است.
در توليد برنامه‌ها مي‌بينند مردم چه مي‌خواهند، برابر خواهش مردم توليد مي كنند؛ آيا اين درست است، يا بايد ديد چه براي مردم و جامعه لازم است! وقتي اسلام آمد، عدالت را به جاي اعتدال نشاند، مسئله تقاضا و عرضه را برابر آن منبع معنا كرد، گفت: اعتدال حق است، در صورتي كه به عدل بر گردد. اعتدال حق است، در صورتي كه تقاضاي مشروع با عرضه هماهنگ باشد. اگر يك تقاضا كاذب بود، عرضه نبايد همانند آن تقاضا كاذب باشد! دين آمده بين تقاضاي كاذب و صادق، تقاضاي سالم و مَعيوب، تقاضاي كامل و ناقص فرق گذاشته.
فرمود: همانطوري كه صبح صادق و كاذب با هم فرق دارند، عطش صادق و كاذب با هم فرق دارند؛ تقاضاي صادق و كاذب هم با هم فرق دارند. تشخيص صبح صادق و كاذب به عهدة يك منجّم و اختر شناس ماهر است.
خواهی نشوی رسوا،همرنگ حقیقت شو
عطش هم به شرح ايضاً؛ گاهي انسان عطش صادق دارد، بايد آب زلال و خنك به او برسد. گاهي یک بيمار در اثر نقص در دستگاه گوارشش به اتاق عمل رفته، عمل كرده، از اتاق عمل به تخت آسايشگاه آمده و احساس عطش مي كند. پزشك معالج مي‌گويد:‌ اين عطشش كاذب است، فعلاً به او آب نرسانيد. اگر به او آب برسانيد، عرضه اي در برابر اين تقاضاي كاذب او ارائه كنيد؛ زيانبار است. تشخيص عطش صادق از عطش كاذب به عهدة پزشك معالج است. تمدّن صادق و كاذب اينچنين است، تقاضاي صادق و كاذب اينچنين است، خواست صادق و كاذب اينچنين است و مانند آن. اسلام فرمود: شما بر محور عدالت اجتماعي حركت كنيد، نه اعتدال!! نگوئيد: چون اينچنين مي خواهند، ما آنچنان بكنيم؛ بلكه بگوئيد: چون اينچنين ضروري است و لازم است،ما مسير فكر را برگردانيم؛ كه ديگر كسي نگويد خواهي نشوي رسوا، هم رنگ جماعت شو! غزّالي گفته، بهترش را فيض در محجه فرموده كه اين سخني است شاعرانه و خيال بافي، نه سخن عدل و عقل! خواهي نشوي رسوا همرنگ حقيقت شو، نه همرنگ جماعت شو! اگر اين مثال را كه غزالي و فيض (ره) بيان كردند تبيين كنيد، روشن مي شود كه بين عدل و اعتدال چقدر فرق است! گفته‌اند: اگر سرنشينان كشتي 100 نفر باشند، 99 نفرشان اهل شنا نباشند، 1 نفر آشنا به شنا باشد و كشتي دارد غرق مي شود و آن 99 نفر در كام دريا فرو مي روند؛ اين 1 نفر كه مي تواند با شنا به ساحل برسد، نبايد بگويد خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو! بايد بگويد: خواهي نشوي رسوا، همرنگ حقيقت شو. در برابر تقاضاي كاذب بايد آن تقاضا را به تقاضاي صادق تبديل كرد، نه كالاي كاذب را عرضه كرد. در فيلم‌ها اينطور است، در رسانه‌ها اينطور است، در سخنراني‌ها اينطور است، در مداحي‌ها اينطور است؛ چه اينكه در كالاهاي مادي هم همين طور است. اگر چيزي را جامعه خواست  و معقول و مقبول نبود، منقول ديني آن را تأييد نكرد، بايد مسير تقاضا را عوض كرد.
سالار شهيدان آمده، گفته: اعتدالي كه اموي و مرواني آوردند، تقاضاي كاذب آوردند، برابر آن تقاضاي كاذب،عرضة كاذب دارند؛ اين بايد رخت بر بندد و عدالت بيايد كه تقاضاي صادق مردم استنباط بشود، اوّلاً؛ عرضة صادق هم ارائه بشود، ثانياً؛ تا چنين جامعه اي رشد بكند، ثالثاً. نبايد گفت فعلاً اوضاع اينچنين است، در روز زندگي بكنيم! اين روزمره زندگي كردن معقول نيست، مبنا داشتن لازم است و اين مبنا و اصل ارزشي را از منبع گرفتن لازم است. ذات أقدس إله فرمود: سراسر جهان بر محور عدل است، فطرت انسان بر مدار عدل است، قانون اسلامي هم بر مدار عدل است، انبياء هم عدل گرايند؛ سالار شهيدان ديد اموي و مرواني كلّ مسير را برگرداندند، به فكر تقاضاي كاذب و عرضة كاذبند؛ ديد هيچ چاره‌اي ندارد، قيام كرد و با خون مسير را برگرداند و اگر ممكن بود با سخنراني‌ها اين مسير عوض مي‌شد، حتماً سالار شهيدان همانند انبياء و اولياي ديگر با پيام و سخنراني و مناظره و گفتگو و گفتمان مسئله را حل كرده بود.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (دام ظلّه) در جمع اقشار مختلف شهرستان آمل، حسينية هدايت آمل    ـ    15/ 11/ 1384
(1) انفطار/ 7       (2) شمس/ 7 و 8      (3) نهج البلاغه/ خ 1