59 - سجاد دادخواه مدرس حوزه علمیه قم : طنین اسلام، آرمان جمهور ۱۳۹۷/۰۴/۰۶
سجاد دادخواه مدرس حوزه علمیه قم
سعید حجاریان در مقالهای تحت عنوان صدای جمهور، صدای اسلام که در روزنامه سازندگی در روز یکشنبه مورخ 13/3/96 چاپ شده است با تحریف کلام امام خمینی(ره)، نظریه سیاسی ولایت فقیه ایشان را ذیل نظریه سیاسی اهل سنت برده و ادعا کرده است که اهل سنت سالها پیش این نظریه صحیح را پذیرفتهاند و چیز جدیدی نیست.
از آنجایی که در زمان فعلی یکی از بزرگترین اهدافی که دشمن برای به شکست کشاندن انقلاب اسلامی دنبال میکند، تحریف افکار امام خمینی(ره) است، اصلاح و تصحیح دستکاریها و تحریفات این مقاله ضروری به نظر میرسد.
الف) در بخش اول مقاله نویسنده با مطرح کردن یک سیر تاریخی ادعا میکند « بعد از پنج ساله خلافت حضرت امیر علیهالسلام و خلافت شش ماهه امام حسن علیهالسلام، شیعه دیگر نتوانست تشکیل دولت بدهد... تا آنکه دولت صفویه فرا رسید ودولتی به نام شیعیان تشکیل شد ولی شیخ صفی و تبارش باطنی مسلک بودند لذا امام معصوم رهبری صفویه را بر عهده نداشت... اما هیچ گاه شیعیان آنها را به عنوان دولت منصوص نپذیرفتند» ولیکن این ادعا صحیح نیست زیرا به گواهی تاریخ مرحوم محقق کَرَکی به عنوان فقیه متبحر زمان خود، در اداره حکومت به سلاطین صفوی کمک میکردند و این کمک تا جایی نفوذ پیدا کرد که سلاطین صفوی در عزل و نصبهای خود به اجازهای که از این فقیه داشتنداشاره میکردند تا مقبول مردم واقع شود، و وجهه دینی حکومت شان را به عامه مردم نشان دهند. این حکایت از قبول و پذیرش حکومت صفوی از جانب مردم دارد؛ موارد نقض دیگری هم وجود دارد که در این وجیزه نمیگنجد.
ب) در بخش دوم نظر اهل سنت در مورد حضرت مهدی (عجلالله فرجه) را مطرح کرده است « در مقابل با دیدگاه اهل سنت مواجه هستیم. آنها اعتقادی به حضرت قائم و آخرالزمان نداشته و تنها در بعضی روایاتشان مهدی را نشانه آخر الزمان دانسته اند؛ فردی از اولاد امام حسن علیهالسلام که بلافاصله پس از تولدش قیامت برپا میشود؛ یعنی اساسا قائل به تشکیل دولت به دست امام غایب نیستند، لذا اهل سنت پذیرفتند، مسئله خود را با مقوله خلافت حل کنند، در این دستگاه فکری هر آنکه بتواند قدرت را به دست آورد، حکمش جاری است زیرا معتقدند: سلطان غشوم خیر من فتنه تدوم به این معنا که وجود سلطان جبار بهتر از هرج و مرج مستمر است. به بیان دیگر میتوان گفت در نگرش اهل سنت هر نظامی بر آنارشی رجحان دارد»
متاسفانه این کلام هم اجحاف به کتب روایی اهل سنت است زیرا در کتب روایی معتبر آنها، صریحا به ظهور حضرت مهدی (عجلالله فرجه) اشاره شده است و ظهور ایشان مساوی با تشکیل حکومتی عادل است که تمام جهان را پر از عدل و داد کند به عنوان مثال احمد بنحنبل از پیامبر(صلیالله علیه و آله و سلم) حدیثی نقل کرده است که «اگر از عمر جهان جز یک روز باقى نماند، خداوند حتماً در آن روز شخصى از خاندان ما را بر مى انگیزد و او جهان را پر از عدل و داد مىکند همچنانکه پر از ظلم شده باشد.(مسند احمد بن حنبل، جلد1، ص99)
از طرفی نویسنده ادعا کرده که مشکل حکومت در نگاه اهل سنت با پذیرفتن حکومت هر کسی که آن را به دست گرفت، حل شده است ولیکن این مشکل بعد از چهارده قرن هنوز پابرجاست زیرا هر مسلمانی که آگاه به مسائل اسلام و قرآن کریم است، با تمام وجود خود این را درک کرده است که احکام اسلام، هم بعد فردی دارد و هم بعد اجتماعی، لذا در کتب فقهی همان طور که کتاب الصلوه و کتاب الصوم داریم، کتاب الجهاد و کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر نیز وجود دارد.
و مقدار بعد اجتماعی آن بر بعد فردیاش برتری دارد؛ و اجرای این احکام باید توسط فردی اتفاق بیفتد که اولا آگاه به آنها و ثانیا خود ملتزم به آنها باشد و الا احکام اسلام ضمانت اجرایی ندارند و این امر خطیر با اعتقاد به اینکه هر کسی، به هر شکلی حکومت را به دست گرفت باید از او اطاعت کرد به هیچ نحوی قابل جمع نیست زیرا شخص فاسقی مثل یزید بن معاویه چطور میخواهد از احکام اسلام دفاع کند؟ این تفکر غلط را غالبا بنی امیه گسترش میدادند تا حکومت غاصبانه خود را توجیه سازند. منشأ بوجود آمدن این تفکر غلط، قضیه تلخ سقیفه بنی ساعده بعد از رحلت رسول گرامی اسلام (صل الله علیه و آله و سلم) بود که حکم و دستور خداوند در مورد ولایت امیر المومنین علیهالسلام مورد بیمهری مردم آن زمان قرار گرفت و آثار تلخ آن تا دامان قیامتگریبانگیر مسلمین خواهد بود.
نکته دیگر آنکه نویسنده به اهل سنت نسبت میدهد که وجود هر نظامی بر آنارشی ترجیح دارد ولیکن این اختصاص به اهل سنت ندارد بلکه در روایات شیعه هم ضرورت وجود حکومت ولو اینکه فاسق باشد گوشزد شده است و لذا امیرالمومنین(علیهالسلام) در جواب خوارج میفرمایند: إنه لا بد للناس من أمير، برّ أو فاجر يعمل في إمرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر(نهجالبلاغة للصبحي صالح، ص82). به این معنی که مردم باید حکومت داشته باشند یا این حکومت توسط افراد صالح اداره میشود یا افراد فاسق؛ بلکه میتوان گفت این ترجیح را هر که دارای عقل باشد هم ملتزم است زیرا نبودن حکومت باعث ایجاد هرج و مرج در زمین میشود و جامعه تبدیل به حکومت جنگل میشود.
ولیکن آنچه باید در نظر داشت این است که روایات این چنینی، از باب ضرورت اصل وجود حکومت است کما اینکه از کلام حضرت امیر(علیهالسلام) به دست میآید و الا چطور دینی که برای امام جماعتاش شرط عدالت را قرار داده است برای حکومت تن به فرد فاسق بدهد؟ لذا طبق اعتقاد شیعیان بعد از رسول خدا، امیر المومنین(علیهالسلام) منصوب از جانب خداوند برای حکومت است.
ج) در بخشهای سوم و چهارم نویسنده با ارائه یک سیر تاریخی میگوید « در عصر مدرن که دولتهای ملی پا به عرصه وجود گذاشتند، دولتی که میتوانست ارابه توسعه را پیش ببرد، جزو آرزوهای کشورهای پیرامونی شد. این موضوع در ایران نیز انعکاس یافت و پس از جنگهای ایران و روس، معضل عقب افتادگی و دولت توسعهگرا به حسرتهای پیشین از جمله نداشتن دولت معصوم اضافه شد... روشنفکران ما اساسا حامی دولت مقتدر و توسعهگرا بودند» احساس نیاز مردم ایران و بالاخص طبقه روشنفکر به یک دولت ملی اجمالا صحیح است ولی یک نگاه تک بعدی به مسئله است، زیرا یک ملت مسلمان و روشنفکران متعهد از دولت فقط موارد بالا را نمیخواستند بلکه استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و... را نیز انتظار داشتند و از لگد کوب شدن همهجانبه کشور و ملتشان از طرف بیگانه ناراحت بودند لذا نمیتوان به امثال ملکالشعرای بهار نسبت رفاه طلبی صرف را داد؛ البته در بین طبقه روشنفکران افرادی بودند که در مقابل بیگانگان احساس ضعف و هیچ بودن میکردند و نسخه غربی شدن تمام عیار جامعه را برای پیشرفت میپیچیدند ولی از نظر نگارنده، این طایفه زبون ارزش بررسی ندارند.
د) در قسمت پنجم مقاله ادعا شده «آنچه مسلم است اینکه ما به هر روی دولت مدرن پیدا کردیم؛ به رغم آنکه رضا شاه پس از جنگ به راحتی برکنار و تبعید شد و پسرش نیز به دلایلی از جمله کودتای 28 مرداد مشروعیتاش را از دست داد، اما به هر حال با دولتهای مدرنیزاتوری مواجه بودیم» این ادعا خیلی عجیب به نظر میرسد، باید دید که ملاک دولت ملی و مدرن از نظر ایشان چیست؟ آیا فقط همین که یک مجلسی ولو فرمایشی وجود داشته باشد به دولت مدرن دست پیدا کردهایم و یا اینکه ما یک ارتشی داشته باشیم که از خود هیچ ارادهای ندارد و باید از بیگانگان اجازه بگیرد دولت ملی تشکیل شده است؟ اگر همانطور که نویسنده ادعا میکند در زمان پهلوی ما به دولت ملی و مدرن دست پیدا کردیم، چرا بدون هیچگونه مقاومتی ایران توسط بیگانگان در زمان جنگ جهانیاشغال شد و بین آنها تقسیم شد؟ ما شواهد قطعی تاریخی داریم بر اینکه آنچه در زمان پهلوی اول و دوم در ایران بوجود آمد، یک دولت ملی و مدرن نبود بلکه یک ظاهر و پوسته از دولت مدرن بوجود آمد که هیچ محتوا و ملاکهای واقعی دولت مدرن را نداشت. به نظر میآید اگر بخواهیم این طور دولت ملی و مدرن را معنا کنیم، باید به دولتهای فعلی کشورهای خلیجفارس هم دولت مدرن و ملی گفته شود که این لطیفهای است که بیشتر برای انبساط خاطر خوب است.
هـ) در ادامه همین قسمت مقاله نویسنده مدعی شده است که «هنوز مشکل مشروعیت دینی و شیعی باقی بود، لذا از مقطعی انتظار که تا اواخر دهه 1330 مقولهای انفعالی بود به تلاش عدهای از روشنفکران دینی به امری فعال تبدیل شد؛ یعنی گفته شد، نمیتوان منتظر نشست تا امام زمان خود به خود ظهور کرده بلکه باید شرایط ظهور را تمهید کرد. این ایده برونداد تفکر اولین دسته از ممهّدون بود؛ افرادی چون محمد نخشب، جعفر شعار، محمد تقی شریعتی، اعضای اولیه سازمان مجاهدین» در این قسمت نویسنده با بیانصافی تمام، بیشتر زحمت تبدیل انتظار ایستا به انتظار فعال را بر دوش افرادی میاندازد که در واقع سهم ناچیزی در این زمینه دارند، زیرا افرادی که ایشان از آنها نام میبرد، بیشتر حیث سیاسی دارند تا یک محقق دینی، که توانایی برداشت عمیق از مفاهیم دینی را داشته باشد و فقط از دین برای تایید نظر خودشان استفاده میکنند نه اینکه بدون پیشفرض به منابع دینی مراجعه کنند و نظر شریعت را جویا شوند.
و همین ضعف تفکر دینی افراد مذکور باعث شد که در ادامه نهضت اسلامی یا خود را کنار بکشند یا اینکه اعلام جنگ با حکومت برخاسته از ملت بکنند.
با مراجعه به تاریخ انقلاب معلوم میشود که عمده زحمت تبیین صحیح از انتظار بر دوش روحانیت اصیل و شاگردان امام خمینی(رحمهًْاللهعلیه) بود، سخنرانیهای مرحوم شهید مطهری و دیگر شاگردان امام موید این مطلب است.
برای اثبات مدعای خود به سخنان امام خمینی(رحمهًْالله علیه) که نویسنده محترم در ادامه مقاله مقداری از آن را نقل میکند، تمسک میکنیم:
«اگر روحانيون نبودند، ما الآن از اسلام اطلاعى نداشتيم. اين مجاهدت روحانيون است كه از خود شما هستند؛ مجاهدت آنهاست كه براى ما اسلام را تاكنون نگه داشته است. و در هر مسئله و گرفتارى كه براى اسلام پيش مىآمده، باز پيشقدم همينها بودند و همينها بودند كه قيام مىكردند؛ حالا يا موفق مىشدند يا سركوب مىشدند.» صحيفه امام، ج15،ص366.
و) نویسنده در دو قسمت ششم و هفتم مقاله، هدف نهایی خود را این چنین واضح میکند «انقلاب اسلامی به منظور جبران ناکارآمدیهای رژیم پیشین پدیدار شد و ضمنا در پی آن بود که حکومتی مشروع تشکیل دهد. به همین منظور ایده ولایت فقیه که مرحوم امام سابقا در مقیاس مباحث حوزوی از آن سخن گفته بود، به طور فراگیر مطرح شد. مطابق آن تعریف ولی فقیه نایب امام زمان و اختیاراتش همان اختیارات پیامبر است. به مرور و طی فرآیندی برای بقاء و مصلحت نظام، ولی فقیه به شارع بدل گشت، ادله اربعه شامل کتاب، سنت، اجماع و عقل به حاشیه رفتند و قرائت جدیدی از نظریه ولایت فقیه پرداخته شد... ایشان همچنین معتقد است حال که دولت تشکیل شده است، میتوان پذیرفت که امام عصر خود را فدای جمهوری اسلامی کند. پیوریتنها از مسینایسم به عنوان سوخت توسعه استفاده کردند و امام خمینی موعود را در آن واسازی و صدای جمهور را در راستای صدای معصوم تلقی کرد. در آرای اهل تسنن نیز از سواد اعظم سخن به میان آمده است که همان جمهور مردم باشد... لذا باید نتیجه گرفت اهل تسنن قرنها پیش از شیعه به این نتیجه رسیدند که باید امامت را در راستای جمهور مردم متجلی کرد... امام برای تقویت دولت چندین مرحله را طی کرد و نهایتا ا فقه جواهری عبور و فقه المصلحه را بنیان نهاد.»
نویسنده با تلاشی مذبوحانه این هدف را دنبال میکند که اعتقاد اهل سنت و مورد رضایت خودش در مورد حکومت را، به نظر ولایت فقیه امام خمینی(رحمهًْالله علیه) منتسب کند.
تفسیری که نویسنده از ولایت فقیه امام خمینی(رحمهًًْْالله علیه) دارد، با اصل نظریه امام خمینی (رحمهًْالله علیه) بسیار متفاوت است و عجیبتر اینکه چطور و با چه استدلالی میخواهد آن را به نظریه حکومت اهل سنت پیوند بدهد؟ توضیح آنکه اولا نظریه ولایت فقیه در کتب مختلف فقهی در ادوار گذشته وجود داشته است و این چیزی نیست که بر اهل تحقیق پوشیده باشد. ثانیا نظر امام در مورد ولایت فقیه این است که فقیه موقعی که در مصدر حکومت قرار گرفت، در این صورت میتواند در مواردی که به مصلحت حکومت میبیند، انشاء احکامی کند که مخالف احکام فرعیه اسلام است مثل همان طلاقی که حاکم با اینکه حق مرد است، این ایقاع را انجام میدهد ولی این نظریه هیچ موقع نمیگوید که ولی فقیه العیاذ بالله شارع است و ادله اربعه به حاشیه رانده شود بلکه شارع مقدس یعنی خداوند متعال یا حضرت رسول این اختیار را به ولی فقیه تفویض کرده است که در اداره جامعه اسلامی این انشاء احکام را انجام دهد یعنی ولی فقیه هم با اذن شارع مقدس این کار را انجام میدهد نه اینکه خود را در عداد شارع مقدس بداند. این نظریه را هم از اول امام قائل بوده است و این طور نبوده که در طول انقلاب نظریه رشد کند. جالب این است که خود حضرت امام در نامهای که ایشان در متن مقاله آورده است به این نکته اشاره میکند: «تعبیر به آنکه اینجانب گفتهام حکومت در چارچوب احکام الهی دارای اختیار است به کلی بر خلاف گفتههای اینجانب است» پر واضح است که اگر نظریه امام سیر تکاملی داشته است، نباید به نحو کلی میفرمودند که برخلاف گفتههای من است بلکه باید میگفتند موافق با نظر سابق بنده است که الان از آن عدول کردهام لذا انتساب تکامل در نظریه امام خمینی در باب ولی فقیه و تاسیس فقه المصلحه یک انتساب غلط است که از عدم درک صحیح نظریه ولایت فقیه حضرت امام ناشی میشود. اگر به رساله ولایت فقیه امام مراجعه شود که سالها قبل از انقلاب نگاشته شده است، سیر تکاملی برای نظریه ایشان به طور کلی رد خواهد شد، کما اینکه از کلام امام در منشور روحانیت که در اواخر عمر پربرکتشان یعنی سال 67 به حوزههای علمیه نگاشتهاند، این عدم تکامل برداشت میشود:
« اما در مورد دروس تحصيل و تحقيق حوزهها، اينجانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمىدانم.»: صحيفه امام، ج21، ص289. نویسنده آیا متوجه نیست که مراجعه به آرای جمهور در اهل سنت چندان جایگاهی ندارد؟ یا خود را به غفلت زده و با نتیجهگیری از یک مقدمه نادرست در صدد تحریف مبانی و اندیشه امام خمینی (رحمهًْالله علیه) و همچنین عقاید اهل سنت برآمده است؟ این تحریف آشکار با رویه ناشایست مدعیان اصلاحات در ایستادن برابر رأی اکثریت اتصال و بههمپیوستگی تام دارد. شورش این طیف علیه جمهوریت بارها نقاب از چهره آنها انداخته و به وضوح روشن شده که مردم تنها لقلقه زبان افراطیون مدعی اصلاحطلبیاند. آنها در سال 88 مقابل رأی جمهور و اکثریت ایستادند و با قدارهکشی و آشوب و اغتشاش بر طبل ابطال رأی مردم کوبیدند. شورشیان علیه جمهوریت چگونه ژست جمهوریخواهی و دموکراسی گرفتهاند؟
اما آنچه خواندن این مقاله را به کام انسان تلخ میکند، این است که حضرت امام در سخنرانی خودشان میفرمایند «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا میکند برای اسلام. همه انبیاء از صدر عالَم تا حالا که آمدند، برای کلمه حق و برای دین خدا مجاهده کردند و خودشان را فدا کردند. پیامبر اکرم آن همه مشقات را کشید و اهل بیت معظم او آن همه زحمات را متکفل شدند و جانبازیها کردند همه برای حفظ اسلام است.»: صحیفه امام، جلد15، ص365.
ولی نویسنده با تحریف مطلب حضرت امام میگوید امام معصوم در بعد جمهوریت نظام واسازی میشود و صدای جمهور در راستای صدای معصوم تلقی میشود. در صورتی که امام خمینی صریحا فدا شدن امام معصوم را در بعد اسلامیت نظام تعریف میکند و الا همه جمهور باید فدای امام عصر بشوند و هیچ کسی در این حکم شرعی اختلافی ندارد از کلینی تا خمینی رحمهًْالله علیهم و بر اساس همین مطلب غلط ولایت فقیه امام را در زیر پرچم نظر اهل سنت در مورد حکومت قرار میدهد؛ در صورتی که اصلا نظریه شیعه در باب حکومت و ولایت فقیه که ائمه آن را فرمودهاند، بر این اساس است که حکومت باید من قِبَل الله باشد و الا هیچ کسی حق حکومت بر دیگری را ندارد ولو صد درصد جمهور آن شخص را بپذیرند.
اما در نهایت کلام لازم میبینم که به نویسنده و امثال او این مطلب را گوشزد کنم که همه ما باید از لحاظ اخلاقی در نوشتهها این نکته را مد نظر قرار بدهیم که مفروضات خود را بر کلام دیگران حمل نکنیم که این تحریف معنوی مایه سنگینی بار آخرت ما خواهد شد، البته این را هم میدانیم افرادی در جمهوری اسلامی هستند که برای پیشبرد مطامع خود چارهای جزء تحریف آراء امام خمینی و منش ایشان ندارند زیرا که خود در بین جامعه اسلامی جایگاهی ندارند. والسلام
سعید حجاریان در مقالهای تحت عنوان صدای جمهور، صدای اسلام که در روزنامه سازندگی در روز یکشنبه مورخ 13/3/96 چاپ شده است با تحریف کلام امام خمینی(ره)، نظریه سیاسی ولایت فقیه ایشان را ذیل نظریه سیاسی اهل سنت برده و ادعا کرده است که اهل سنت سالها پیش این نظریه صحیح را پذیرفتهاند و چیز جدیدی نیست.
از آنجایی که در زمان فعلی یکی از بزرگترین اهدافی که دشمن برای به شکست کشاندن انقلاب اسلامی دنبال میکند، تحریف افکار امام خمینی(ره) است، اصلاح و تصحیح دستکاریها و تحریفات این مقاله ضروری به نظر میرسد.
الف) در بخش اول مقاله نویسنده با مطرح کردن یک سیر تاریخی ادعا میکند « بعد از پنج ساله خلافت حضرت امیر علیهالسلام و خلافت شش ماهه امام حسن علیهالسلام، شیعه دیگر نتوانست تشکیل دولت بدهد... تا آنکه دولت صفویه فرا رسید ودولتی به نام شیعیان تشکیل شد ولی شیخ صفی و تبارش باطنی مسلک بودند لذا امام معصوم رهبری صفویه را بر عهده نداشت... اما هیچ گاه شیعیان آنها را به عنوان دولت منصوص نپذیرفتند» ولیکن این ادعا صحیح نیست زیرا به گواهی تاریخ مرحوم محقق کَرَکی به عنوان فقیه متبحر زمان خود، در اداره حکومت به سلاطین صفوی کمک میکردند و این کمک تا جایی نفوذ پیدا کرد که سلاطین صفوی در عزل و نصبهای خود به اجازهای که از این فقیه داشتنداشاره میکردند تا مقبول مردم واقع شود، و وجهه دینی حکومت شان را به عامه مردم نشان دهند. این حکایت از قبول و پذیرش حکومت صفوی از جانب مردم دارد؛ موارد نقض دیگری هم وجود دارد که در این وجیزه نمیگنجد.
ب) در بخش دوم نظر اهل سنت در مورد حضرت مهدی (عجلالله فرجه) را مطرح کرده است « در مقابل با دیدگاه اهل سنت مواجه هستیم. آنها اعتقادی به حضرت قائم و آخرالزمان نداشته و تنها در بعضی روایاتشان مهدی را نشانه آخر الزمان دانسته اند؛ فردی از اولاد امام حسن علیهالسلام که بلافاصله پس از تولدش قیامت برپا میشود؛ یعنی اساسا قائل به تشکیل دولت به دست امام غایب نیستند، لذا اهل سنت پذیرفتند، مسئله خود را با مقوله خلافت حل کنند، در این دستگاه فکری هر آنکه بتواند قدرت را به دست آورد، حکمش جاری است زیرا معتقدند: سلطان غشوم خیر من فتنه تدوم به این معنا که وجود سلطان جبار بهتر از هرج و مرج مستمر است. به بیان دیگر میتوان گفت در نگرش اهل سنت هر نظامی بر آنارشی رجحان دارد»
متاسفانه این کلام هم اجحاف به کتب روایی اهل سنت است زیرا در کتب روایی معتبر آنها، صریحا به ظهور حضرت مهدی (عجلالله فرجه) اشاره شده است و ظهور ایشان مساوی با تشکیل حکومتی عادل است که تمام جهان را پر از عدل و داد کند به عنوان مثال احمد بنحنبل از پیامبر(صلیالله علیه و آله و سلم) حدیثی نقل کرده است که «اگر از عمر جهان جز یک روز باقى نماند، خداوند حتماً در آن روز شخصى از خاندان ما را بر مى انگیزد و او جهان را پر از عدل و داد مىکند همچنانکه پر از ظلم شده باشد.(مسند احمد بن حنبل، جلد1، ص99)
از طرفی نویسنده ادعا کرده که مشکل حکومت در نگاه اهل سنت با پذیرفتن حکومت هر کسی که آن را به دست گرفت، حل شده است ولیکن این مشکل بعد از چهارده قرن هنوز پابرجاست زیرا هر مسلمانی که آگاه به مسائل اسلام و قرآن کریم است، با تمام وجود خود این را درک کرده است که احکام اسلام، هم بعد فردی دارد و هم بعد اجتماعی، لذا در کتب فقهی همان طور که کتاب الصلوه و کتاب الصوم داریم، کتاب الجهاد و کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر نیز وجود دارد.
و مقدار بعد اجتماعی آن بر بعد فردیاش برتری دارد؛ و اجرای این احکام باید توسط فردی اتفاق بیفتد که اولا آگاه به آنها و ثانیا خود ملتزم به آنها باشد و الا احکام اسلام ضمانت اجرایی ندارند و این امر خطیر با اعتقاد به اینکه هر کسی، به هر شکلی حکومت را به دست گرفت باید از او اطاعت کرد به هیچ نحوی قابل جمع نیست زیرا شخص فاسقی مثل یزید بن معاویه چطور میخواهد از احکام اسلام دفاع کند؟ این تفکر غلط را غالبا بنی امیه گسترش میدادند تا حکومت غاصبانه خود را توجیه سازند. منشأ بوجود آمدن این تفکر غلط، قضیه تلخ سقیفه بنی ساعده بعد از رحلت رسول گرامی اسلام (صل الله علیه و آله و سلم) بود که حکم و دستور خداوند در مورد ولایت امیر المومنین علیهالسلام مورد بیمهری مردم آن زمان قرار گرفت و آثار تلخ آن تا دامان قیامتگریبانگیر مسلمین خواهد بود.
نکته دیگر آنکه نویسنده به اهل سنت نسبت میدهد که وجود هر نظامی بر آنارشی ترجیح دارد ولیکن این اختصاص به اهل سنت ندارد بلکه در روایات شیعه هم ضرورت وجود حکومت ولو اینکه فاسق باشد گوشزد شده است و لذا امیرالمومنین(علیهالسلام) در جواب خوارج میفرمایند: إنه لا بد للناس من أمير، برّ أو فاجر يعمل في إمرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر(نهجالبلاغة للصبحي صالح، ص82). به این معنی که مردم باید حکومت داشته باشند یا این حکومت توسط افراد صالح اداره میشود یا افراد فاسق؛ بلکه میتوان گفت این ترجیح را هر که دارای عقل باشد هم ملتزم است زیرا نبودن حکومت باعث ایجاد هرج و مرج در زمین میشود و جامعه تبدیل به حکومت جنگل میشود.
ولیکن آنچه باید در نظر داشت این است که روایات این چنینی، از باب ضرورت اصل وجود حکومت است کما اینکه از کلام حضرت امیر(علیهالسلام) به دست میآید و الا چطور دینی که برای امام جماعتاش شرط عدالت را قرار داده است برای حکومت تن به فرد فاسق بدهد؟ لذا طبق اعتقاد شیعیان بعد از رسول خدا، امیر المومنین(علیهالسلام) منصوب از جانب خداوند برای حکومت است.
ج) در بخشهای سوم و چهارم نویسنده با ارائه یک سیر تاریخی میگوید « در عصر مدرن که دولتهای ملی پا به عرصه وجود گذاشتند، دولتی که میتوانست ارابه توسعه را پیش ببرد، جزو آرزوهای کشورهای پیرامونی شد. این موضوع در ایران نیز انعکاس یافت و پس از جنگهای ایران و روس، معضل عقب افتادگی و دولت توسعهگرا به حسرتهای پیشین از جمله نداشتن دولت معصوم اضافه شد... روشنفکران ما اساسا حامی دولت مقتدر و توسعهگرا بودند» احساس نیاز مردم ایران و بالاخص طبقه روشنفکر به یک دولت ملی اجمالا صحیح است ولی یک نگاه تک بعدی به مسئله است، زیرا یک ملت مسلمان و روشنفکران متعهد از دولت فقط موارد بالا را نمیخواستند بلکه استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و... را نیز انتظار داشتند و از لگد کوب شدن همهجانبه کشور و ملتشان از طرف بیگانه ناراحت بودند لذا نمیتوان به امثال ملکالشعرای بهار نسبت رفاه طلبی صرف را داد؛ البته در بین طبقه روشنفکران افرادی بودند که در مقابل بیگانگان احساس ضعف و هیچ بودن میکردند و نسخه غربی شدن تمام عیار جامعه را برای پیشرفت میپیچیدند ولی از نظر نگارنده، این طایفه زبون ارزش بررسی ندارند.
د) در قسمت پنجم مقاله ادعا شده «آنچه مسلم است اینکه ما به هر روی دولت مدرن پیدا کردیم؛ به رغم آنکه رضا شاه پس از جنگ به راحتی برکنار و تبعید شد و پسرش نیز به دلایلی از جمله کودتای 28 مرداد مشروعیتاش را از دست داد، اما به هر حال با دولتهای مدرنیزاتوری مواجه بودیم» این ادعا خیلی عجیب به نظر میرسد، باید دید که ملاک دولت ملی و مدرن از نظر ایشان چیست؟ آیا فقط همین که یک مجلسی ولو فرمایشی وجود داشته باشد به دولت مدرن دست پیدا کردهایم و یا اینکه ما یک ارتشی داشته باشیم که از خود هیچ ارادهای ندارد و باید از بیگانگان اجازه بگیرد دولت ملی تشکیل شده است؟ اگر همانطور که نویسنده ادعا میکند در زمان پهلوی ما به دولت ملی و مدرن دست پیدا کردیم، چرا بدون هیچگونه مقاومتی ایران توسط بیگانگان در زمان جنگ جهانیاشغال شد و بین آنها تقسیم شد؟ ما شواهد قطعی تاریخی داریم بر اینکه آنچه در زمان پهلوی اول و دوم در ایران بوجود آمد، یک دولت ملی و مدرن نبود بلکه یک ظاهر و پوسته از دولت مدرن بوجود آمد که هیچ محتوا و ملاکهای واقعی دولت مدرن را نداشت. به نظر میآید اگر بخواهیم این طور دولت ملی و مدرن را معنا کنیم، باید به دولتهای فعلی کشورهای خلیجفارس هم دولت مدرن و ملی گفته شود که این لطیفهای است که بیشتر برای انبساط خاطر خوب است.
هـ) در ادامه همین قسمت مقاله نویسنده مدعی شده است که «هنوز مشکل مشروعیت دینی و شیعی باقی بود، لذا از مقطعی انتظار که تا اواخر دهه 1330 مقولهای انفعالی بود به تلاش عدهای از روشنفکران دینی به امری فعال تبدیل شد؛ یعنی گفته شد، نمیتوان منتظر نشست تا امام زمان خود به خود ظهور کرده بلکه باید شرایط ظهور را تمهید کرد. این ایده برونداد تفکر اولین دسته از ممهّدون بود؛ افرادی چون محمد نخشب، جعفر شعار، محمد تقی شریعتی، اعضای اولیه سازمان مجاهدین» در این قسمت نویسنده با بیانصافی تمام، بیشتر زحمت تبدیل انتظار ایستا به انتظار فعال را بر دوش افرادی میاندازد که در واقع سهم ناچیزی در این زمینه دارند، زیرا افرادی که ایشان از آنها نام میبرد، بیشتر حیث سیاسی دارند تا یک محقق دینی، که توانایی برداشت عمیق از مفاهیم دینی را داشته باشد و فقط از دین برای تایید نظر خودشان استفاده میکنند نه اینکه بدون پیشفرض به منابع دینی مراجعه کنند و نظر شریعت را جویا شوند.
و همین ضعف تفکر دینی افراد مذکور باعث شد که در ادامه نهضت اسلامی یا خود را کنار بکشند یا اینکه اعلام جنگ با حکومت برخاسته از ملت بکنند.
با مراجعه به تاریخ انقلاب معلوم میشود که عمده زحمت تبیین صحیح از انتظار بر دوش روحانیت اصیل و شاگردان امام خمینی(رحمهًْاللهعلیه) بود، سخنرانیهای مرحوم شهید مطهری و دیگر شاگردان امام موید این مطلب است.
برای اثبات مدعای خود به سخنان امام خمینی(رحمهًْالله علیه) که نویسنده محترم در ادامه مقاله مقداری از آن را نقل میکند، تمسک میکنیم:
«اگر روحانيون نبودند، ما الآن از اسلام اطلاعى نداشتيم. اين مجاهدت روحانيون است كه از خود شما هستند؛ مجاهدت آنهاست كه براى ما اسلام را تاكنون نگه داشته است. و در هر مسئله و گرفتارى كه براى اسلام پيش مىآمده، باز پيشقدم همينها بودند و همينها بودند كه قيام مىكردند؛ حالا يا موفق مىشدند يا سركوب مىشدند.» صحيفه امام، ج15،ص366.
و) نویسنده در دو قسمت ششم و هفتم مقاله، هدف نهایی خود را این چنین واضح میکند «انقلاب اسلامی به منظور جبران ناکارآمدیهای رژیم پیشین پدیدار شد و ضمنا در پی آن بود که حکومتی مشروع تشکیل دهد. به همین منظور ایده ولایت فقیه که مرحوم امام سابقا در مقیاس مباحث حوزوی از آن سخن گفته بود، به طور فراگیر مطرح شد. مطابق آن تعریف ولی فقیه نایب امام زمان و اختیاراتش همان اختیارات پیامبر است. به مرور و طی فرآیندی برای بقاء و مصلحت نظام، ولی فقیه به شارع بدل گشت، ادله اربعه شامل کتاب، سنت، اجماع و عقل به حاشیه رفتند و قرائت جدیدی از نظریه ولایت فقیه پرداخته شد... ایشان همچنین معتقد است حال که دولت تشکیل شده است، میتوان پذیرفت که امام عصر خود را فدای جمهوری اسلامی کند. پیوریتنها از مسینایسم به عنوان سوخت توسعه استفاده کردند و امام خمینی موعود را در آن واسازی و صدای جمهور را در راستای صدای معصوم تلقی کرد. در آرای اهل تسنن نیز از سواد اعظم سخن به میان آمده است که همان جمهور مردم باشد... لذا باید نتیجه گرفت اهل تسنن قرنها پیش از شیعه به این نتیجه رسیدند که باید امامت را در راستای جمهور مردم متجلی کرد... امام برای تقویت دولت چندین مرحله را طی کرد و نهایتا ا فقه جواهری عبور و فقه المصلحه را بنیان نهاد.»
نویسنده با تلاشی مذبوحانه این هدف را دنبال میکند که اعتقاد اهل سنت و مورد رضایت خودش در مورد حکومت را، به نظر ولایت فقیه امام خمینی(رحمهًْالله علیه) منتسب کند.
تفسیری که نویسنده از ولایت فقیه امام خمینی(رحمهًًْْالله علیه) دارد، با اصل نظریه امام خمینی (رحمهًْالله علیه) بسیار متفاوت است و عجیبتر اینکه چطور و با چه استدلالی میخواهد آن را به نظریه حکومت اهل سنت پیوند بدهد؟ توضیح آنکه اولا نظریه ولایت فقیه در کتب مختلف فقهی در ادوار گذشته وجود داشته است و این چیزی نیست که بر اهل تحقیق پوشیده باشد. ثانیا نظر امام در مورد ولایت فقیه این است که فقیه موقعی که در مصدر حکومت قرار گرفت، در این صورت میتواند در مواردی که به مصلحت حکومت میبیند، انشاء احکامی کند که مخالف احکام فرعیه اسلام است مثل همان طلاقی که حاکم با اینکه حق مرد است، این ایقاع را انجام میدهد ولی این نظریه هیچ موقع نمیگوید که ولی فقیه العیاذ بالله شارع است و ادله اربعه به حاشیه رانده شود بلکه شارع مقدس یعنی خداوند متعال یا حضرت رسول این اختیار را به ولی فقیه تفویض کرده است که در اداره جامعه اسلامی این انشاء احکام را انجام دهد یعنی ولی فقیه هم با اذن شارع مقدس این کار را انجام میدهد نه اینکه خود را در عداد شارع مقدس بداند. این نظریه را هم از اول امام قائل بوده است و این طور نبوده که در طول انقلاب نظریه رشد کند. جالب این است که خود حضرت امام در نامهای که ایشان در متن مقاله آورده است به این نکته اشاره میکند: «تعبیر به آنکه اینجانب گفتهام حکومت در چارچوب احکام الهی دارای اختیار است به کلی بر خلاف گفتههای اینجانب است» پر واضح است که اگر نظریه امام سیر تکاملی داشته است، نباید به نحو کلی میفرمودند که برخلاف گفتههای من است بلکه باید میگفتند موافق با نظر سابق بنده است که الان از آن عدول کردهام لذا انتساب تکامل در نظریه امام خمینی در باب ولی فقیه و تاسیس فقه المصلحه یک انتساب غلط است که از عدم درک صحیح نظریه ولایت فقیه حضرت امام ناشی میشود. اگر به رساله ولایت فقیه امام مراجعه شود که سالها قبل از انقلاب نگاشته شده است، سیر تکاملی برای نظریه ایشان به طور کلی رد خواهد شد، کما اینکه از کلام امام در منشور روحانیت که در اواخر عمر پربرکتشان یعنی سال 67 به حوزههای علمیه نگاشتهاند، این عدم تکامل برداشت میشود:
« اما در مورد دروس تحصيل و تحقيق حوزهها، اينجانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمىدانم.»: صحيفه امام، ج21، ص289. نویسنده آیا متوجه نیست که مراجعه به آرای جمهور در اهل سنت چندان جایگاهی ندارد؟ یا خود را به غفلت زده و با نتیجهگیری از یک مقدمه نادرست در صدد تحریف مبانی و اندیشه امام خمینی (رحمهًْالله علیه) و همچنین عقاید اهل سنت برآمده است؟ این تحریف آشکار با رویه ناشایست مدعیان اصلاحات در ایستادن برابر رأی اکثریت اتصال و بههمپیوستگی تام دارد. شورش این طیف علیه جمهوریت بارها نقاب از چهره آنها انداخته و به وضوح روشن شده که مردم تنها لقلقه زبان افراطیون مدعی اصلاحطلبیاند. آنها در سال 88 مقابل رأی جمهور و اکثریت ایستادند و با قدارهکشی و آشوب و اغتشاش بر طبل ابطال رأی مردم کوبیدند. شورشیان علیه جمهوریت چگونه ژست جمهوریخواهی و دموکراسی گرفتهاند؟
اما آنچه خواندن این مقاله را به کام انسان تلخ میکند، این است که حضرت امام در سخنرانی خودشان میفرمایند «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا میکند برای اسلام. همه انبیاء از صدر عالَم تا حالا که آمدند، برای کلمه حق و برای دین خدا مجاهده کردند و خودشان را فدا کردند. پیامبر اکرم آن همه مشقات را کشید و اهل بیت معظم او آن همه زحمات را متکفل شدند و جانبازیها کردند همه برای حفظ اسلام است.»: صحیفه امام، جلد15، ص365.
ولی نویسنده با تحریف مطلب حضرت امام میگوید امام معصوم در بعد جمهوریت نظام واسازی میشود و صدای جمهور در راستای صدای معصوم تلقی میشود. در صورتی که امام خمینی صریحا فدا شدن امام معصوم را در بعد اسلامیت نظام تعریف میکند و الا همه جمهور باید فدای امام عصر بشوند و هیچ کسی در این حکم شرعی اختلافی ندارد از کلینی تا خمینی رحمهًْالله علیهم و بر اساس همین مطلب غلط ولایت فقیه امام را در زیر پرچم نظر اهل سنت در مورد حکومت قرار میدهد؛ در صورتی که اصلا نظریه شیعه در باب حکومت و ولایت فقیه که ائمه آن را فرمودهاند، بر این اساس است که حکومت باید من قِبَل الله باشد و الا هیچ کسی حق حکومت بر دیگری را ندارد ولو صد درصد جمهور آن شخص را بپذیرند.
اما در نهایت کلام لازم میبینم که به نویسنده و امثال او این مطلب را گوشزد کنم که همه ما باید از لحاظ اخلاقی در نوشتهها این نکته را مد نظر قرار بدهیم که مفروضات خود را بر کلام دیگران حمل نکنیم که این تحریف معنوی مایه سنگینی بار آخرت ما خواهد شد، البته این را هم میدانیم افرادی در جمهوری اسلامی هستند که برای پیشبرد مطامع خود چارهای جزء تحریف آراء امام خمینی و منش ایشان ندارند زیرا که خود در بین جامعه اسلامی جایگاهی ندارند. والسلام