به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 576
بازدید دیروز: 2,852
بازدید هفته: 11,615
بازدید ماه: 17,405
بازدید کل: 23,505,776
افراد آنلاین: 36
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
جمعه ، ۱۰ فروردین ۱٤۰۳
Friday , 29 March 2024
الجمعة ، ۱۹ رمضان ۱٤٤۵
فروردین 1403
جپچسدیش
321
10987654
17161514131211
24232221201918
31302928272625
آخرین اخبار
3 - چهلمین جشنواره فیلم فجر - جشنواره؛ مینی‌بوس نیست! ۱۴۰۰/۱۱/۱۳
چهلمین جشنواره فیلم فجر - 3
 
جشنواره؛ مینی‌بوس نیست!  
 
  ۱۴۰۰/۱۱/۱۳
 
چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
سعید مستغاثی
 
روزگاری بود که تقریباً تمامی تولیدات یک‌ساله سینمای ایران در جشنواره فیلم فجر به نمایش درمی‌آمد؛ یعنی در هر دوره این جشنواره، 70 تا 80 فیلم در بخش مسابقه سینمای ایران حضور داشت. چراکه اکران عمومی فیلم‌ها منوط به شرکت در جشنواره فجر بود.
در آن روزگار هر فیلمی و از هرگونه‌ای، با هر میزان نقاط قوت و ضعف و یا بدون ارتباط به فضای خاص جشنواره‌ای را در سینماهای جشنواره فیلم فجر مشاهده می‌کردیم؛ از آثار به‌اصطلاح هنری با تصاویر تجریدی و بعضاً انتزاعی مثل«نار و نی» و «نقش عشق» و «زشت و زیبا» و فیلم‌های مدعی نئورئالیسم و البته کش‌دار و رنج‌آور همچون «یک داستان واقعی» تا اکشن‌هایی همانند «حادثه در کندوان» و «افعی» و «از بلور خون» و «بدل» و ...
اما از نیمه دهه 70 که شرط حضور در جشنواره برای اکران فیلم‌ها برداشته شد، تعداد فیلم‌های بخش مسابقه سینمای ایران هم به حدود 20 فیلم محدود گشت و از آن پس، حساسیت بیشتری برای انتخاب فیلم‌های این بخش صورت گرفت. به‌طوری که قرار بود فیلم‌هایی انتخاب شوند که اولاً حال و هوای جشنواره‌ای داشته باشند و ثانیاً در حد و اندازه جشنواره فیلم فجر باشند.
البته در بسیاری از موارد، شاخص‌ها و عناصر فوق در نظر گرفته نشد و از آنجا که در اغلب سال‌ها، تولیدات قابل‌تأمل و استاندارد از تعداد انگشتان دست فراتر نمی‌رفت، بنا به یک سنت نه‌چندان قابل‌قبول برای پر کردن سبد فیلم‌های بخش مسابقه، از فیلم‌های متعددی استفاده شد که نه در شأن و منزلت جشنواره فیلم فجر به نظر می‌رسیدند و نه استانداردهای لازم را برای حضور در یک جشنواره سینمایی را دارا بودند.
گویا امسال نیز چنین اتفاقی افتاده و متأسفانه فیلم‌هایی در فهرست آثار بخش سودای سیمرغ چهلمین جشنواره فیلم فجر به چشم می‌خورند که بعضاً در قالب یک فیلم جشنواره‌ای نیستند و یا همان ساز سالیان گذشته را در تقلید محض و خدشه‌دار نمودن اعتبار این جشنواره می‌زنند.
اگرچه توجیه مدیران جشنواره مبنی بر خالی بودن سبد تولیدات سینمایی از آثار متناسب با جشنواره فجر تا حدودی قابل‌قبول است اما این بهانه که بایستی حتماً 22 فیلم برای بخش مسابقه انتخاب شوند، پذیرفتنی نیست. چون جشنواره با مینی‌بوس سر خط متفاوت است که برای حرکت کردن لزوماً باید پر شود!
می‌توان بنا به موجودی فیلم‌های مناسب، به‌جای 22 اثر، 20 یا 15 و یا 10 اثر که در حد استانداردهای جشنواره فیلم فجر ارزیابی می‌شوند را برگزید. به نظرم خود مدیران جشنواره هم تأیید می‌کنند که اعتبار و منزلت جشنواره فیلم فجر بر پر شدن سبد فیلم‌های بخش مسابقه اولویت دارد. یادمان نرفته که در نخستین جشنواره فیلم فجر علی‌رغم وجود انبوهی از فیلم‌های انقلابی و جنگی و دفاع مقدس، تنها 5 فیلم ایرانی در بخش مسابقه حضور داشت و از آن 5 فیلم هم هیچ‌کدام شایسته هیچ جایزه‌ای شناخته نشد.
روز سوم
برف آخر
رقص با گرگ‌ها
یوسف (با بازی امین حیایی) دامپزشکی در یکی از مناطق دور افتاده و کوهستانی سردسیر است که ضمن رسیدگی به دام‌ها، گرگ‌های منطقه که به این دام‌ها آسیب می‌رسانند را نیز شکار می‌کند؛ اما حضور زنی به نام رعنا (لادن مستوفی) که از سوی سازمان محیط‌زیست، مأموریت کنترل جمعیت گرگ‌ها در منطقه را دارد، وضعیت را تغییر داده و دیگر طبق قانون، کسی نمی‌تواند به گرگ‌ها شلیک کند. این در حالی است که همچنان دام‌ها توسط گرگ‌ها دریده شده و به روستاییان ضرر و آسیب می‌رسد.
یک فیلم کند و بدون ریتم ساخته امیرحسین عسگری که ملهم از آثار نوری بیله‌جیلان مانند «خواب زمستانی» یا «روزی روزگاری در آناتولی» و عقب‌تر از آن یلماز گونی و علی اوزگن ترک به نظر می‌رسد با نوع تقبیح شعاری زندگی سنتی از طریق عناصر مردسالارانه و محدودیت زن‌ها و رنج و مرگی که همواره شامل حال آنها می‌گردد و طرفه آنکه که فضا و کاراکتر اصلی فیلم «برف آخر» یعنی یوسف و دوستش (با بازی مجید صالحی) هم بسیار به شخصیت‌های فیلم‌های یادشده شبیه هستند.
تقابل مدرنیسم با زندگی سنتی روستایی در فیلم «برف آخر» به آزادسازی گرگ‌ها (که البته در جای خود یک روند محیط‌زیستی محسوب می‌شود) و حمایت از آنها تا حدی که دام‌ها و سرمایه‌های روستاییان را ناکار کنند، بدبینانه‌ترین نگاهی است که می‌تواند در متجدد نمودن سبک زندگی سنتی به کار گرفته شود. آنچه که حتی در آوانگاردترین و ساختارشکن‌ترین آثار سینمای اروپا نیز کمتر دیده شده است.
عناصر و پدیده‌هایی که فیلم‌ساز برای تأثیر گذاردن این سوژه بر نگرش مخاطب و القای نظرش دستمایه قرار داده، از کلیشه‌ای‌ترین و نخ‌نماشده‌ترین انواع کاربردهای تصویری و فیلم‌نامه‌ای هستند؛ بازهم شکل‌گیری عشق‌های خارج از عرف و فرار و مرگ دختران به‌دلیل عملکرد پدران هیولا! و بی‌منطق، بازهم مخالفت بافت سنتی با اجرای طرح و برنامه‌ای نوگرا که با مسئولیت یک زن در جریان است، بازهم متحول شدن مردی خشک و بی‌احساس که گویا عشق ناموفقی داشته با انگیزه‌های زنی تازه‌وارد و به‌اصطلاح متجدد، بازهم ...
کلیشه‌های فیلم برف آخر در دیدارها و دیالوگ‌هایی که مابین یوسف و رعنا رد و بدل می‌شود، بسیار گل‌درشت و شعاری می‌شود، آنجا که رعنا برای تشابه و تفاوت شکست عشقی خودش و یوسف، مثال گاو و گرگ را می‌آورد و می‌گوید: «تو زنت رفت و به گاوها روی آوردی و من شوهرم را ترک کردم و همدم گرگ‌ها شدم»؛ و ادامه می‌دهد که در زندگی یا باید گاو باشی و یا گرگ! (آنچه در فیلم گشت ارشاد 2 هم با مثال گوسفند و گرگ مورد اشاره قرار می‌گرفت).
به این شکل در« برف آخر» دو نوع سبک زندگی برای مخاطب ترسیم می‌شود که زندگی گاوگونه همرنگ همان سبک زندگی سنتی قرار داده شده؛ با بندها و گرفت‌وگیرهای فراوان و زندگی با گرگ‌ها، همراه تجدد و رهایی و آزادی به نمایش درمی‌آید، همان‌گونه که خود رعنا مثل گرگ‌هایش، آزاد و رها به تماشاگر حقنه می‌شوند! در آخر هم این گرگ‌ها هستند که ابتدا رعنا و سپس یوسف را به درون طبیعت می‌کشند و به رنگ آن درمی‌آورند.
به نظر می‌آید فیلم‌ساز آن‌چنان از اینکه با به‌کارگیری چنین قصه‌ای و با تقلید از برخی سینماگران ترک، بتواند تلنگری دیگر به سوژه کهنه تقدیس تجدد وارداتی بزند، آنچنان سرخوش بوده که از بیان و فرم و ساختار سینمایی اثر غافل شده و صرفاً با قرار دادن فیلمش در فضایی برفی و سرد، به این باور رسیده که گویا فرم فیلم را کامل کرده است. در حالی که شخصیت‌های پا در هوا و کلیشه‌ای از جمله خود یوسف و رعنا و شعارزدگی پلان‌ها و عدم توجه به دکوپاژ متناسب این‌گونه فضاها و ریتم درونی اثر، فیلم برف آخر را تا سطح اثری ضعیف و شعاری و تکراری پایین آورده که به هیچ‌وجه نه به لحاظ بیان سینمایی و نه از جهت پردازش موضوع و محتوا در سطح جشنواره فیلم فجر نیست.
لایه‌های دروغ
فیلمی تکراری، داستانی معمولی
تماشای فیلم «لایه‌های دروغ» چند سؤال اساسی را در مقابل تماشاگرش قرار می‌دهد:
اول اینکه چگونه چنین فیلمی به بخش مسابقه چهلمین جشنواره فیلم فجر راه پیدا کرده؟ دوم، چگونه و چرا بنیاد سینمای فارابی بر روی چنین فیلم و کارگردانش که تنها یک فیلم کوتاه در کارنامه خود داشته، سرمایه‌گذاری نموده؟! و سوم، چرا به چنین فیلمی که تنها طرف خارجی‌اش خود جناب کارگردان (ایرانی‌الاصل ساکن فنلاند و آمریکا) و شرکت شخصی‌اش بوده، محصول مشترک ایران و فنلاند اطلاق می‌شود؟!
رامین سهراب (کارگردان و بازیگر اصلی فیلم خودش) در گفت‌وگوهایی که انجام داده از یک طرف مدعی است فیلمش بر اساس الگوی سریال «فرار از زندان» ساخته شده (که البته نه به لحاظ ساختار سینمایی و نه از جهت محتوا و موضوع هیچ دخلی به آن سریال ندارد!) و در مصاحبه دیگری هم خود را علاقه‌مند ساخت فیلمی رزمی/ اکشن/ کمدی همانند آثار جکی چان معرفی نموده است!
اما در فیلم «لایه‌های دروغ» سام (رامین سهراب) یک مأمور آتش‌نشانی است که در جریان یک حادثه آتش‌سوزی، زندگی دو نفر به اسامی آرمان و پرویز را نجات داده در حالی که آرمان، پرویز را به صندلی بسته بود و قصد کشتن او را داشت. پس از نجات آن دو نفر، آرمان که گویا در شراکتی با پرویز، رودست خورده و سرمایه‌اش را از دست داده برای انتقام اقدام می‌کند اما موفق نشده و به زندان محکوم می‌گردد. سام هم که سرخورده و مأیوس‌شده، به خارج کشور رفته و در آنجا عاشق دختری شده، او را به همسری گرفته و پس از ده سال به ایران بازمی‌گردد؛ اما مجدداً در دام انتقام آرمان و باند گانگستری پرویز می‌افتد که به ربوده شدن همسرش می‌انجامد. حالا ناگزیر است برای نجات او وارد عمل شود.
داستانی معمولی که بارها و بارها نمونه‌اش را از سینمای هالیوود و فیلم‌های نسخه دوم (B Movie) آن دیده‌ایم تا تقلیدی‌های اروپایی و هندی و ترکی و... و حالا با ساختاری آشفته و درهم‌ریخته و بیشتر برای نمایش حرکات رزمی و محیرالعقول جناب کارگردان، به سینمای ایران هم راه یافته است!
نکته قابل‌تأمل این است که همین جناب کارگردان گویا قضیه را برعکس دیده و هر چه دار و دسته گانگستری و مافیایی و آدم‌ربایی و گروگان‌گیری است را در ایران به تصویر کشیده و در مقابل، تصاویر خارجی فیلم که شخصیت اصلی و همسرش را در کشوری دیگر نشان می‌دهد، تماماً صحنه‌های آرام و چشم‌نواز و زیبا از طبیعتی دل‌نشین و زندگی روح‌بخش است!
به نظر می‌رسد بعد از کارگردانی که از استودیوهای پورنوسازی آمریکا آمد و با حمایت دولت‌های دهم و یازدهم برای یک اثر نازل جعلی تحت عنوان «لاله» هزینه‌ای کلان را از کیسه ملت به این سینما تحمیل کرد، حالا نوبت به یکی دیگر رسیده که از فنلاند آمده و ادعای تولید مشترک دارد. غافل از اینکه این سینما چه در رژیم شاه و چه در دوران پس از انقلاب، خاطره خوشایندی از محصول مشترک نداشته و ندارد!