قهرمانانی که در این سینما جای نداشتند
۱۴۰۰/۱۱/۱۷
سعید مستغاثی
فیلمهای بیوگرافیک یا زندگینامهای درباره شخصیتهای علمی، سیاسی، نظامی، هنری و ... از مهمترین آثار سینمای غرب از ابتدای شکلگیری آن بوده که به انحاء مختلف ساخته شده و حجم عظیمی از تولیدات هرسال را در برگرفته و میگیرد.
آثار زندگینامهای خصوصاً در مورد قهرمانان جنگها که اغلب هم تجاوزگرانه و دخالتمدارانه بوده، بخش برجستهای از سینمای هالیوود را در سالهای مختلف تشکیل داده؛ مثل به تصویر کشیدن زندگی تروریستی از نیروی دریایی آمریکا به نام «کریس کائل» در فیلم «تکتیرانداز آمریکایی» که در جریان اشغال عراق حدود 160 زن و مرد و کودک بیگناه عراقی را با تیر مستقیم به قتل رساند تا روایت کد شکن معروف انگلیسی در جنگ دوم جهانی به نام «آلن تورینگ» در فیلم «بازی تقلید» تا ماجرای سربازی به نام «دزموند داس» که بدون سلاح در جنگ خونین اوکیناوا جان دهها تن از هموطنانش را نجات داد در فیلم «هکسا ریج» تا ابداعات جنگی هاوارد هیوز در فیلم «هوانورد» تا نمایش جنگجویی به نام ویلیام والاس در فیلم «شجاع دل» که زمانی اسکاتلند را از چنگ انگلیسیها درآورد و تا داستان فعالیتهای «سر تامس لارنس» برای شکست عثمانیها در شبهجزیره عربستان و روی کار آوردن آلسعود در فیلم «لارنس عربستان» و تا ...
اما متأسفانه در سینمای ما، علیرغم ساخت تعداد متنابهی آثار جنگی و فیلمهای دفاع مقدس، کمتر به آثار زندگینامهای قهرمانان این دفاع تاریخی پرداخته شد و بیشتر در فیلمها، اگرچه اغلب روایتهای واقعی از سالهای دفاع مقدس، دستمایه کار بوده اما حتی در اینگونه روایات، بهگونهای غیرقابل توجیه، اسامی افراد واقعی عوض شد و شخصیتهای حقیقی آن سالها، پنهان و گمنام ماندند.
چنین رویهای اگر در طی سالهای دفاع مقدس برای حفظ اسرار جنگ در برخی فیلمها توجیهپذیر به نظر میرسید مانند «پرواز در شب» که روایت عملیات والفجر مقدماتی در کانال کمیل را به تصویر کشیده بود و حتی نام شخصیت اصلی آن یعنی شهید ابراهیم هادی را به مهدی نریمان (با بازی مرحوم فرجالله سلحشور) تبدیل کرد اما دیگر چنین توجیهی در زمان تولید فیلم «تنگه ابوغریب»، معنا نمیداد که علیرغم روایت یک عملیات واقعی، اسم شخصیتهای آن عوض شوند.
اما در جشنواره فیلم فجر امسال شاهد سه چهار فیلم از این دست هستیم که به نوعی حکایتی از زندگینامه شخصیتهای حقیقی بوده و از میان آنها، دو فیلم به قهرمانان دفاع مقدس پرداختهاند. گویا بالاخره سینمای ما و جشنواره فجر، قهرمانان این ملت را پیدا کردند!
موقعیت مهدی
جبران چهل سال بیاعتنایی؟
شاید پس از حدود 40 سال، ساخت فیلمی درباره سرداران شهید مهدی و حمید باکری در سرزمینی که امنیت و اقتدار کنونیاش را مدیون چنین قهرمانانی است، یادآوری یکی از ظلمهای تاریخی به این ملت باشد.
و چه ظلمی بالاتر از این که یاد چنین شهدای سرافرازی تنها در یک بزرگراه شهری خلاصه شد و بسیاری از جوانانی که از این بزرگراه پرتردد، عبور کرده و میکنند هنوز شهید باکری را نمیشناسند، همچنان که شاید شهیدان دیگری مانند همت و زینالدین و باقری و ... را هم نشناسند که از قضا نامهایشان بر بزرگراههای دیگری در همین شهر نهاده شده است.
اما فیلمهایی مانند «موقعیت مهدی» میتوانند یک شروع و آغاز باشند برای روایات به تأخیر افتادهای که هر یک از جمله مصادیق باورها و اعتقادات و ارزشهای ملت هستند.
در فیلم «موقعیت مهدی»، بنا به اظهار سازندگان اثر، هادی حجازیفر (کارگردان و یکی از نویسندگان فیلمنامه) بیشتر به جنبههای خانوادگی و پسزمینههای حضور او در دفاع مقدس پرداخته و عملکرد نظامی و جنگی در اولویت بعدی قرار داشته که گویا در سریال در حال ساخت، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
از همین روی، فیلم از زمان مسئولیت مهدی باکری بر شهرداری ارومیه و خواستگاری و ازدواجش شروع شده و اگرچه خیلی سریع وارد جنگ تحمیلی میگردد اما همچنان تمرکز خود را بر حضور شهید باکری در خانه و در جمع خانواده قرار داده است.
روابط مهدی با برادرش یعنی حمید (که با ایفای نقش وحید برادر هادی حجازیفر، سمت و سوی ملموستری یافته) و همچنین حضورش در کنار خانواده تازه تشکیلشده و سعی بر ایجاد تعادل بین مأموریتهای جبههای و زندگی مشترک در همین زمینه قرار میگیرد اما به تدریج با توجه به مسئولیت خطیر فرماندهی لشکر عاشورا، کفه ترازو به سمت حضور در جبههها سنگینتر شده، اگرچه همچنان در مرخصیهای کوتاهمدت، رسیدگی به خانه و همسرش و بهویژه خانواده برادر شهیدش را از نظر دور نمیدارد.
یکی از نقاط قوت فیلم «موقعیت مهدی»، اتکا بر اسناد و تاریخ مکتوب و شفاهی دفاع مقدس است که تقریباً در اغلب سکانسها و شخصیتها و حتی دیالوگها به چشم میخورد (از جمله یکی از سکانسهای پایانی فیلم به همان گفتوگوی جذاب و مستند شهید باکری و شهید احمد کاظمی از طریق بیسیم اشاره دارد و شهید باکری توصیف فوقالعاده و بهشتگونهای از محل درگیریها و شهادتها میدهد) و تلاش حجازیفر در نخستین کارگردانیاش، برای هرچه سینماییتر کردن این صحنهها قابل تقدیر است.
اما به هر حال فیلم نقاط ضعف متعددی دارد از جمله اینکه علیرغم تلاش حجازیفر و امینی، اما در فیلم کمتر شاهد لحظات حماسی و فداکاری و رشادتهای شهید باکری (که بسیار در خاطرات همرزمان و یارانش ثبت شده) هستیم. آشکارا بزنگاههای غرورآفرین را در صحنههای جنگی کمتر شاهد هستیم و متأسفانه بیشتر شاهد درماندگی و استیصال و حتی بریدن و عقبنشینی رزمندگان لشکر عاشورا و حتی انفعال برخی فرماندهان آن میشویم.
اگرچه چنین روایتی چندان به دور از واقعیت نبوده و در آن شرایط محاصره سنگین جزیره مجنون و گیر افتادن و قتلعام رزمندگان، چنین عکسالعملهایی هم نقل شده اما این همه واقعیت نیست و بخش عظیمی از حماسه مجنون و عملیات خیبر و بدر ناگفته میماند. این درست است که پس از گذشت سیوهفت سال از عملیات بدر، دیگر میتوان تلخیهای آن را هم روایت کرد و نشان داد ولی آیا به این بهانه، حماسهها و رشادتها و دلاوریهایی را که میدانیم و میدانند، باید ناگفته و نانموده گذارد؟
نگاهی به آثار برجسته سینمای جهان بهخصوص در چند سال اخیر نشان میدهد که در کنار نمایش تلخیهای بسیار ناگوار جنگها، اما سرانجام فیلمها به سمت حماسه جهتگیری دارد، مثل همان فیلم «هکسا ریج» که در میان فیلمهای اخیر از این دست، بیشترین صحنههای دلخراش و ناهنجار جنگی را دارا بود اما در نهایت آنچه که خود را بر همه آن صحنههای مملو از خشونت و خون و خونریزی و قطع شدن دست و پاها و له شدن پیکر سربازان و ... تحمیل کرد، حماسه «دزموند داس» بود که بعداً مدال افتخار هم دریافت کرد.
نگهبان شب
روی خط تکرار و کلیشه
سینمای رضا میرکریمی افتوخیزهای متعددی در کیفیت کارها و ریتم و جذابیتشان داشته است، از «کودک و سرباز» تا «خیلی دور، خیلی نزدیک»، شاهد نوعی اوجگیری در این روند بودیم و از فیلم «به همین سادگی» افول سینمای او شکل گرفت و در «امروز» و «دختر» به نهایت خود رسید. «قصر شیرین» اگرچه تلاش میرکریمی را در بالا کشیدن دوباره سینمایش نشان میداد ولی «نگهبان شب» نشان میدهد که تلاش او نهتنها نتیجهای نداده بلکه در فیلم اخیر، ضمن درجا زدن، کمی تا قسمتی هم پسرفت هویداست.
بازهم ماجرایی دیگر از شارلاتانیزم اقتصادی که به سریال «پادری» تنه میزند؛ یعنی همان اتفاقی که در آن سریال برای شخصیت «نصرت» افتاد و وی با نادانی و ناآگاهی صرفاً برای یکشبه ره صدساله پیمودن، در دام یک هلدینگ قلابی و چکهای کلان بیمحل گیر کرد، در اینجا هم جوانی روستایی سادهدل به نام رسول گرفتار دام پیمانکار نادرستی به اسم بهزاد میشود که واحدهای نیمهکاره بسیاری را پیشفروش کرده و پولش را به جیب زده ولی آپارتمانی تحویل نداده است!
نقطه قوت فیلم، شخصیتپردازی رسول از ابتدا با یک روحیه سادهلوحانه و زودباور است که به تدریج در جریان اتفاقات و حوادث، تغییر یافته و در انتها به فردی تبدیل میگردد که دیگر گول نمیخورد و ناراستیهای ظاهرفریب را میشناسد و اهل حرامخواری هم نیست، اگرچه به شدت برای سر و سامان دادن به خانواده کوچکش، نیازمند پول به نظر میرسد.
اما بقیه کاراکترها یا کلیشه هستند مثل همان بهزاد (با بازی محسن کیایی) یا پا در هوا نشان میدهند مانند سرایدار اصلی مجموعه واحدهای نیمهکاره که برای رسول محل زندگی درست کرده و دختر ناشنوایش را هم به او میدهد اما بهدلیل مرگ پسرش، درگیر توهم است و یا خود شخصیت دختر ناشنوا که باز هم در این میان تکلیفش نامعلوم باقی میماند.
اینکه میرکریمی از آثار قابلتأملی مانند «زیر نور ماه» و «اینجا چراغی روشن است» و «خیلی دور، خیلی نزدیک» به چنین شبهسینمای پرادعا اما خالی و تهی برسد و صرفاً به بهانه گویا فیلم اجتماعی و بیان بهاصطلاح معضلات جامعه (اگرچه بسیار دست به عصا و به قول معروف یکی به نعل و یکی به میخ) اساس سینما و فیلمنامه و قصه و ریتم و شخصیتپردازی و ... را نادیده گرفته و با تصور اینکه حسابش را پس داده و چوب خطش هنوز جای خالی بسیار برای بدهی دارد، هر چیزی را به اسم فیلم سرهم کند، یک اشتباه محاسباتی کامل است.
چراکه بارها مشاهده شده «سینما بیرحم بوده» و با کسی سر شوخی ندارد. اگرچه تماشاگران ما خیلی مأخوذ به حیا و متین و خوددار هستند و مثل تماشاگر فرنگی نیستند که حتی کوروساوای امپراتور را در آخرین آثارش هو کرد یا جان فورد را در واپسین فیلمش یعنی «هفت زن» برنتابید و هیچکاک را در فیلم پایانی کارنامهاش، «توطئه فامیلی» جدی نگرفت.
اما صبر این تماشاگر هم حدی دارد، چنانکه بالاخره مسعود کیمیایی «قیصر»ساز و صاحب «گوزنها» را هم پس از تحمل طولانی و طاقتفرسای فیلمهایی همچون «فریاد» و «محاکمه در خیابان» و «متروپل» و ... سرانجام به هنگام تماشای فیلم «قاتل اهلی» به سخره گرفت و فیلمش را به هنگام نمایش، مضحکه کرد و برای فیلم بسیار جدی و مملو از خشونت «خون شد»، سالن سینمای اصلی جشنواره فیلم فجر سیوهشتم را مملو از خنده و قهقهه نمود.