به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 2,103
بازدید دیروز: 4,463
بازدید هفته: 13,164
بازدید ماه: 13,164
بازدید کل: 23,674,992
افراد آنلاین: 7
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۰۶ اردیبهشت ۱٤۰۳
Thursday , 25 April 2024
الخميس ، ۱۶ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
ریزش خواص در حکومت علوی - ایجاد ترس با بزرگ جلوه دادن دشمن(۳۵)

ریزش خواص در حکومت علوی(۳۵)

ایجاد ترس با بزرگ جلوه دادن دشمن

Image result for ‫ريزش خواص در حکومت علوي‬‎

 


حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

برخی انتظار دارند با کسی که با انگیزه پاک دینی و احساس مسئولیت مذهبی در امر به معروف و نهی از منکر برخورد افراطی کرده همان برخوردی شود
ابومسلم عبیده سلمانی
وی از تابعین و از بزرگان فقها و جزء قرّاء کوفه و از شاگردان عبدالله بن مسعود بود و یاران علی(ع) بود ؛ وی مدتی کارگزار علی(ع) در منطقه فرات بوده است.
هنگامی که امام علی(ع) برای رفتن به جنگ صفین آماده می‌‎شد ایشان همراه شاگردانش و شاگردان عبدالله بن مسعود نزد امام آمده و چنین گفتند:
«ما با شما مي‏آييم ولي در لشگرگاه شما توقف نمي‏كنيم؛ بلكه بطور جداگانه منزل مي‏كنيم تا ببينيم كار شما با شاميان به كجا مي‏انجامد؛ آنگاه منتظر مي‏مانيم هر كدام از شما مرتكب عملي شد كه بر او حرام بوده يا فسادي از او ظاهر شد، بر عليه او وارد عمل مي‏شويم.»
حضرت وقتی دید آنها از بصیرت کافی برخوردار نیستند، ولی حاضر هم نیستند از حکومت او جدا شوند و می‌‎خواهند به جنگ کفار بروند؛ آنها را طرد نکرد بلکه تشویق هم کرد و فرمود:«آفرین، خوش آمدید این کار شما مصداق تفقه در دین و علم به سنت است، هرکس این روش شما را نپسندد ستمگر و خائن است.».
ربیع بن خثیم
او از تابعین و از شاگردان و یاران عبدالله بن مسعود بود، که در دوران حکومت امام علی(ع) به عنوان یکی از چهره خوش نام به شمار می‌‎آمد، در تاریخ وی را به عنوان شخصیتی اخلاقی و اهل عبادت و مراعات و صاحب معرفت توصیف کرده‌اند؛ علامه حلّی وی را زهّاد هشتگانه زمانه‌اش معرفی کرده است.
اما در دوران حکومت امام علی(ع) لغزید و در درستی جنگ آن حضرت با معاویه تردید کرد؛ ربیع همراه چهارصد تن ديگر از شاگردان عبدالله ابن ‏مسعود حاضر به همراهي با حضرت علی(ع) در جنگ صفین نشدند؛ آنان گفتند:
«‌ای اميرمؤمنان(ع) ما در عين شناختي كه از فضیلت شما داريم در اين جنگ شك داريم؛ ولي از آنجا كه نه شما و نه ما و نه مسلمانان از جنگجوياني كه با دشمنان مي‏رزمند بي‏نياز نيستيم، ما را به مرزهاي (جهان اسلام) بفرست تا در آنجا بجنگيم.»
حضرت آنان را نیز طرد نکرد بلکه ربیع بن خثیم را به فرماندهی آنان برگزید و پرچمی برایش بست و آنها را به جنگ با کفار در مرزهای ری فرستاد.  
جدا شدن ربیع بن خثیم به همراه شاگردان عبدالله بن مسعود حاکی از تأثیر عمیق تفکر اعتزال بر روی خواص فرهنگی جامعه علوی بود.
فصل چهارم: سایر چهره‌های متنفذ
جريربن‌عبدالله بجلي
زندگی‌نامه
وی جزء قبایل یمنی و بزرگ و سید قوم بجیله بود. به طوري كه وقتي از يك اعرابي پرسيدند: «آيا جريربن‌عبدالله را مي‏شناسي؟» گفت: «چگونه كسي را كه اگر نباشد قومش شناخته نمي‏شوند، نشناسم؟»
وي از اصحاب رسول‌خدا(ص) به شمار مي‏آمد و طبق برخي نقل‏ها در سال دهم هجري بر پيامبر(ص) وارد شده، اسلام آورد و از سوي آن حضرت مأموريت‏هايي به او محوّل گرديد. از جمله اينكه براي منهدم كردن بت ذي‏الخلصه و ويران كردن بت‌خانه آن فرستاده شد؛به علاوه در سال يازدهم هجري به عنوان سفير پيامبر(ص) نزد ذي‏الكلاع حميري رفت.
جریر بن عبدالله بجلی در زمینه اعتقادات نیز مطالب التقاطی ابراز می‌‎کرد؛ چنانکه قائل به قابل رویت بودن خدا در قیامت بود.
دوران خلفا
پس از رحلت پيامبر، در زمان خليفة اول در سركوب مرتدان شركت كرد. سپس در سال دوازدهم هجري به شام نزد خالدبن وليد رفت و از سوي خالد به فرمانداري بانقيا و بسما برگزيده شد. به علاوه از سوي ابوبكر به فرماندهي نيروهاي نجران منصوب گرديد.
 وي علاوه بر مسئوليت‏ها و مأموريت‏هاي فوق در فتوحات دوران عمر و فتح ايران نيز سهيم بود بطوري که پس از شکست مسلمانان در واقعه جسر از سوی عمر به فرماندهی قوم بجیله نصب گردید و به سوی عراق فرستاده شد و در کوفه ساکن گردید و در جنگ قادسيه فرماندهي قبيله بجيله را به عهده داشت. در جنگ جلولاء نيز چهارهزار سواره نظام را فرماندهي مي‌‌كرد.
در زمان عثمان نيز همچنان از چهره‏ها و كارگزاران نظام به حساب مي‏آمد و والي همدان بود.
دوران حکومت علی(ع)
او در عهد خلافت علی(ع) از شخصیت‌های سیاسی و نظامی متنفذ کوفه به شمار می‌‌رفت؛ طبق گزارش‏هاي موجود، اميرمؤمنان(ع) پس از جنگ جمل، جريربن‌عبدالله بجلي را از حكومت همدان عزل كرد؛ لكن ما به نامه حضرت كه در آن جرير را عزل كرده و علت عزلش را ذكر نموده، دست نيافته‏ايم؛
در نخستين نامه‏اي كه علي(ع) بعد از جنگ جمل براي جرير فرستاد، علت جنگ با طلحه و زبير و بصريان را برايش توضيح داد و همراهي مهاجران و انصار مدينه و مردم كوفه با آن بزرگوار را متذكر گرديد. آن‏گاه تلاش خود براي حل مسالمت‏آميز ماجرا و پيش‏گيري از جنگ و لجاجت بصريان را ياد‏آوري كرد و در پايان فرمود: «من زحربن‌قيس را نزد تو فرستاده‏ام؛ هر سؤالي داري از او بپرس.»
نامه حضرت در حقيقت نوعي دعوت به بيعت بوده است؛ روي اين جهت جرير نامه علي(ع) را براي مردم خواند و گفت:
«هذا كتاب أميرالمؤمنين علي‌بن‌ابيطالب، هو المأمون علي الدّين و الدّنيا... قد بايعه السابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار و التابعين بإحسان و لو جعل هذا الأمر شوري بين المسلمين كان أحقّهم بها»؛
(اين نامه اميرمؤمنان علي‏بن‏ابيطالب است؛ او در دين و دنيا مورد اعتماد است... نخستين سبقت‏گيرندگان از مهاجران و أنصار و كساني كه با مهاجران و انصار با احسان برخورد كرده‏اند، با او بيعت كرده‏اند؛ اگر بنا باشد امر حكومت با مشورت مسلمانان شكل گيرد، شايسته‏ترين آنها براي خلافت اوست).
سپس مردم را به وحدت و پرهيز از تفرقه و فاصله گرفتن از بيعت دعوت كرد و گفت: «علي حاملكم علي‏الحقّ ما استقمتم، فإن ملتم أقام ميلكم»؛‏ (مادامي كه شما استقامت داشته باشيد، علي شما را به حق هدايت مي‏كند و زماني كه از حق فاصله بگيريد، شما را از سقوط نجات مي‏دهد). به دنبال نامة علي(ع)، خود جرير شخصاً از همدان به كوفه آمد و با علي(ع) بيعت كرد.
لغزشها
طبق نقل منقري، بعد از جنگ جمل و بيعت جرير، علي(ع) تصميم گرفت فردي را نزد معاويه بفرستد تا از او و شاميان بيعت بگيرد. جريربن‏‌عبدالله بجلي پيشنهاد كرد تا اين مسئوليت به وي سپرده شود؛ چرا كه او از دوستان و نزديكان معاويه به شمار مي‏آمد و در برقرار نمودن ارتباط با معاويه مشكلي پيش روي خود نمي‏ديد؛ لذا به حضرت گفت:
«مرا نزد معاويه بفرست؛ وي همواره پند‌دهنده و دوست من بوده است. نزدش مي‏روم و از او مي‏خواهم تا حكومت را به تو واگذار كند و حول محور حق به تو بپيوندد و مادامي كه مطيع خداوند بوده و به آنچه در كتاب خداست عمل مي‏كند، اميري از امرا و كارگزاري از كارگزارانت باشد. اهل شام را [نيز] به اطاعت از شما و پذيرش حاكميت شما خواهم خواند؛ اكثر شاميان جزء قوم من و از مردم شهرهاي من هستند؛ روي اين جهت اميدوارم از من سرپيچي نكنند.»
در اين ميان مالك اشتر با فرستادن جرير مخالفت مي کرد و مي‏فرمود: «والله إنّي لأظن هواه هواهم و نيّته نيّتهم؛ قسم به خدا گرايش او همان گرايش شاميان است و خواسته‏اش عين خواسته آنهاست». ولي به زودي خواهيم گفت که تز اميرمؤمنان(ع) در حكومت اين بود كه به افراد، مادامي كه فعاليت آنها مصالح اسلام و نظام اسلامي را تهديد نمي‏كرد، ميدان فعاليت و مانور مي‏داد؛ لذا در پاسخ مالك فرمودند: «دعه حتّي ننظر مايرجع به إلينا؛ رهايش كنيد تا ببينم با چه نتيجه‏اي نزد ما بر مي‏گردد.»
حضرت هنگام حركت جرير به سوي شام او را تشويق كرد تا او با دلگرمي قضيه را پيگيري كند و فرمودند: «إنّ حولي من أصحاب رسول‏الله مَن أهل الدين و الرأي من قدرأيت، و قد أخترتك عليهم لقول رسول‌الله فيك: «إنّك من خير ذي يمن ؛ خودت ديده‏اي اطراف من افراد ديندار و صاحب‏نظر از اصحاب رسول‌خدا(ص) هستند؛ ولي من تو را براي رفتن نزد شاميان ترجيح دادم؛ چون رسول‌خدا(ص) در موردت فرموده‏اند: «تو از بهترين يمنيان هستي».»
جرير در شام سعي كرد تا با تكيه بر رأي اكثريت و جلوگيري كردن از تكرار فتنه جنگ جمل، معاويه را وادار به بيعت كند. از اين رو وقتي نزد معاويه رفت، ابتدا به بيعت مردم شهرهاي مكه و مدينه و بصره و كوفه و ساير مناطق حجاز و يمن و مصر و عروض و عمان و بحرين و غيره با علي(ع) اشاره نمود؛ سپس خطاب به معاويه و جمعي از شاميان، عملكرد طلحه و زبير را تقبيح كرد و گفت:
«طلحه و زبير از كساني بودند كه پيمان خود با علي(ع) را بدون دليل شكستند؛ بدانيد اين دين تاب و تحمل فتنه را ندارد؛ بدانيد عرب ديگر نمي‏تواند شمشير را برتابد. ديروز در بصره كشتاري به راه افتاد كه اگر بخواهد اين بلا با يك بلايي مثل خودش درمان شود، ديگر كسي از مردم باقي نخواهد ماند.»
سپس در نزد شرحبيل ‏بن ‌سمط، يكي از سران كارگزاران معاويه رفت و اميرمؤمنان(ع) را «وصي رسول‌خدا(ص)» خواندو شركت حضرت در قتل عثمان را يك تهمت ناشي از گرايش دنياطلبانه شمرد.
اما هيچ‏يك از اين سخنان نه در معاويه و نه در اطرافيانش تأثير نگذاشت؛ چرا كه خيانت معاويه و اطرافيانش به حدي بود كه سخنان و براهين اميرمؤمنان(ع) در آنها تأثير نمي‏كرد، تا چه رسد به سخنان جرير که مجموعه عملکردش حاکي از آن است که جرير كه خود به علي باور نداشت، پس چگونه مي‏‏توانست در شاميان ايجاد باور كند. او تنها كاري كه مي‏توانست بكند اين بود كه با دلايل مصلحت‏انديشانه، معاويه و اطرافيانش را قانع كند تا به ناچار با علي(ع) بيعت مصلحت‏آميز كنند؛ اما در اين جهت نيز موفق نبود. علي(ع) نيز بيش از اين از او انتظار نداشت.
به هر تقدير بازگشت جرير از نزد معاويه طولاني شد؛ به طوري كه ياران حضرت، جرير را متهم به تباني با معاويه كردند؛ ولي حضرت فرمودند: «وقّتُّ لرسولي وقتاً لا يقيم بعده إلا مخدوعاً أو عاصياً»‏ ؛‏ (من براي فرستاده‏ام وقتي را معين كرده‏ام كه اگر توقف او از آن موعد بگذرد، يا فريب آنها را خورده و يا نافرماني كرده است).
بالاخره پس از يكصد و بيست روز جرير بدون نتيجه وارد كوفه شد. وقتي او بازگشت ياران حضرت او را به تباني با معاويه متهم ساختند. در ميان ياران حضرت، مالك اشتر به شدت بر جرير سخت گرفت. مالك معتقد بود جرير با معاويه تباني كرده و اساساً سفر او به شام براي معامله با معاويه و محكم كردن جايگاهش نزد او بوده و بازگشت او نيز با هدف تهديد علي(ع) و يارانش بوده است. از منظر مالك جرير آمده بود تا بگويد اگر شما با معاويه بجنگيد، او با نيروهاي فراواني كه آماده نموده، شما را شكست خواهد داد. از اين رو مالك خطاب به جرير گفت:
«قسم به خدا! تو شايستگي نداري كه در روي زمين زنده بماني؛ همانا تو نزد آنها رفته‏اي تا راهكاري براي پيوستن به آنان براي خود فراهم كني؛ برگشتن تو از پيش آنها به سوي ما براي اين بوده تا بدين وسيله ما را از آنها بترساني. قسم به خدا! تو از آنها هستي؛ من تلاش تو را جز براي آنها نمي‏بينم؛ اگر اميرمؤمنان(ع) نظر مرا مي‏پذيرفت، تو و امثال تو را در محبسي زنداني مي‏كردم كه از آن خارج نشويد تا اين كارها فيصله يابد و خدا ظالمان را به هلاكت برساند.»
ظاهراً مالك معتقد بود جرير نه تنها براي بيعت گرفتن از معاويه تلاشي نكرده، بلكه در اين سفرش تمام دريچه‏هاي اميد براي تسليم كردن معاويه را مسدود كرد و با اطلاعات و اخباري كه از اوضاع كوفه و سپاه حضرت به معاويه داد، در معاويه بصيرت خاصي ايجاد كرد و او را از تنگناهايي كه ممكن بود در آينده در آن گرفتار شود، نجات داد.
گرچه مالك دلايل قاطعي براي نظرش نداشت و نمي‏توانست براهين روشني براي قضاوت تند خود عليه جريربن‌‏عبدالله ارائه كند، ولي از لابلاي كلمات به شواهدي دال بر گرايش جرير به معاويه استشهاد مي‏كرد كه قابل ملاحظه بود؛ از جمله مي‏گفت: «تو در گفتارت زياد از همراهي كردن و همدلي معاويه و اطرافيانش دم زده و ما را از كثرت نفرات آنها مي‏ترسانده‏اي.»
نكته جالب توجه در اين مقام اين است كه حضرت در جريان مشاجره ميان مالك و جرير سكوت اختيار كرد. طبق اسناد موجود حضرت در صحنه برخورد مالك با جرير شخصاً حضور داشت، ولي مانند مالك موضع‌گيري نكرد؛ چرا كه دليل قاطعي براي متهم كردن جرير به خيانت نداشت، ولي مدتي بعد از صحبت مالك، جرير از حضرت جدا شد و به قرقيسيا گريخت.
از اين پس حجت بر خيانت جرير اقامه گرديد و حضرت خانه جرير را منهدم کرد؛ زيرا در عُرف آن عصر اگر كسي از مشاهير و كارگزاران از فرمان حاكم سرپيچي مي‏كرد، اين امر نوعي تمرد به حساب مي‏آمد و حاكم او را تنبيه مي‏كرد. از اين‏رو اميرمؤمنان(ع) به طرف خانه جرير حركت كرده، آن‏را تخريب نمود و به آتش كشيد. سپس از آنجا به طرف خانه ثوير، يكي ديگر از بزرگان كوفه كه به جرير ملحق گرديد، حركت كرد و آن‏را نيز سوزاند و منهدم ساخت.
گريختن جرير تنها به خود او منحصر نگشت؛ از آنجا كه او در ميان قومش جايگاه رفيعي داشت، عده قابل ملاحظه‏اي از اقوامش به او پيوستند؛ به گونه‏اي كه طبق نقل منقري از تيره «قسر» (تيره اي از قوم بجيله) تنها نوزده نفر در جنگ صفين حاضر شدند.
جرير پس از گريختن، طي نامه‏اي محل استقرار خود را به معاويه اطلاع داد و اعلام كرد كه دوست دارد در كنار او باشد و در خانه او سكني اختيار كند. روي اين جهت معاويه نامه‏اي به او نگاشت و از او خواست به شام بيايد. برخي نوشته‏اند جريربن‏عبدالله بجلي و حنظله كاتب از كوفه به قرقيسيا رفتند و گفتند در شهري كه از عثمان عيب‏جويي كنند نخواهيم ماند؛ به هر تقدير جريربن‌عبدالله بجلي پس از بيعت با علي(ع) و اظهار وفاداري نسبت به آن حضرت، ظرف چند ماه بوقلمون‏وار رنگ عوض كرد و از آن حضرت جدا و با معاويه مرتبط گرديد. پس از شهادت علي(ع) نيز در دستگيري و تحويل حجربن‏عدي به ابن‌زياد و معاويه شركت جست و بدين ترتيب دستش به خون حجر آلوده گرديد.سرانجام در سال پنجاه و يك و به قولي پنجاه و چهار هجري از دنيا رفت.
زمینه‌های لغزش
شواهد تاريخي نشان مي‌دهد يکي از زمينه‌هاي ريزش جرير تکبر و خود بزرگ ‌بيني‌اش بوده زيرا او مردم را حقير مي‏شمرد و همه را كوچك‏تر از خود مي‏پنداشت و شايد به خاطر همين خودبرتربيني، به دنبال رياست و تفوّق بر ديگران بود؛ از حضرت در مورد او نقل شده است كه فرمودند:
«أما هذا الأكثف عند الجاهلية، فهويري كلّ أحد دونه، و يستصغر كلّ أحد و يحتقره، قد ملئ ناراً، و هو مع ذلك يطلب رئاسة و يروم إمارةً؛ اما اين قوام يافته در عصر جاهليت؛ [جريربن عبدالله بجلي] او هر كسي را پايين‏تر از خود مي‏بيند و هر شخصي را كوچك مي‏شمارد و تحقيرش مي‏كند؛ وجودش پر از آتش فتنه شده است؛ با اين حال رياست‏طلب است و به دنبال حكمراني است.»
وقتي رياست هدف برتر انسان در زندگي قرار گيرد و ساير ارزش‏ها در حاشيه قرار گيرند، انسان به‌طور طبيعي از همه چيز به عنوان ابزاري براي رسيدن به رياست استفاده مي‏كند و براي دستيابي به قدرت، هر روز به رنگي در مي‏آيد؛ هم با ابوبكر و هم با عمر و عثمان و علي(ع) بيعت مي‏كند و تنها زماني از يك خليفه فاصله مي‏گيرد كه زمينه فعاليت و رسيدن به رياست برايش از بين برود. چنان كه جرير وقتي زمينه دست‌يابي به قدرت را در حكومت علي(ع) فراهم نديد، از حضرت جدا شد.

پاورقي كيهان  - ۰۷/ ۰۳ / ۱۳۹۵