به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 8,535
بازدید دیروز: 4,654
بازدید هفته: 13,189
بازدید ماه: 13,189
بازدید کل: 25,000,516
افراد آنلاین: 260
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۰۲ دی ۱٤۰۳
Sunday , 22 December 2024
الأحد ، ۲۰ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
ریزش خواص در حکومت علوی - بخش پایانی-(۳۶) - سخنان تفرقه افکنِ خواصِ بی بصیرت
ریزش خواص در حکومت علوی(بخش پایانی)
 
سخنان تفرقه افکنِ خواصِ بی بصیرت 
 

Image result for ‫ريزش خواص در حکومت علوي‬‎


حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
شايد يكي از علل عزل جرير از استانداري همدان توسط علي(عليه‌السلام)، بي‏اعتمادي حضرت نسبت به او بوده است؛ چنان‏كه کلمات فوق نشان مي دهد حضرت دقيقاً با جرير و شخصيت او آشنايي داشت و او را لايق پُست رياست بر منطقه همدان نمي‏دانست.
به نظر مي‌رسد بيعت او با اميرمؤمنان(ع) نيز از روي ناچاري بوده‏ است؛ زيرا او بعد از بيعت خودش با حضرت، طي نامه‏اي به اشعث‏بن‌قيس، سركرده منافقانِ حكومت علي(ع) مي‏نويسد:
«درخواست بيعت با علي(ع) به من رسيد و من آن‏را پذيرفتم و راهي براي دفع آن نديده‏ام. در امور پنهان مسئله عثمان نيز نگريستم؛ ولي چيزي در آن نيافته‏ام كه مرا مُلزم به كاري كند؛ به علاوه مهاجران و انصار شاهد مسئله عثمان بوده‏اند [ولي عكس‏العملي از خود نشان نداده‏اند]. بهترين عكس‏العمل آنها اين بوده است كه سكوت كرده‏اند؛ [بنابراين بهانه‏اي براي مخالفت با علي(ع) وجود ندارد].‏‏‏‏‏‏‏‍‍‍) پس با او بيعت كن كه بهتر از او پيدا نمي‏كني كه به سراغش بروي و بدان كه بيعت با علي(ع) بهتر از ابتلاي به سرنوشت اهل بصره است.»
از نوشتة فوق چند نكته روشن مي‏گردد:
اولاً؛‏ ماهيت شخصيت جرير و اهداف و رويكرد سياسي‏اش با هويت و روش اشعث(سرکرده منافقان حکومت حضرت امير) نزديك بوده و آنها با يكديگر دوستي و مشتركات سياسي ـ اجتماعي زيادي داشتند كه جرير حرف‏هاي پنهان و اسرار سياسي درون خود را برايش فاش مي‏كرد.
ثانياً؛ بيعت جرير با علي(ع) از روي مصلحت‏انديشي و ترس از مبتلا شدن به سرنوشت خفت‏بار مردم بصره در جنگ جمل بوده، نه از روي معرفت و حق‏شناسي نسبت به علي(ع).
ثالثاً؛‏ با توجه به نكات فوق، هيچ‏گونه اعتمادي به بيعت او نبوده، هر لحظه ممكن بود چنين فردي به حكومت علي(ع) ضربه وارد كند؛ لذا عزل او از فرمانداري همدان كاملاً مطابق مصالح عالية حكومت علي(ع) به شمار مي‏آمد.
نكته قابل توجه در بيعت جرير، پذيرش بيعت او از سوي علي(ع) است. بيعت جرير با اميرمؤمنان(ع) به عنوان خليفه‏اي كه بر اوضاع مسلط گرديده، امري طبيعي است؛ آنچه مايه تعجب و موجب ايجاد پرسش در ذهن انسان مي‏شود، اين است كه چرا علي(ع) بيعت جرير و امثال او را كه از روي مصلحت‏انديشي و ناچاري بود،
مي‏پذيرفت؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت علي(ع) مادامي كه شخصي عملاً دست به خيانت نمي‏زد و خيانت او ثابت نمي‏شد، با او همكاري مي‏كرد؛ نه تنها بيعتش را مي‏پذيرفت، بلكه بعضاً از او در اموري كه براي نظام اسلامي خطرآفرين نبود، استفاده مي‏كرد. روي همين جهت بيعت امثال اشعث و جرير را پذيرفت، ولي تا حد امكان از اعطاي پُست‏هاي حساس به آنها جلوگيري كرد؛ چنان‏كه اشعث را از فرمانداري آذربايجان و جرير را از همدان عزل نمود.
البته اين بدان معنا نبود كه حضرت دست جرير را از هرگونه فعاليتي ببندد؛ چرا كه در اين صورت وي به يك نيروي مخالف نظام ولايي و يك عنصر خطرآفرين مبدل مي‏شد؛ روي اين جهت وقتي جرير به حضرت پيشنهاد كرد كه از سوي ايشان نزد معاويه رفته، او را وادار به بيعت با حضرت كند، علي(ع) پيشنهاد او را پذيرفت و او را به عنوان سفير خويش نزد معاويه فرستاد.
گزينش او به عنوان سفير هيچ خطري براي اميرمؤمنان(ع) نداشت؛ چرا كه فرجام اين مأموريت از سه صورت خارج نبود؛ يا جرير موفق مي‏شد معاويه را وادار به بيعت كند كه در اين صورت حضرت به هدفش نايل مي‏گردید، يا موفق به اخذ بيعت نمي‏شد و نااميد از نزد معاويه بازمي‏گشت، و يا خود به معاويه ملحق مي‏شد و به حضرت امير خيانت مي‏كرد. در اين صورت نيز ضرري بر حكومت اميرمؤمنان(ع) مترتب نمي‏شد؛ چرا كه جدا شدن جرير جز جدا شدن يك نيروي غيرقابل اعتماد و سست‌ عنصر و ضعيف‏الايمان نبود؛ از اين رو وقتي جرير از علي(ع) خواست به عنوان سفير ايشان نزد معاويه برود، حضرت به رغم مخالفت برخي از اصحاب وفادارش، تقاضاي جرير را پذيرفت.
توجه به اين نكته حائز اهميت است كه انسان مختار، هر لحظه ممكن است تغيير هويت داده، در يك نقطه از زندگي از لاقيدي و هواپرستي به حق‏‏طلبي و خداپرستي روي آورد. اسلام و رهبران ديني به مردم فرصت مي‏دهند تا در مسير زندگي و صحنه‏هاي آزمايش، خود را بيازمايند تا شايد از فرصت‏هاي موجود بطور صحيح استفاده كرده، به حق بگرايند؛ از اين رو هرگز قصاص قبل از جنايت نكرده، مردم را به خاطر نيت گناه یا احتمال خیانت محاكمه نكرده‏اند.
قدامة بن مظعون
او از اصحاب رسول خدا(ص)  و از نخستين کساني است که اسلام را پذيرفت. و در دوران بعثت همراه برادرانش به حبشه هجرت نمود، برخي نوشته‌اند وي در جنگ بدر و دیگر جنگهاي صدر اسلام شرکت کرده بود.
همسر قدامه خواهر عمر بن خطاب بوده است؛از سوي ديگر خواهر قدامه همسر خلیفه دوم بود؛ از اين رو دایی حفصه و عبدالله بن عمر به شمار مي‌آمد؛ وي از سوی خلیفه دوم به فرمانداری بحرین نصب شد و به علت تخلّفی که از او سر زد عزل گردید. از برخي اسناد به دست مي‌آيد به علت شراب خواري از مقام خود عزل گرديد، در برخی از منابع ماجراي شراب خوردن و شلاق خوردنش را بدين صورت نقل کرده‌اند که او بعد از اينکه شراب خورد ابتدا اصل شراب خوردن را انکار مي‌کرد تا اينکه جارود و ابوهريره و همسر قدامه، هند بن وليد بر عليه او شهادت دادند، لکن بعد از اينکه اصل شراب خوردن و مست شدنش اثبات شد به تحريف معنوي آيات قرآن روي آورد و به عنوان يک مجتهد فتوايي درست کرد و گفت اجراي حدّ بر من جاري نيست زيرا طبق آيه «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُواالصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا» کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام مي‌دهند در خوردن و نوشيدن هر چيزي مجاز هستند.
خليفه با شنيدن سخن قدامه قانع شد و وي را تبرئه کرد؛ شايد آن روز بسياري از دوستان و آشنايان و اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وقتي اين توجيه را شنيدند قانع مي‌شدند زيرا يا تفقه در دين نداشته و يا به مصلحت خود نمي‌ديدند خود را با صحابي نامدار و رجل سياسي(والي بحرين) شناخته شده اي که هم داماد خليفه است و هم خليفه داماد اوست روبرو کنند، چنان که امروزه در جامعه ما سيره بسياري از خواص همين‌طور است؛ وقتي در چنين شرايطي قرار مي‌گيرند نسبت به تحريف احکام خدا سکوت يا در عدم اجراي حدود الهي مسامحه مي‌کنند؛ ولي علي(عليه السلام) در دين خود اهل معامله و مصالحه نبود و در اجراي حدود الهي با کسي تعارف نداشت؛ از اين رو وقتي از ماجرا سخنان قدامه و برخورد خليفه مطلع شد به خليفه دوم فرمود «لِمَ تَرَكْتَ إِقَامَةَ الْحَدِّ عَلَى قُدَامَةَ فِي شُرْبِهِ الْخَمْرَ ؛چرا از اجراي حدّ شراب خواري بر قدامه خودداري ورزيدي؟!»
خليفه گفت: قدامه به آيه فوق استدلال کرد؛ حضرت در جوابش فرمود:‌
«لَيْسَ قُدَامَةُ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآيَةِ وَ لَا مَنْ سَلَكَ سَبِيلَهُ فِي ارْتِكَابِ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا يَسْتَحِلُّونَ حَرَاماً فَارْدُدْ قُدَامَةَ وَ اسْتَتِبْهُ مِمَّا قَالَ فَإِنْ تَابَ فَأَقِمْ عَلَيْهِ الْحَدَّ وَ إِنْ لَمْ يَتُبْ فَاقْتُلْهُ فَقَدْ خَرَجَ عَنِ الْمِلَّةِ» ؛(نه قدامه و نه کسي که مثل او مرتکب امري مي‌شود که خدا آنرا حرام کرده مصداق اين آيه نيستند، کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام مي‌دهند حرام خدا را حلال نمي‌کنند،‌قدامه را بخواه و بگو از آن‌چه گفت توبه کند، اگر توبه کرد حدّ شرب خمر را بر او جاري کن و اگر از گفته اش توبه نکرد، او را بکش زيرا در اين صورت از دين خارج شده‌ است).
يعني اگر توبه نکند مرتد شده و حکم مرتد اعدام است؛ وقتي قدامه اين سخن حضرت را شنيد ترسيد و به حقانيت حرمت شراب خوردن اقرار کرد و خليفه دوم او را شلاق زد.
پيداست اين قضاوت علي(عليه السلام) که موجب شلاق خوردن قدامه؛ کسي که مدال هاي افتخاري چون سبقت در ايمان، هجرت به حبشه، هجرت به مدينه، شرکت در جنگ‌هاي بدر و غيره را بر شانه خود داشت، بر او گران آمد و زمينه خشم وي نسبت به آن حضرت را فراهم آورد از اين رو وقتي صفحه‌هاي ايّام ورق خورد و زمانه گذشت و نوبت خلافت اميرمؤمنان(عليه السلام) فرارسيد هنگامي که مردم به سوی علی(ع) هجوم آوردند تا با ایشان بیعت نمایند قدامه از بیعت با آن حضرت سرباز زد.
منقری می‌‎نویسد أمیرالمومنین علی(ع) قدامة را به فرمانداري کسکر (کشکر) نصب کرده است اما این بیان بسیار بعید است زيرا روشن است کسي که شراب ‌خورده و حرمت آن را انکار مي‌کند تعهد لازم براي حکومت را ندارد؛ چگونه مي‌توان پذيرفت که علي(عليه‌السلام) چنين شخصي را والي منطقه‌اي قرار دهد، تا او در آن منطقه احکام الهي را ترويج و اجرا کند. کسي که خود مرتکب چنين منکر بزرگي مي‌شود چگونه مي‌تواند امين بر امر به معروف و نهي از منکر باشد، چه تضميني وجود دارد که در اجراي احکام الهي سستي نکند؛ به علاوه هيچ نقلي که دليل بر بيعت وي با علي(عليه السلام) ‌باشد در دست نيست بلکه چنان که گذشت برخي اسناد با صراحت بر عدم بيعت او گواهي مي‌دهند؛ بنابراين، ‌چگونه ممکن است آن حضرت کسي را که از بيعت با او خودداري ورزيده والي يکي از مناطق تحت امرش کند. قدامة در سال 36 هجری در سن 68 سالگی وفات کرد.
عمرو بن ثابت
احتمالاً وی برادر زید بن ثابت صحابی معروف و کاتب پیامبر(ص) بوده که همچون برادرش زید از مخالفان علی(ع) به شمار می‌آمده است.
او در آن ایام در شام سوار بر مرکبی می‌‎شد، و از یک روستا به روستای دیگر می‌‎رفت و مردم را جمع می‌کرد و می‌‎گفت: علی بن ابی طالب مردی منافق است، در شب عقبه می‌‎خواست به رسول الله آسیب برساند پس لعنتش کنید. مردم این روستا لعنت می‌‎کردند و او به روستای دیگر می‌‎رفت.
مسلمة بن مخلَّد
مسلمه از انصار و از قبیله خزرج بود که در نخستین سال هجرت به دنیا آمد. وی از راویان حدیث و حفاظ قرآن به شمار می‌آمد. پس از رحلت نبی اکرم(ص) در فتح مصر شرکت نمود و در همان‌جا ساکن شد؛ ولی پس از مدتی به مدینه برگشت و در سلک اصحاب معاویه درآمد و در جنگ صفین کنار معاویه قرار گرفت و در قتل محمد بن ابی‌بکر والی علی(ع) در مصر دست داشت و از سوی معاویه عامل مصر و مغرب گردید. وی در آخر خلافت معاویه به سال 62 هجری در مصر درگذشت.
کعب بن عجرة
کعب از انصار و از اصحابی بود که در تمام جنگ‌های صدر اسلام شرکت نمود، و آیه 196 سوره بقره (فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ؛ هر کس از شما مریض بوده یا ناراحتی در سر داشت [که ناچار بود سرش را بتراشد] باید فدیه و کفاره‌ای از قبیل روزه یا صدقه یا گوسفندی بدهد.) در شأن او نازل گردید؛ چرا که وی در جریان صلح حدیبیّه در حالی که مسلمانان محرم بودند مبتلا به مرضی در سرش شد که می‌‌بایست آن را بتراشد. کعب پس از رحلت پیامبر(ص) با علی(ع) بیعت نکرد در حالی که خود از راویان حدیث غدیر بود. و می‌‎گفت پیامبر(ص) فرمود: (فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه؛هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست)
می‌گفت: (لقد أعطى علي [عليه السّلام] ما لم يؤته بشر: هو زوج فاطمهًْ عليها السّلام سيدهًْ نساء الأوّلين و الآخرين ... و هو أبو الحسن و الحسين سيّدي شباب أهل الجنّة من الأوّلين و الآخرين؛ به علی چیزهایی عطا شده که هیچ بشری عطا نشده است. و همسر فاطمه علیها السلام سیده زنان اولین و آخرین است ... او پدر حسن و حسین دو آقای جوانان بهشت از اولین و آخرین است.)
او در 75 سالگی یا به نقلی دیگر 77 سالگی و به سال 51 هجری و به نقلی دیگر 52 هجری در مدینه درگذشت.
معاویهًْ بن حُدَیج کِندی
وی از اصحاب پیامبر(ص) بود که در فتح مکه شرکت داشت و روایاتی از طریق او از پیامبر(ص) در مورد سهو در نماز و حجامت و غسل و دفن نقل گردیده است.
معاویه بن حدیج در زمان حکومت عمر به خدمت خلیفه درآمد و در فتح اسکندریه و جنگ نُوبه شرکت نمود و یک چشمش را در آن نبرد از دست داد و چندین بار فرماندهی نبردها و فتوحات مغرب را به عهده داشت.
او در زمان حکومت علی(ع) از آن حضرت جدا شد و از سران عثمانی‌ها گردید و در جنگ صفین در کنار معاویه با امام علی(ع) جنگید. و در سال 38 هجری به بهانه انتقام گرفتن خون عثمان و با حمایت معاویه بر ضد استاندار حضرت، محمد بن ابی بکر در مصر قیام کرد و او را با لب تشنه به شهادت رساند و جسدش را در شکم الاغی نهاد و سوزانید و استاندار معاویه و سپس یزید در مصر شد.  و سرانجام به سال 52 هجری مُرد.
وی به خاطر صحابی بودن و توانایی فرماندهی از چهره‌های سرشناس و تأثیرگذار زمان خویش به حساب می‌آمد.
رافع بن خدیج
رافع از انصار و از قبیله اوس به شمار می‌آمد و بزرگ و رئیس قوم خویش بود. وی از اصحاب رسول خدا(ص) و امیرمومنان علی (ع) بود. از او روایاتی از پیامبر(ص) نقل گردیده است.
گفته‌اند وی در جنگ بدر برای شرکت در جهاد اعلام آمادگی نمود، ولی رسول خدا(ص) به علت سن کمش وی را نپذیرفت، ولی در جنگ احد و خندق و اکثر جنگ‌های دیگر صدر اسلام شرکت داشت.
وی از مجروحان جنگی اُحد به حساب می‌آمد به‌طوری که تیری به ترقوه‌اش اصابت نمود که پیکان و نوک تیر در بدنش باقی ماند.
بعد از قتل عثمان وقتی که مردم دسته دسته با علی(ع) بیعت کردند او از بیعت خودداری ورزید.  و با کناره‌گیری از حضرت به مشروعیت حکومتش لطمه زد، ولی بعد از مدتی در جنگ صفین در کنار علی(ع) قرار گرفت. او در ایام عبدالملک، سال 74 هجری در سن 86 سالگی درگذشت.
وی ابتدا طرفدار معاویه بود سپس به علی(ع) پیوست و در صفین در میان سپاه آن حضرت قرار داشت، ولی پس از مدتی به طرف معاویه فرار کرد و حضرت او را هجنّع (یعنی طویل) نامید.
ابو برده‎بن‌عوف
ابو برده‎بن‌عوف أزدي از بزرگان قبيله أزد به حساب مي‌آمد، از حامیان عثمان بود و در جنگ جمل شرکت نکرد، بعد از جنگ جمل نیز هنگام ورود حضرت به شهر کوفه به حضرت به علت اینکه حامیان طلحه و زبیر را کشته اعتراض کرد. وقتی حضرت وجه کشتن آنها را برایش توضیح داد چنین وانمود کرد که روشن شده و کار حضرت درست بوده و در جنگ صفين در ركاب علي(ع) ‌جنگيد؛ لکن بعد از جنگ صفین با معاویه نامه نگاری کرد، يك قطعه زمين در منطقه فلّوجه از معاويه هديه گرفت و به او پيوست؛ از این پس در خدمت معاویه قرار گرفت، و در یاری حضرت سستی می‌‎کرد، به گونه‎ای که بعد از جنگ صفین و ماجرای غم‌انگیز حکمیت، زمانی که نیروهای معاویه متحد و قدرتمند شده قلمرو حکومت حضرت را غارت می‌‎کردند، روزی حضرت در میان مردم کوفه سخنرانی کرده از سستی نیروهای خویش سخت گله کرد، و از آنها خواست در مقابل نیروهای بُسر بن ارطاه که 600 نفر بودند ایستادگی کنند، ابوبرده بن عوف گفت: اگر تو خود رهسپار پیکار شوی با تو می‌‎آییم.
حضرت از حرف او ناراحت شده فرمود: بار خدایا! اینان چه می‌‎گویند. چرا سخن درست نمی‎گویند؟ آیا برای چنین کاری من باید از شهر خارج شوم؟
او با این سخن خود هم مانع همکاری نیروهای قبیله اش با حضرت شد و هم روحیه سایر فرماندهان را سست کرد؛
ابوبرده سرانجام در خدمت یزید درآمد به گونه‎ای که عبیدالله بن زیاد سر مطهر امام حسین(ع) و سرهای شهدای کربلا را بوسیله او و دو تن دیگر برای یزید فرستاد.
عبدالله بن عبدالرحمان بن مسعود ثقفی
وی ابتدا طرفدار معاویه بود سپس به علی(ع) پیوست و در صفین در میان سپاه آن حضرت قرار داشت، ولی پس از مدتی به طرف معاویه فرار کرد و حضرت او را هجنّع (یعنی طویل) نامید.

پاورقي كيهان  - ۱۱/ ۰۳ / ۱۳۹۵